يد ظفر
22 بهمن «عيد ظفر مردان مرد » است. در اين روز بود كه ملت ايران، ميلاد نوين يافت ريشه در خاك گرفت و جاني از خون دررگهاي تن نشات گرفت و سرمه ي شريعت بر ديدگان بصيرت خويش كشيد و ابروان خود به نشانه پيروزي بالا گرفت و سرپرستي و ولايت و امامت امام خميني رهبر عظيم الشان اين انقلاب بزرگ جهاني را به شايسته ترين وجه، گردن نهاد.
جمهوري اسلامي ما جاويد است
دشمن ز حيات خويش نوميد است
آن روز كه عالم ز ستمگري خالي است
ما را و همه ستم كشان را عيد است
ميدانم، آري ميدانم؛ آن روز، پنجرهها براي آشتي با صبح، نفس تازه كشيدند. ان روز در هواي غبار آلود و مه گرفت خونين بهمن سال 57 ، آن روز، خوبيها به صليب كشيده شده بود و خون از پنجه استعمار چكّه ميكرد و قفس عشق اسير دستان دجال مردان سياه پوش حاكمي تبه كار و وابسته پيشبه بود ، تنها قفس جايگاه پرندگان آزاد اين سرزمين بود آنها كه مي خواستند پرواز كنند ولي خيلي از سياه مردان رژيم شاه پر پرواز آنها را شكسته بودند به دجالي شاه ايران؛ كه ناگهان در ميان دود و آتش و آه فريادهاي زنده باد اي امام را چون نغمه آزادي سرداده بودند.
ميدانم، همان دقايقي كه گوشها به ضبط صوت چسبيده بودند، تا نواي باران را كه چكهچكه ميكرد و پليديها را ميشست، بشنوند.
چه شوري داشت، چه بلوايي شده بود و چه غوغايي ميكرد؛ تكاپوي خفته كه بيدار شده بود و دستاني كه زانوي غم بغل گرفته بودند؛ حالا مشت شده بود.
تندتند ورق بود كه بر سينه ديوار ميچسبيد: «آزادي...». و بطري بود كه بمب ميشد و حالا «شاهِ معكوسِ» روي ديوارها، تمام حشمت 2500 ساله را زمين ميريخت.
آن روز كودك بود كه رهِ مردان خدا ميپيمود و يك شبه مرد ميشد؛ مردي كه در كوچه پس كوچههاي شهر، نوك سلاحها در انتظار سينه پر تپشش كمين كرده بود.
پيرزن كنج حلبيآباد، ديگر از شاه سخن نميگفت، سراغ از «آقا» ميگرفت. ميدانم؛ آري خوب ميدانم شهدا، كف خيابان نماندند؛ دستاني آنها را بالا برد؛ اصلاً شهدا هيچوقت زمين نميمانند.
و ميدانم، حالا پس از سيسال از آن روزها، سيب معطر آزادي در دست من است، من دانه سيب خواهم كاشت و درختي از نو خواهم روياند.
آه، من تو را گم نخواهم كرد، «من همان دبستانياي هستم كه به من چشم اميد بسته بودي.» من تو را گم نخواهم كرد هرگز، هرگز!
- چهارشنبه ۰۷ بهمن ۹۴ ۰۷:۵۰ ۲۶۵ بازديد
- ۰ نظر