شوراي فرهنگي آب و فاضلاب استان مركزي

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

خطبه يازدهم از نهج البلاغه

هفته يازدهم 
خطبه يازدهم 

10
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است

در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آنان
اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ،
بدانيد شيطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پياده اش را (در جَمَل) فرا خوانده،
وَ اِنَّ مَعى لَبَصيرَتى، ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسى وَلا لُبِّسَ عَلَىَّ.
بصيرتم به حقايقْ همراه من است، نه حق را بر خويش مشتبه كرده و نه كسى بر من مشتبه نموده.
وَ ايْمُ اللّهِ لاَُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً اَنَا ماتِحُهُ، لايَصْدِرُونَ عَنْهُ،
به خدا قسم حوضى از جنگ برايشان پر بسازم كه آبكش آن جز خودم نباشد، افتادگان در آن بيرون نيايند،
وَلايَعُودُونَ اِلَيْهِ.
و فراريان به آن بازنگردند.
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
لاِبْنِهِ مُحَمَّـدِ بْـنِ الْحَنَفِيَّـةِ لَمّا اَعْطاهُ الرّايَةَ يَوْمَ الْجَمَـلِ
به وقتى كه در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفيه داد
تَزُولُ الْجِبالُ وَلا تَزُلْ. عَضَّ عَلى ناجِذِكَ. اَعِرِ اللّهَ جُمْجُمَتَكَ.
اگر كوهها از جاى بجنبد تو ثابت باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار.
 
تِدْ فِى الاَْرْضِ قَدَمَكَ. اِرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَى الْقَوْمِ. وَغُضَّ بَصَرَكَ.
قدمهايت را بر زمين ميخكوب كن. ديده به آخر لشگر دشمن بينداز. به وقت حمله چشم فروگير.
وَ اعْلَمْ اَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ سُبْحانَهُ.
و آگـاه بـاش كه پيـروزى از جانب خداى سـبحان است.

12
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
لَمَّا اَظْفَرَهُ اللّهُ بِاَصْحابِ الْجَمَلِ، وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ اَصْحابِهِ: وَدِدْتُ اَنَّ اَخى فُلاناً
به وقتى كه در نبرد جمل پيروز شد، يكى از يارانش گفت: «دوست داشتم برادرم در اين صحنه بود
كانَ شاهِدَنا لِيَرى ما نَصَرَكَ اللّهُ بِهِ عَلى اَعْدائِكَ. فَقالَ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: اَهَوى اَخيكَ
و مى ديد چگونه خداوند تو را بر دشمنانت يارى داد». امام به او فرمود: آيا ميل برادرت
مَعَنا؟ فَقالَ: نَعَمْ، قالَ:
با ماست؟ گفت: آرى، فرمود:
فَقَدْ شَهِدَنا، وَ لَقَدْ شَهِدَنا فى عَسْكَرِنا هذا اَقْوامٌ فى اَصْلابِ
بى شك با ما حضور داشته، بلكه اقوامى با ما در اين لشكر حضور داشتند كه هم اكنون در صلب
الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ، سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمانُ، وَ يَقْوى بِهِمُ الاْيمانُ.
پدران و رَحِم زنها هستند، آنان كه زمانهاى آينده ظهورشان مى دهد، و ايمان بهوسيله آنان تقويت مى شود.

68
 

سخن زيبا

ادبيات عاشورا

سيد محمدرضا غياثي‌ 

 شب‌، تاريك‌ ورمز آلود بود و ستارگان‌ در آسمان‌ سوسو مي‌زدند وماه‌ صحنه‌ آسمان‌را ترك‌ مي‌كرد و مردي‌ كه‌ پنجاه‌ وچند سال‌ داشت‌ خود را برروي‌ تربت‌ پاك‌ نياي‌ خويش‌رسول‌ الله افكنده‌ بود و احساس‌ مي‌كرد كه‌ بوسه‌ برچهره‌ او مي‌زندو موهاي‌ پرپيچ‌ وشكن‌او را نوازش‌ مي‌دهد.

طولي‌ نكشيد كه‌ چشمان‌ خسته‌اش‌ بسته‌ شد وناگهان‌ نوري‌ از آبشار نور محمدنمايان‌ گرديد. درحالي‌ كه‌ آغوش‌ خود را گشوده‌ بود، به‌ سمت‌ نواده‌اش‌ گام‌ برداشت‌. او رادربغل‌ گرفت‌ و درست‌ مانند پنجاه‌ سال‌ پيش‌ چهره‌اش‌ را بوسه‌ باران‌ نمود. پيامبر به‌ اومژدة‌ ديدار پدرومادرش‌ را داد ونيز بشارت‌ شهادت‌ را. رؤيابه‌ پايان‌ رسيد و آن‌ مرد بزرگ‌آماده‌ رفتن‌ به‌ سرزمين‌ عراق‌ گرديد. سرزمين‌ خاطره‌ها، سرزمين‌ بي‌ مهري‌ها، سرزمين‌گريه‌ها ومناجات‌ها، شتران‌ گردن‌ افراشته‌ و در انتظار تجمع‌ يك‌ كاروان‌ بودند. سفير اوپيشاپيش‌ به‌ سوي‌ دعوت‌ كنندگان‌ رفته‌ و سفارت‌ او را به‌ عهده‌ گرفته‌ و در ميان‌ موج‌شادي‌ ميزبانان‌ وارد كوفه‌ شده‌ است‌. كوفه‌اي‌ كه‌ درپي‌ بدست‌ آوردن‌ عظمت‌ ديرين‌وشكوه‌ از دست‌ رفتة‌ خويش‌ است‌. كوفه‌اي‌ كه‌ دلتنگ‌ سخنان‌ و مشتاق‌ منبر دوبارة‌علي‌است‌.

ولي‌ اين‌ رؤيا چونان‌ گلي‌ است‌ كه‌ نياز به‌ بازوان‌ مسلح‌ دارد. همان‌ چيزي‌ كه‌كوفيان‌ فاقد آن‌ بودند.

خستگي‌، فرزند عقيل‌ رابه‌ كنار خانه‌اي‌ قديمي‌ كشاند وپيرزني‌ كه‌ چشم‌ بر دردوخته‌ و در انتظار فرزند خويش‌ بسر مي‌برد، ظرفي‌ آب‌ براي‌ او آورد تا خستگي‌ راه‌ از تن‌بزدايد. در آن‌ افق‌ و تاريكي‌ روزنه‌اي‌ به‌ سوي‌ نور گشوده‌ شد و تنهايك‌ منزل‌ در آن‌ شهرِشب‌ گرفته‌، سفيرحسين‌ را پناه‌ داد و ديگر خانه‌ها گوش‌ به‌ صداي‌ سم‌ اسباني‌ مي‌دادند كه‌درجستجوي‌ مهمان‌ خويش‌ و درپي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ جايزة‌ فرزند زياد بودند.

 

كاروان‌ با مدينه‌ وداع‌ كرده‌ و به‌ سمت‌ بيت‌ الله عزيمت‌ نمود. بيابان‌هارا در نورديد.كودكان‌، بانوان‌ ومردان‌ هاشمي‌ به‌ سپهسالاري‌ مردي‌ كه‌ چشمانش‌ چون‌ آفتاب‌مي‌درخشيد منازل‌ رايكي‌ پس‌ از ديگري‌ پشت‌ سر گذاردند وتاريخ‌ وتقدير، كاروان‌راهمراهي‌ كرد و زمزمه‌اي‌ باصداي‌ شتران‌ در آميخت‌:

اَلاياعَيْنــي‌ُ فَاْحتفِلــي‌ بجُهــدٍفَمَن‌ْ يَبْكي‌ عَلَي‌ الشُّهَداءِ بَعْدي‌طوعه‌ به‌ شيري‌ زخمي‌ از خاندان‌ پيامبر نگريست‌. درسپيده‌ دمي‌ كه‌ لحظة‌ پايان‌ بلكه‌آغاز حيات‌ جاودان‌ بود. لحظه‌ ديدار فرارسيده‌ بود، چراكه‌ اميرمؤمنان‌ در خواب‌ دوشين‌ به‌او مژدة‌ وصل‌ داده‌ بود.


برق‌ شمشير علوي‌ مي‌درخشيد وآن‌ مرد غريب‌ يك‌ تنه‌ در شهر شُهره‌ به‌ نيرنگ‌مي‌جنگيد و فرزند اشعث‌ پي‌ درپي‌ ازفرزند زياد نيرو مي‌طلبيد و سرانجام‌ زخم‌ها وتشنگي‌ و خستگي‌، مسلم‌ را از پاي‌ درآورد و كوه‌ فرو ريخت‌ و شير در زنجير گرفتار شد و اشك‌ درچشمانش‌ حلقه‌ زد. كساني‌ كه‌ باتعجب‌ به‌ او مي‌نگريستند راز گرية‌ او را نمي‌داستند.

سرانجام‌ در غروبي‌ غمگين‌ و پاييزي‌، او را بر بام‌ قصرحاكم‌ كوفه‌ بردند و درحالي‌كه‌ نسيم‌، گيسوان‌ بلند و خون‌ آلود او را نوازش‌ مي‌داد ولبان‌ او به‌ ذكر مترنم‌ و نور از جبينش‌در تلالؤ بود سر از پيكرش‌ جداكردند.

بِسْم‌ِ اللهِوَبِااللهِ وَعَلي‌ مِلَّة‌ِ رسول‌ اللهِ.

وميزبانانش‌ كه‌ به‌ تماشا آمده‌ بودند از شرم‌ و خجالت‌ به‌ چشمان‌ نيمه‌ باز او نگاه‌نمي‌كردند.

 

كاروان‌ هم‌ چنان‌ در راه‌ بود و بيابان‌ها وتپه‌ها ودره‌ها را مي‌پيمود و تاريخ‌ در انديشه‌برپايي‌ شهري‌ بسرمي‌ برد كه‌ هنوز متوّلدنشده‌ بود.

وگوش‌ به‌ نوايي‌ دل‌انگيز مي‌داد كه‌ چنين‌ مي‌سرود:

  • خط‌َ الْمَوْت‌ُ عَلي‌ وُ لْدِ آدَم

  • ‌ مَخَط‌َّ الْقَلادة‌ِ علي‌ جيدالْفتاة‌ِ.

 

 

پرسش‌ هايي‌ زميني‌ در مقابل‌ پاسخ‌هايي‌ كه‌ ازملكوت‌ مي‌آمدندو برزبان‌ كاروان‌سالار جاري‌ مي‌شدند، پايان‌ مي‌يافتند.

اِن‌َّ اّللَه‌ شاَء اَن‌ْ يَراهُن‌َّ سَبايا.

ديگران‌ شمشيرهاي‌ اموي‌ را مي‌ديدند و حسين‌ چشمه‌ها و ساقيان‌ و جويباران‌ را.اولين‌ بيانيه‌ انقلاب‌ صادر گرديد:

اِن‌َّ الْحسُيَن‌ْ يَشْهَدُ اَن‌ْ لاالِه‌ اِلَّا اِللهِ... اِني‌ّ لَم‌ْ اَخْرُج‌ْ أشراً وَلاَ بطًرا وَلا مُفْسِدًاوَلاظالًمِا...

كاروان‌ هم‌ چنان‌ حركت‌ مي‌كرد و مرگ‌ درتعقيب‌ آن‌ بود. فرزنداكبرِ آن‌ كاروان‌سالار مي‌پرسيد:

آيا، برحق‌ نيستيم‌؟ پس‌ از مُردن‌ هراسي‌ نداريم‌. واشك‌ در چشمانش‌ حلقه‌ زد.اشك‌ شوق‌. شوق‌ ديدار نيايش‌، پيامبر. ناگهان‌ فرياد تكبيري‌ برخاست‌ وحسين‌ نيز تكبيرگفت‌. گمان‌ آن‌ بود كه‌ نخلستاني‌ پيدا شده‌ است‌. امانه‌ چنين‌ بود. نخلستان‌ خير، بلكه‌گوش‌ هاي‌ اسبان‌ و نيزه‌هاي‌ بردگاني‌ بودكه‌ براي‌ كشتن‌ حّريت‌ آمده‌ بودند وشگفت‌ آن‌ كه‌نام‌ فرمانده‌ آنان‌ حُر بود.

خورشيد در وسط‌ آسمان‌ آتشفشان‌ به‌ پاكرده‌ وتشنگي‌ بيداد مي‌كرد. لشكر تازه‌رسيده‌، بوي‌ آب‌ استشمام‌ مي‌كرد و به‌ حسين‌ مي‌نگريست‌. صدها اسب‌ واسب‌ سوار آب‌نوشيدند وسكوتي‌ عجيب‌ همه‌ جارا فراگرفته‌ بود و حسين‌ به‌ امامت‌ ايستاد و هزار سوار كه‌براي‌ دستگيري‌ او آمده‌ بودند به‌ او اقتدا كردند.

باد بان‌ها برافراشته‌ شد و كشتي‌هاي‌ صحراو كوير آماده‌ حركت‌ شدند و حُرجلو آمدو اندوه‌ خود را ازكشته‌ شدن‌ حسين‌ ابراز كرد وپاسخ‌ شنيدكه‌:

سَاَمْضي‌ وَ مابِاْ لمَوت‌ِ عأر عَلَي‌ اْلفَتي‌

حرّ هدف‌ اورا دريافت‌ و از او اندكي‌ فاصله‌ گرفت‌ وهردو كاروان‌ به‌ سمت‌ ديار معهودحركت‌ كردند.

از دور خيمه‌ ونيزه‌ واسبي‌ كه‌ شيهه‌ مي‌كشيد، نمايان‌ گشت‌ ودرون‌ خيمه‌ مردي‌تنها وهراسان‌ و گريزان‌ از كوفه‌ و سرنوشت‌، بسر مي‌برد.

با تني‌ چند از كودكان‌ خرد سال‌ به‌ ديدار حسين‌ رفتند و او غرق‌ تماشاي‌ سيما وموي‌ دلرباي‌ حسين‌ شده‌ بود. حسين‌ مي‌خواست‌ او را برخيزاند و به‌ معراج‌ ببرد. ولي‌ او به‌زمين‌ چسبيده‌ بود و توان‌ برخاستن‌ نداشت‌. او فرزند حرِ جعفي‌ بود، ولي‌ از حريت‌ بي‌ بهره‌.آخرين‌ سخن‌ در اين‌ ديدار چنين‌ بود:

وَماكُنْت‌ُ مُتّخِذَ المُضِلّين‌َ عَضَداً.

قرآن‌ ناطق‌ با استمداد از قرآن‌ِ صامت‌، هدية‌ كسي‌ را كه‌ ازجان‌ دريغ‌ كرده‌ وشمشير و اسب‌ اهدا مي‌نمود، رد مي‌كرد وتاريخ‌ قدم‌ به‌ قدم‌، حسين‌ را همراهي‌ مي‌نمود تامبادا گفته‌ و شنيده‌اي‌ مبهم‌ بماند.

كاروان‌ بي‌ صبرانه‌ بيابان‌ ها را در مي‌نورديد كه‌ ناگهان‌ اسب‌ِ زيباي‌ حسين‌ ايستادوشتران‌ كه‌ گويابوي‌ وطن‌ را استشمام‌ كرده‌ بودند توقف‌ كردند. ماه‌ مثل‌ زورقي‌ تنها وسرگردان‌ در دريايي‌ ظلماني‌ آشكار گرديد وصداي‌ كوبيدن‌ ميخ‌ هاي‌ خيمه‌ها با صداي‌خندة‌ معصومانه‌ كودكان‌ كه‌ با ريگ‌ها بازي‌ مي‌كردند درهم‌ مي‌آميخت‌ و حسين‌ در كنارشط‌ فرات‌، (غاضريه‌، نينوا، ياكربلا) ايستاد وبه‌ افقي‌ دور دست‌ نگريست‌.

هفتاد ساله‌اي‌ در رؤياي‌ ري‌ و گرگان‌ وعشوه‌ گري‌ ماه‌ رويان‌، بسر مي‌برد. رؤيايي‌كه‌ هرگز تعبير نگرديد.

گرگ‌ها زوزه‌ مي‌كشيدند و قبايل‌ وحشي‌ سرمست‌ از شراب‌ِ انديشة‌ غارت‌ وتاراج‌ درانتظار آمدن‌ كاروان‌ِ صبح‌ به‌ سر مي‌بردند ومرداني‌ كه‌:

(صَدَ قُوا ما عاهَدُ واللهَ عَلَيْه‌ِ) در انتظار جام‌ شهادت‌ در خيمه‌هايي‌ چون‌كندوي‌ عسل‌ به‌ انتظار سپيده‌ نشسته‌ بودند.

خيمه‌ها به‌ يكديگر نزديك‌ شدند و خندق‌ هايي‌ در پشت‌ خيام‌ حرم‌ پراز هيزم‌ بودو كودكان‌ غمگين‌ به‌ فرات‌ مي‌نگريستند.

نسيم‌ِ قبل‌ از طوفان‌، خيمة‌ دخترِ علي‌ را نوازش‌ مي‌داد، در حالي‌ كه‌ او بابرادرش‌ ازفردا وفرداها سخن‌ مي‌گفت‌.

و آن‌ شب‌ حسين‌ خواب‌ مي‌ديد كه‌ سگ‌ هايي‌ كثيف‌ و خون‌ آلود به‌ او حمله‌ وبدنش‌ را پاره‌ پاره‌ كردند و يكي‌ از آن‌ ها كه‌ ابلق‌ بود، از همه‌ سرسخت‌تر به‌ او هجوم‌مي‌آورد.

صبح‌ شد ساقيا برخيز

فرات‌ مانند، ماري‌ پرپيچ‌ وتاب‌ درحركت‌ بودو قصة‌ تشنگي‌ِ سرداران‌ را مي‌سرود.هف‌ هف‌ِ شتران‌، شيهة‌ اسبان‌،چكاچك‌ شمشيرها وصداي‌ گريه‌ها به‌ هم‌ آميخته‌ بودند.لاشخورها در آسمان‌ به‌ پرواز در آمده‌ ودرانتظار لحظة‌ فرود بودند.

حرايستاده‌ و متحير بود و حسين‌ براي‌ سپاه‌ كوچك‌ خود چنين‌ مي‌گفت‌:

«صَبْراً بَني‌ِ الْكَرام‌ِ فَمَاالْمَوْت‌ُ اِلاّ قَنْطِرَة‌ٌ»

جنگ‌ آغاز شد وتيرهايي‌ كه‌ حامل‌ پيام‌ مرگ‌ بودند، به‌ سمت‌ خيمه‌ها سرا زيرشدند. از بيابان‌ كه‌ آتش‌ مي‌جوشيد ومي‌ باريد، براي‌ مردان‌ حسين‌ بهشت‌ هايي‌ شدندكه‌:«تَجْري‌ مِن‌ْ تَحْتِهاَالاَْ نْهارُ»

غباري‌ سهمگين‌ برخاست‌ وشمشيرهايي‌ چون‌ تندر فرود آمدند. در ظهرِ عاشوراپنجاه‌ مجروح‌ روي‌ زمين‌ جان‌ مي‌دادند و درخت‌ِ آزادي‌ و حريت‌ راسيراب‌ مي‌كردند كه‌يكي‌ از آنان‌ حر بود، همان‌ كس‌ كه‌ مادرش‌ او را به‌ حق‌ حُر ناميده‌ بود.

حسين‌ به‌ نماز ايستاد و آخرين‌ نماز را با بقية‌ ياران‌، باشكوهي‌ هر چه‌ تمام‌تر به‌پاداشت‌:«اَشْهَدُ اَنك‌َّ قَد اَقمْت‌َ الّصلوة‌َ». بي‌اعتنابه‌ تيرها و تيراندازان‌ كه‌ صف‌كشيده‌بودند.

درهاي‌ آسمان‌ باز شده‌ و يك‌ يك‌ِ مسافران‌ از خاك‌ به‌ افلاك‌ و از ملك‌ به‌ ملكوت‌مي‌رفتند و تنها بركه‌اي‌ از خون‌ به‌ جا مي‌ گذاشتند و زمين‌ از ضربات‌ سم‌ اسب‌ها مي‌لرزيدو خون‌ مي‌نوشيدو فرات‌ همچنان‌ جاري‌ بود و حسين‌ و كودكانش‌ تشنه‌ كام‌.

نوبت‌ به‌ هاشميان‌ رسيد و علي‌ اكبر جلو آمد و حسين‌ اشك‌ ريزان‌ با فرزند وداعي‌جانگداز نمود.

عَلَي‌ الّدُنْيابَعْدَك‌َ الْعَفا بعد از توخاك‌ برسر دنيا و زندگي‌ دنيا تاريخ‌ نوجوان‌ سيزده‌ساله‌اي‌ را كه‌ مرگ‌ دركام‌ او شيرين‌ تراز عسل‌ است‌، مي‌ديد و شمشير ستمگري‌ راكه‌ ماه‌را دونيمه‌ مي‌كرد.


جزعلمدار كسي‌ نمانده‌ است‌. يك‌ يك‌ مسافران‌ عروج‌ كرده‌ بودند.

كودكان‌ فريادِ العطش‌ سرمي‌ داند... ابوالفضل‌ كمي‌ از آب‌ برداشت‌ ولي‌ بي‌ آن‌ كه‌بنوشد، مشك‌ بردوش‌ گذارده‌ و از شريعه‌ بيرون‌ آمد و سرانجام‌ بااصابت‌ تيري‌ بر چشم‌ وتيري‌ برمشك‌، آتش‌ِ شوق‌ِ بازگشتن‌ به‌ خيمه‌ها فروكش‌ كرد و علقمه‌ پذيراي‌ ميهماني‌گشت‌ كه‌ دستان‌ مهربان‌ خويش‌ را سخاوت‌ مندانه‌ اهداكرده‌ وشكوه‌ِ شهادت‌ رابه‌ نمايش‌گذارده‌ بود.

 

 

حسين‌ لباس‌ زيباي‌ عروج‌ بر تن‌ كرده‌ وبراي‌ وداع‌ باهستي‌ ايستاده‌ بود.

ناگهان‌ فرياد تكبير از سپاه‌ دشمن‌ برخاست‌ و زمين‌ وفضا تيره‌ وتارشد. اللهاكبر،الله اكبر، قدقتل‌ الحسين‌. وحسين‌ چون‌ ستاره‌اي‌ خاموش‌ برزمين‌ افتاد: «بسم‌ الله وبااللهوعلي‌ ملة‌ رسول‌ الله».

و اسب‌ِ با وفاي‌ حسين‌ به‌ سوي‌ خيمه‌ها روان‌ گرديد و فريادِ الظليمة‌ الظليمه‌ سرمي‌ داد و سرِ نوادة‌ پيامبر بالاي‌ نيزه‌اي‌ بلند قرارگرفت‌ تاپايان‌ هستي‌ را ببيند وسورة‌ كهف‌را بخواند:

(اَفَحْسِبْتُم‌ْ اَ ن‌َّ اَصحْاب‌ اْلكَهف‌ِ وَ الَّر قيم‌ِ كانُوا مِن‌ْ اياتِنا عَجَباً)

آتش‌ خيمه‌ها را فرا گرفت‌ وكودكان‌ به‌ بيابان‌ گريختند. و تنهايك‌ خيمه‌ بود ويك‌بانوي‌ بزرگ‌ كه‌ از يادگار برادر حفاظت‌ مي‌كرد.

واقعه كربلا و امر به معروف و نهي از منكر

با سلام و احترام،
با توجه به اينكه در اين هفته كم كم به بزرگترين واقعه جهان بشريت يعني كربلا ، واقعه اي كه پر از پيام و پر از درس هاي آموزنده بود مي رسيم مي توانيم به خيلي از شبهه ها خيلي از تجلي ها پي ببريم ، به نظر من يه سوال اپيش مي آيد كه :

اگر در صورت احتمال ضرر مالى و جانى، امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست، چرا امام حسين (عليه السلام) براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد، با اين كه به شهادت يقين داشت؟

 

پاسخ

بسيارى از فقها، شرط چهارم وجوب امر به معروف و نهى از منكر، (ضرر نداشتن جانى و مالى) را در موردى پذيرفته اند كه ضرر و زيان ناشى از امر و نهى، بيش از مفسده و ضرر مترتب بر ترك معروف و ارتكاب منكر باشد؛ براى مثال اگر ظالمى فرد مظلوم و بى گناهى را كتك مى زند و شخص سوم احتمال مى دهد كه اگر ظالم را نهى از منكر كند احتمال دارد آن ظالم، ناهى از منكر را بكشد، در اين جا بى ترديد نهى از منكر جايز نيست؛ زيرا ضرر و مفسده كشته شدن فرد مؤمن به مراتب بيشتر از ضرر كتك خوردن فرد مظلوم و بى گناه است. ولى اگر معروف و منكر از امورى است كه از نظر شارع مقدس اهميت فراوانى دارد ـ مانند حفظ اسلام و پاسدارى از عقايد و احكام ضرورى ـ در اين صورت بايد با مقايسه اهم و مهمّ، مهم تر را در نظر گرفت و با مجرد ضرر و حرج، وجوب امر به معروف ونهى از منكر برداشته نمى شود و چه بسا براى حفظ اين گونه امور بايد جان يا جان هايى فدا شود و در اين صورت، تحمل ضررهاى غيرجانى يا مشقت ها به طريق اولى واجب است[1].
از آيات قرآن نيز مى توان استفاده كرد كه در مواردى امر به معروف و نهى از منكر بايد انجام شود، هر چند به كشته شدن آمر به معروف و ناهى از منكر بينجامد؛ براى مثال آيه 21 آل عمران از كشته شدن شمارى از پيامبران و نيز امر كنندگان به معروف، به دست گروهى از بنى اسرائيل خبر مى دهد:
(اِنَّ الَّذينَ يَكفُرونَ بِـايـتِ اللّهِ ويَقتُلونَ النَّبِيّينَ بِغَيرِ حَقّ ويَقتُلونَ الَّذينَ يَأمُرونَ بِالقِسطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرهُم بِعَذاب اَليم؛كسانى كه به آيات خدا كفر مىورزند و پيامبران را به ناحق مى كشند و كسانى را كه به قسط فرمان مى دهند مى كشند، آنان را به عذابى دردناك خبر ده.
براساس روايتى در ذيل اين آيه، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در پاسخ اين پرسش كه عذاب چه كسى از همه سخت تر است، فرمود: عذاب شخصى كه پيامبرى يا آمر به معروف و ناهى از منكرى را بكشد، آن گاه آيه فوق را تلاوت كرده و فرمود: بنى اسرائيل در آغاز روز، 43 پيامبر را كشتند. 112 مرد صالح از ميان آنان برخاستند و قاتلان را امر به معروف ونهى از منكر كردند. بنى اسرائيل همه آنان را نيز در غروب همان روز كشتند[2].
براساس نقل ديگرى، آن حضرت در ذيل اين آيه فرمود:
بهترين جهاد سخنى است كه براى دفاع از حق در پيش روى سلطان ستم گر گفته شده و شخص مجاهد در اين راه كشته شود[3].
هم چنين بر پايه روايتى حضرت على(عليه السلام) فرمود:
مراد از آيه: (و مِنَ النّاسِ مَن يَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللّهِ)؛و از ميان مردم كسى است كه جان خود را براى طلب خشنودى خدا مى فروشد (بقره، 207) مردى است كه بر اثر امر به معروف و نهى از منكر كشته مى شود[4] و درباره آيه: (يـبُنَىَّ اَقِمِ الصَّلوةَ وأمُر بِالمَعروفِ وانْهَ عَنِ المُنكَرِ واصبِر عَلى ما اَصابَكَ)؛اى پسرك من! نماز را بر پا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر آسيبى كه بر تو وارد آمده است شكيبا باش (لقمان، آيه 17) فرمود: مراد از صبر در اين آيه، استقامت در برابر دشوارى ها و رنج هايى است كه در راه امر به معروف و نهى از منكر وجود دارد[5].
قرآن كريم در سوره يس (13 27) نيز به ماجراى مردى فداكار پرداخته است كه به سبب امر به معروف و نهى از منكر و دفاع از پيامبران الهى سرانجام به شهادت رسيد[6].
از اين آيات به روشنى استفاده مى شود كه براى امر به معروف و نهى از منكر، در امور مهم و اساسى بايد تا سرحدّ شهادت پيش رفت.
افزون بر آيات، احاديثى كه امر به معروف و نهى از منكر را از شاخه هاى جهاد بر شمرده است[7] و نيز سيره و عمل بسيارى از اولياى الهى و مجاهدان راه خدا كه براى امر به معروف و نهى از منكر تا سرحد شهادت پيش رفتند، مؤيد همين نظر است كه در امور مهم و اساسى، دشوارى ها و سختى ها و حتى كشته شدن نمى تواند مانع امر به معروف و نهى از منكر باشد[8]. بنابراين مى توان گفت كه جهاد نيز يكى از مصاديق امر به معروف ونهى از منكر است.[9]
امام حسين(عليه السلام) كه اهميت پيراستن اسلام از بدعت ها و پاسدارى از شريعت اسلام را از همه چيز مهم تر مى دانست، براى تحقق معروف و برچيده شدن منكر، جهاد را برگزيد و از شهادت با آغوش باز استقبال كرد.

پي نوشتها:

[1]. الكاشف، ج 2، ص 124 و تحرير الوسيله، ج 1، ص 465.
[2]. جامع البيان، ج 3، ص 294 و مجمع البيان، ج 2، ص 720.
[3]. مجمع البيان، ج 2، ص 423.
[4]. همان، ص 535 .
[5]. محسن فيض كاشانى، الصافى، ج 4، ص 145 و تفسير قرطبى، ج 14، ص 47 و جصاص، احكام القرآن، ج 3، ص 515 .
[6]. مجمع البيان، ج 8 ، ص 658 .
[7]. نهج البلاغه، حكمت 375 و الكافى، ج 5 ، ص 52 .
[8]. امر به معروف و نهى از منكر، ص 192ـ193.
[9]. آذرخشى ديگر از آسمان كربلا، ص 165.

خطبه دهم از نهج البلاغه


وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است

در تحريك شيطان نسبت به اهل جمل و عواقب وخيم آنان
اَلا وَ اِنَّ الشَّيْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَيْلَهُ وَ رَجِلَهُ،
بدانيد شيطان حزبش را گرد آورده، و سوار و پياده اش را (در جَمَل) فرا خوانده،
وَ اِنَّ مَعى لَبَصيرَتى، ما لَبَّسْتُ عَلى نَفْسى وَلا لُبِّسَ عَلَىَّ.
بصيرتم به حقايقْ همراه من است، نه حق را بر خويش مشتبه كرده و نه كسى بر من مشتبه نموده.
وَ ايْمُ اللّهِ لاَُفْرِطَنَّ لَهُمْ حَوْضاً اَنَا ماتِحُهُ، لايَصْدِرُونَ عَنْهُ،
به خدا قسم حوضى از جنگ برايشان پر بسازم كه آبكش آن جز خودم نباشد، افتادگان در آن بيرون نيايند،
وَلايَعُودُونَ اِلَيْهِ.
و فراريان به آن بازنگردند.
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
لاِبْنِهِ مُحَمَّـدِ بْـنِ الْحَنَفِيَّـةِ لَمّا اَعْطاهُ الرّايَةَ يَوْمَ الْجَمَـلِ
به وقتى كه در نبرد جمل پرچم را به دست فرزندش محمّد حنفيه داد
تَزُولُ الْجِبالُ وَلا تَزُلْ. عَضَّ عَلى ناجِذِكَ. اَعِرِ اللّهَ جُمْجُمَتَكَ.
اگر كوهها از جاى بجنبد تو ثابت باش. دندان بر دندان بفشار. سر خود را به خداوند بسپار.
 
تِدْ فِى الاَْرْضِ قَدَمَكَ. اِرْمِ بِبَصَرِكَ اَقْصَى الْقَوْمِ. وَغُضَّ بَصَرَكَ.
قدمهايت را بر زمين ميخكوب كن. ديده به آخر لشگر دشمن بينداز. به وقت حمله چشم فروگير.
وَ اعْلَمْ اَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللّهِ سُبْحانَهُ.
و آگـاه بـاش كه پيـروزى از جانب خداى سـبحان است.

12
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
لَمَّا اَظْفَرَهُ اللّهُ بِاَصْحابِ الْجَمَلِ، وَ قَدْ قَالَ لَهُ بَعْضُ اَصْحابِهِ: وَدِدْتُ اَنَّ اَخى فُلاناً
به وقتى كه در نبرد جمل پيروز شد، يكى از يارانش گفت: «دوست داشتم برادرم در اين صحنه بود
كانَ شاهِدَنا لِيَرى ما نَصَرَكَ اللّهُ بِهِ عَلى اَعْدائِكَ. فَقالَ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ: اَهَوى اَخيكَ
و مى ديد چگونه خداوند تو را بر دشمنانت يارى داد». امام به او فرمود: آيا ميل برادرت
مَعَنا؟ فَقالَ: نَعَمْ، قالَ:
با ماست؟ گفت: آرى، فرمود:
فَقَدْ شَهِدَنا، وَ لَقَدْ شَهِدَنا فى عَسْكَرِنا هذا اَقْوامٌ فى اَصْلابِ
بى شك با ما حضور داشته، بلكه اقوامى با ما در اين لشكر حضور داشتند كه هم اكنون در صلب
الرِّجالِ وَ اَرْحامِ النِّساءِ، سَيَرْعَفُ بِهِمُ الزَّمانُ، وَ يَقْوى بِهِمُ الاْيمانُ.
پدران و رَحِم زنها هستند، آنان كه زمانهاى آينده ظهورشان مى دهد، و ايمان بهوسيله آنان تقويت مى شود.

68
 

محرم 1395

بيانات رهبر انقلاب اسلامي درخصوص محرم

رهبر عظيم الشان انقلاب اسلامي ، همواره در همه جهت هاي رسيدن به تعالي انقلابي داراي نظرات ارزشمند و كاربردي مي باشند، اين مقام والاي انقلابي درخصوص محرم كه امروز دومين روز از حادثه عظيم جهان شيعه يعني محرم مي فرمايند.

عاشورا؛ روح انقلاب اسلامي ايران: در مورد مساله محرم و عاشورا‚ بايد بگويم كه روح نهضت ما و جهتگيري كلي و پشتوانه پيروزي آن‚ همين توجه به حضرت ابي عبدالله(عليه الصلاتوالسلام) و مسايل مربوط به عاشورا بود. 11/5/68

الهام امام خميني از نهضت عاشورا: در دو فصل‚ امام(ره) مساله نهضت را به مساله عاشورا گره زدند: يكي در فصل اول نهضت -يعني روزهاي محرم سال 42- كه تريبون بيان مسايل نهضت‚ حسينيه ها و مجالس روضه خواني و هيئات سينه زني و روضه روضه خوانها و ذكر مصيبت گويندگان مذهبي شد و ديگري‚ فصل آخر نهضت -يعني محرم سال 57- بود كه امام(ره) اعلام فرمودند: ماه محرم گرامي و بزرگ داشته بشود و مردم مجالس برپا كنند. ايشان‚ عنوان اين ماه را ماه پيروزي خون بر شمشير قرار دادند و مجددا همان طوفان عظيم عمومي و مردمي به وجود آمد‚ يعني ماجراي نهضت كه روح و جهت حسيني داشت‚ با ماجراي ذكر مصيبت حسيني و ياد امام حسين(ع) گره خورد. 11/5/68

ما بيشتر از گذشتگان، قدر نهضت حسيني را مي دانيم: آنچه كه نهضت ما را جهت مي داد و امروز هم بايد بدهد‚ دقيقا همان چيزي است كه حسين بن علي(عليه السلام) در راه آن قيام كرد. ما امروز‚ براي شهداي خود كه در جبهه هاي گوناگون و در راه اين نظام و حفظ آن‚ به شهادت مي رسند‚ با معرفت عزاداري مي كنيم. آن شهيد و جواني كه يا در جنگ تحميلي و يا در برخورد با انواع و اقسام دشمنان و منافقان و كفار به شهادت رسيده‚ هيچ شبهه يي براي مردم ما وجود ندارد كه اين شهيد‚ شهيد راه همين نظام است و براي نگهداشتن و محكم كردن ستونهاي همين نظام و انقلاب‚ به شهادت رسيده است‚.

اگر عاشورا نبود..: اگر در جامعه ما‚ عشق به امام حسين(ع) و ياد او و ذكر مصايب و حوادث عاشورا معمول و رايج نبود‚ معلوم نبود كه نهضت با اين فاصله زماني و با اين كيفيتي كه پيروز شد‚ به پيروزي مي رسيد.

قوي كردن نگاه عاطفي لازمه عزاداري: امام(ره) با ظرافت‚ آن تصور غلط روشنفكرمآبانه قبل از پيروزي انقلاب را كه در برهه يي از زمان رايج بود‚ از بين بردند. ايشان‚ جهتگيري سياسي مترقي انقلابي را با جهتگيري عاطفي در قضيه عاشورا پيوند و گره زدند و روضه خواني و ذكر مصيبت را احيا كردند و فهماندند كه اين‚ يك كار زايد و تجملاتي و قديمي و منسوخ در جامعه ما نيست‚ بلكه لازم است و ياد امام حسين و ذكر مصيبت و بيان فضايل آن بزرگوار -چه به صورت روضه خواني و چه به شكل مراسم عزاداري گوناگون- بايد به شكل رايج و معمول و گريه آور و عاطفه برانگيز و تكان دهنده دلها‚ در بين مردم ما باشد و از آنچه كه هست‚ قويتر هم بشود. ايشان‚ بارها بر اين مطلب تاكيد مي كردند و عملا هم خودشان وارد مي شدند.

اثر محسوس محرم در زندگي ما:محرم دوران انقلاب‚ بامحرمهاي قبل از انقلاب و دوران عمر ما و قبل از ما‚ متفاوت است. اين محرمها‚محرمهايي است كه در آن‚ معنا و روح و جهتگيري‚ واضح و محسوس است. ما نتايج محرم را در زندگي خود مي بينيم. حكومت و حاكميت واعلاي كلمه اسلام و ايجاد اميد به بركت اسلام در دل مستضعفان عالم‚ آثار محرم است.

عزاداري ميداني براي پيشرفت روحي: پروردگارا! اين ماه محرم و ايام عزاداري را‚ براي ما ميدان پيشرفتي در معارف و عمل اسلامي قرار بده. 20/4/70

درس از محرم فقط به معني كشته شدن نيست.:در ايام محرم و صفر‚ ملت عزيز ما‚ بايد روح حماسه را‚ روح عاشورايي را‚ روح نترسيدن از دشمن را‚ روح توكل به خدا را‚ روح مجاهدت فداكارانه در راه خدا را‚ در خودشان تقويت كنند‚ و از امام حسين‚ عليه السلام‚ مدد بگيرند. مجالس عزاداري براي اين است كه دلهاي مارا با حسين بن علي‚ عليه السلام‚ و اهداف آن بزرگوار نزديك و آشنا كند. يك عده ي كج فهم نگويند كه امام حسين‚ عليه السلام‚ شكست خورد. يك عده ي كج فهم نگويند كه راه امام حسين‚ عليه السلام‚ معنايش اين است كه همه ي ملت ايران كشته شوند. كدام انسان ناداني‚ چنين حرفي را ممكن است بزند.‚ يك ملت از حسين بن علي‚ عليه السلام‚ بايد درس بگيرد. يعني از دشمن نترسد‚ به خود متكي باشد‚ به خداي خود توكل كند‚ 10/4/71

نوحه خواني و عروج معنوي مردم.:نوحه ي سينه زني خواندن هم شرايط دارد. بايد آن كساني كه اينها را تهيه مي كنند‚ مي سرايند‚ مي خوانند‚ مواظب باشند كه درست برطبق معارف اسلامي حرف بزنند‚ تا اين سينه زني‚ اين روضه خواني‚ اين نوحه خواني‚ قدمي باشد در راه عروج مردم به اوج قله ي افكار اسلامي.26/3/72

بهانه اي براي نوشيدن از چشمه عاشورا.:از همان روزي كه موضوع ذكر مصيبت حسين بن علي‚ عليه السلام‚ مطرح شد‚ چشمه ي جوشاني از فيض و معنويت‚ در اذهان معتقدين و محبين اهل بيت‚ عليهم السلام‚ جاري گشت. اين چشمه ي جوشان‚ تا امروزهمچنان ادامه و جريان داشته است‚ بعد از اين هم خواهد داشت‚ و بهانه ي آن هم‚ يادآوري خاطره ي عاشوراست.17/3/73

وسيله اي براي ارتباط روحي و قلبي با اهل بيت: مسلما شركت در مجالس مذكور‚ ثواب اخروي دارد‚ اما ثواب اخروي مجالس عزا‚ از چه ناحيه و به چه جهت است‚ مسلما مربوط به جهتي است كه اگر آن جهت نباشد‚ ثواب هم نيست. بعضي از مردم متوجه اين نكته نيستند. همه بايد در اين مجالس شركت كنند‚ قدر مجالس عزاداري را بدانند‚ از اين مجالس استفاده كنند‚ و روحا و قلبا‚ اين مجالس را وسيله اي براي ايجاد ارتباط و اتصال هرچه محكم تر ميان خودشان و حسين بن علي‚ عليه السلام‚ خاندان پيغمبر‚ و روح اسلام و قرآن قرار دهند. اين‚ از وظايفي كه در اين خصوص مربوط به مردم است.

سه ويژگي عزاداري حسين بن علي (ع): مجالس عزاداري ماه محرم‚ اين سه ويژگي‚ بايد وجود داشته باشد: 1. عاطفه را نسبت به حسين بن علي و خاندان پيغمبر‚ عليهم صلواه الله‚ بيشتر كند. (علقه و رابطه و پيوند عاطفي را بايد مستحكم تر سازد.) چون رابطه ي عاطفي‚ يك رابطه ي بسيار ذي قيمت است.2. نسبت به حادثه ي عاشورا‚ بايد ديد روشن و واضحي به مستمع بدهد. 3. نسبت به معارف دين‚ هم ايجاد معرفت و هم ايجاد ايمان - ولو به نحو كمي – كند.

باشد كه رهرو اين فرزانه انقلابي باشم در راه رسيدن به تعالي اين درخت نوجوان انقلاب اسلامي

روز جهاني سالمندان

خطبه نهم از نهج البلاغه

هفته نهم

خطبه 9 نهج البلاغه

متن ، ترجمه و معني فارسي الفاظ

خروجي PDFخروجي HTML

وَ مِنْ كَلامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَ اَبْرَقُوا ، وَ مَعَ هَذَيْنِ الْاَمْرَيْنِ الْفَشَلُ ، وَ لَسْنَا نُرْعِدُ حَتَّي نُوقِعَ ، وَ لَا نُسِيلُ حَتَّي نُمْطِرَ .

 ترجمه فارسي خطبه 9

 

واز سخنان آن حضرت عليه السّلام است

خروشيدند و تهديد كردند، و همراه اين دو كار سستي است. و ما تا چيره نباشيم نمي خروشيم، و تا نباريم روان نمي گرديم.

 معني فارسي الفاظ خطبه 9

 «قَدْ» = حرف مختصّ به فعل متصرّف خبري مثبت و مجرّد از جازم و ناصب است ، اين حرف در فعل پس از خود عمل نمي كند و فقط قسم بين آن و فعل فاصله مي شود و همراه با فعل مضارع يا افاده ي معني توقّع مي كند ، و يا تقليل ، و يا تكثير ، و با فعل ماضي يا افاده ي معني تحقيق مي كند ، و يا تقريب فعل ماضي به حال.   «اَرْعَدُوا» = فعل ماضي، جمع مذكّر غائب، باب اِفْعَال از ريشه رعد، «رَعَدَ -ُ رَعْداً : بانگ زد و غرّيد، ترسانيد.» ، «اَرْعَدَ  إرْعاداً  ﻫ = او را وعده ي بد داد و تهديد كرد.» ، غرّيدند، تهديد كردند.    «اَبْرَقُوا» = فعل ماضي، جمع مذكّر غائب، باب اِفْعَال از ريشه برق، «اَبْرَقَ إبْراقاً = بيم داد و تهديد كرد.» ، بيم دادند و تهديد كردند.«مَعَ» = با، همراه. اسمي است مفيد معني مصاحبت و همراهي دو چيز با هم، و در دو مورد به كار مي رود : 1- مضاف و ظرف است كه بر مكان يا زمان اجتماع دلالت دارد. يا مُرادف با عِنْدَ است به معني نزد. 2 - غير مضاف است كه در اين صورت اسمي است مقصور و منصوب و منوّن براي مثنّي و جمع مانند «جاءا معاً : آن دو با هم آمدند» و «جئن معاً : آن زنان با هم آمدند».

«هَذَيْنِ» = «ها» : براي تنبيه است، «ذَيْنِ» اسم اشاره نزديك، مثنّي، اين دو

 «اَمْرَيْنِ» = مثنّي اَمْر: مصدر و - دستور، فرمان، دستور دادن. فرمودن. - حال. شأن. كار

 «فَشَل» = مصدر، ثلاثي مجرّد، «فَشِلَ  -َ فَشَلاً = سست شد و در هنگام سختي يا جنگ ترسيد.» ، سستي «لَسْنَا» = نيستيم. فعل ماضي، متكلّم مع الغير از لَيْسَ ، لَيْسَ بر نفي حال دلالت دارد و غير از حال را نيز بنا بر قرينه نفي مي كند. لَيْسَ از افعال ناقصه است و فعل غير متصرّفي است كه مانند كانَ اسم را مرفوع و خبر را منصوب مي كند. گاهي ليس براي استثنا به كار مي رود. ليس بر جمله فعليّه و يا بر مبتدا و خبري كه هر دو مرفوع باشند داخل مي شود و در اين صورت اسم آن ضمير شأن و جمله ي پس از آن به عنوان خبر در محل نصب است، حرف باء براي تأكيد نفي بر سر خبر ليس در مي آيد و خبر را لفظاً مجرور و محلاً منصوب مي سازد «ليس اللهُ بظالمٍ : خدا ستمگر نيست».

 «نُرْعِدُ» = فعل مضارع، متكلّم مع الغير از باب اِفْعَال، ريشه رعد، «اَرْعَدَ  إرْعاداً  ﻫ = او را وعده ي بد داد و تهديد كرد.» ، مي غرّيم، تهديد مي كنيم.

 «حَتَّي» = حرف جرّ است براي انتهاي غايت . تا. اگر بعد از حَتّي فعل مضارع درآيد حتّي به معني «كَيْ : براي اينكه» است و فعل مضارع را به تقدير اَنْ ناصبه منصوب مي كند. - : گاهي حرف عطف است و مابعد خود را تابع ما قبل خود مي كند. - : گاهي حرف ابتدا است. يكي از مواقعي كه حرف ابتدا است زماني است كه پس از آن فعل ماضي مي آيد. 

 «نُوقِعَ» = فعل مضارع منصوب، از ريشه وقع، باب اِفْعَال، «اَوْقَعَ  إيقاعاً : چيرگي وغلبه يافت.» ، چيره مي شويم، چيرگي و غلبه مي يابيم.

 «نُسِيلُ» = فعل مضارع ، متكلّم مع الغير، باب اِفْعال، از ريشه سيل (اجوف يائي) ، «سالَ -ِِ سَيْلاً و سَيَلاناً و مَسيلاً و مَسالاً الْماءُ = آب روان شد. - ت عَلَيهِمُ الخَيلُ = سواران  از هر سوي به طرف آنان روان شدند.» - «اَسالَ  إسالةً ﻫ = آن را جاري و روان كرد.»

 

«نُمْطِرَ» = فعل مضارع منصوب، متكلّم مع الغير، باب اِفْعال، از ريشه مطر، «اَمْطَرَ إمْطاراً» = باران باريد.

خطبه هشتم نهج البلاغه

عَلَىَّ يَوْمى. فَوَاللّهِ مازِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّى، مُسْتَأْثَراً عَلَىَّ مُنْذُ
فرا رسد. واللّه از زمان وفات پيامبر صلّى اللّه عليه وآله تا كنون مرا از
قَبَضَ اللّهُ نَبِيَّهُ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتّى يَوْمِ النّاس ِ هذا.
حقّم كنار زده اند و آن كه همسانم نبوده بر من مقدم كرده اند.

7
وَ مِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از خطبه هاى آن حضرت است

كه مريدان شيطان را مذمت مى نمايد
اِتَّخَذُوا الشَّيْطانَ لاَِمْرِهِمْ مِلاكاً، وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ اَشْراكاً، فَباضَ
شيطان را ملاك و پشتوانه زندگى خود گرفتند، او هم از آنان به عنوان دام استفاده كرد، در درونشان
وَ فَرَّخَ فى صُدُورِهِمْ، وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فى حُجُورِهِمْ، فَنَظَرَ بِاَعْيُنِهِمْ،
لانه كرد، و در دامنشان پرورش يافت، چشمشان در ديدنْ چشم شيطان،
وَ نَطَقَ بِاَلْسِنَتِهِمْ، فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ، وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ،
و زبانشان در گفتنْ زبان شيطان شد، بر مركب لغزشها سوارشان كرد، و امور فاسد را در ديدگانشان جلوه داد،
فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطانُ فى سُلْطانِهِ، وَ نَطَقَ بِالْباطِلِ عَلى لِسانِهِ.
كارشان كار كسى است كه شيطان او را شريك سلطنت خود قرار داده، و با زبان او به ياوه سرايى برخاسته است.
 

8
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است
يَعْنى بِـهِ الزُّبَيْرَ فى حـال اقْتَضَـتْ ذلِك
در شرايطى مقتضى براى برگرداندن زبير به بيعت
يَزْعُمُ اَنَّهُ قَدْ بايَعَ بِيَدِهِ وَلَمْ يُبَايِعْ بِقَلْبِهِ. فَقَدْ اَقَرَّ بِالْبَيْعَةِ،
او گمان مى كند تنها با دست بيعت نموده نه با قلب. پس به بيعتش با من اقرار كرده،
وَ ادَّعَى الْوَليجَةَ، فَلْيَأْتِ عَلَيْها بِاَمْر يُعْرَفُ، وَ اِلاّ فَلْيَدْخُلْ فيما
و نسبت به امر باطنى مدّعى است، بايد بر اثبات مدعايش دليل مقبول بياورد، وگرنه واجب است
خَــرَجَ مِـنْـهُ.
به همان بيعت اول بازگردد.
وَ مِنْ كَلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
از سخنان آن حضرت است

در وصف خود و دشمنانش در جمل
وَ قَدْ اَرْعَدُوا وَ اَبْرَقُوا، وَ مَعَ هذَيْنِ الاَْمْرَيْنِ الْفَشَلُ. وَ لَسْنا نُرْعِدُ
اصحاب جمل جوشيدند و خروشيدند، ولى كارشان قرين سستى و شكست شد. ما تا حمله نبريم
حَتّى نُوقِعَ،. وَلانُسيلُ حَتّى نُمْطِرَ.
نمى خروشيم، و تا باران نباريم سيل جـارى نمى كنيم.