خبر انفجار در دفتر حزب جمهوري و شهادت جمعي از دوستان و ياران انقلاب وقتي به آيت الله خامنهاي مي رسد كه ايشان از روز قبل در اثر سوء قصد، در بيمارستان بستري شده بودند. همين جاست كه سبزواري زاويه ديد شعر خود را پيدا ميكند و شعر سرود، ميشود زبان حال رهبر انقلاب وقتي كه در تب شديد بيمارستان، خبر سوگ ياران خود را ميشنوند:
خواهم ز سوز دل به سوگ جان نشينم
در بستر تب با غم جانان نشينم
اندوه را با غمگنان در دل نشانم
افسوس را با همگنان بر خوان نشينم
پيمانه در كف گيرم از خونابه دل
با ياد سرمستان هم پيمان نشينم
رفتند ياران، چابك سواران
دشمن شكاران، آن حقگذاران
شد كاروان عشق و بر جا مانده ام من
رفتند همراهان و تنها مانده ام من
***
داغ شقايقهاي پرپر گشته دارم
هفتاد و دو پاكيزه پيكر كشته دارم
افسوس گل هاي به غارت رفته از باغ
اندوه ياران به خون آغشته دارم
بتوان حديث درد از شعرم شنيدن
كاين نامه را با خون دل بنوشته دارم
اي غمگساران، از هجر ياران
اشكم چو باران بارد به دامان
آري به خون آغشته ام اين خامه، آري
از سوز جان بنوشتهام اين نامه، آري
***
بگذار تا با ياد سيماي بهشتي
خونابه بارم در معزاي بهشتي
بگذار تا بر سر زنم دست تحسر
با ياد دين و دانش و راي بهشتي
بشكسته باد اهريمني دستي كه ببريد
سرو بلند گلشنآراي بهشتي
رفت آن دلاور، آن يار رهبر
دمساز امت، غمخوار كشور
هرگز مبيناد از شرار غم رهايي
آن كس كه آتش زد بدين حزب خدايي
***
دردا بهشتي رفت و با ياران خود رفت
سرباز حق در سنگر ايمان خود رفت
اسلام جانانش بد و جانش خميني
تا ملك جان جويد پي جانان خود رفت
سردار جمهوري اسلامي به خون خفت
آري، بهشتي بر سر پيمان خود رفت
آن مهربان رفت؛ از تن روان رفت
از سنگر عشق آن قهرمان رفت
آزاده مردان چون ز جان پيمان سپردند
ماندند بر پيمان خود تا جان سپردند
شعري از #حميد_سبزواري
- شنبه ۰۷ تیر ۹۹ ۱۲:۱۵ ۳۳ بازديد
- ۰ نظر
چكيده
در اشاره آيات قرآن و روايات، انسان موجودي است مركب از جسم و روح كه داراي دو نوع آفرينش است:
1. خلقت از خاك كه اولين موجود (حضرت آدم عليهالسلام) با آن ساخته شده؛ 2. خلقت انسانهايي از نسل او به وسيله نطفه. پس در آغاز خداوند نوع انسان اوليه را خلق كرد و سپس نسل وي را از نطفه همان انسان قرار داد. تا بدينسان، مراحل حيات آدمي پس از خلق ادامه يابد. اين بيان، جوابي است ديني در رد عقايد داروين و كساني كه اجداد انسان اوليه را موجودات تكسلولي و يا از نسل ميمون ميپندارند.
انسان پس از خلقت، با توجه به فطرت اجتماعي وي، مدتي را در اين دنيا سپري كرده و پس از آن در اثر مرگ، روح او از اين ديار به ديار ديگري به نام �برزخ� كه �عالم مثال� نام دارد و انسانها در آنجا يا متنعّم هستند و يا معذّب، كوچ ميكند و در آنجا به حيات خود ادامه ميدهد؛ زيرا اصالت انسان به روح اوست و روح مجرّد تنها نحوه ارتباطي با بدن دارد كه با فرا رسيدن مرگ اين ارتباط قطع ميشود. با برپايي معاد در جريان سير حيات، علاوه بر روح، جسم انسان نيز مؤاخذه ميشود.
كليدواژهها: انسان، آفرينش، روح، برزخ، قيامت.
مقدّمه
خدا، انسان و جهان سه محور اساسي انديشه بشرياند كه در طول تاريخ و در همه جوامع، پرسشهاي مهم و اساسي دربارهشان مطرح بوده و تمام تلاشهاي فكري بشر متوجه يافتن پاسخهاي درست و مناسب براي پرسشهاي مربوط به آنهاست. در تعاليم اديان آسماني و به ويژه دين اسلام، پس از مسئله �خدا�، محوريترين موضوع پرداختن به مسئله �انسان� است؛ زيرا آفرينش جهان، ارسال رسل و وحي الهي براي رسيدن او به سعادت نهايياش صورت گرفته است.
تبيين احكام اجتماعي اسلام نيز با شناخت انسان، شناخت مبدأ و معاد، ارتباط مستقيمي دارد. اگر در اين بحث ـ يعني �شناخت انسان� به اين نتيجه رسيديم كه زندگي انسان پوچ و بيهدف است، در اين صورت، آفرينش، حيات آدمي، معاد و برزخ بيمعنا و بيهوده خواهد نمود و سخن گفتن از آن سودبخش نيست. اما اگر انسان را موجودي هدفدار و زندگي او را داراي معنا بدانيم، در اين صورت، زندگي او داراي ارزش و جايگاهي منطقي است.
با توجه به اهميت موضوع در جهت شناخت انسان، تلاش بر آن است تا ديدگاه علّامه طباطبائي درباره بخشي از معارف مربوط به انسان و مسائل محوري آن، از جمله نحوه آفرينش انسان، زندگي اجتماعي، مرگ و منازل پس از مرگ همانند برزخ و قيامت، به روش توصيفي در مراجعه به آثار ارزشمند ايشان بيان شود. اين مفسّر بزرگ در تفسير الميزان و سه رساله به نامهاي الانسان قبل الدنيا، الانسان في الدنيا، و الانسان بعد الدنيا، عمده نظريات خود را درباره اين موضوع ارائه نمودهاند.
تعريف �انسان�
كلمه �انسان� در 63 آيه از قرآن ذكر شده، و سورهاي نيز به اين نام (انسان) بر پيامبر صلياللهعليهوآله نازل شده است. �انسان� واژهاي عربي و اسم جنس عام است كه براي مذكر و مؤنث، و جمع و مفرد يكسان به كار ميرود. �انس� (به ضمّه) در مقابل �جن� به معناي اهلي، خوگيرنده و مأنوس است.1
در آثار علّامه طباطبائي، تعريفي لغوي و اصطلاحي از واژه �انسان� ارائه نشده است، اما ميتوان حدس زد كه با توجه به روشن بودن واژه و ماهيت �انسان�، نيازي به بيان تعريف لغوي و اصطلاحي نيست، بلكه آنچه اهميت دارد نحوه خلقت، ابعاد وجودي، سرشت انسان حيات پس از مرگ او، و مباحث مهم ديگري است كه در اين زمينه، نياز به توضيح و تعريف دارد. از اينرو، ايشان در ذيل آيات و موضوعات مرتبط با انسان، بدان مباحث پرداختهاند.
آفرينش انسان در نظام هستي
خداوند در سوره �الرحمن� از ميان همه مخلوقات، نخست خلقت انسان را يادآوري و بدان اشاره كرده است. دليل اين توجه جايگاه و اهميتي است كه انسان در مقايسه با ساير مخلوقات دارد. انسان يا يكي از عجيبترين مخلوقات است و يا از تمامي مخلوقات عجيبتر. البته عجيبتر بودن او وقتي روشن ميشود كه خلقت او را با خلقت ساير مخلوقات مقايسه كنيم و در طريق كمالي كه براي او ترسيم كردهاند، دقت لازم به عمل آوريم؛ طريق كمالي كه از باطنش شروع و به ظاهرش منتهي ميشود، از دنيايش آغاز و به آخرتش ختم ميگردد.2
اگرچه قرآن كريم به طور صريح، متعرّض اين نشده كه پيدايش انسان در زمين، منحصر در همين دوره حاضر است كه ما در آن قرار داريم و يا دورههاي متعددي داشته و دوره ما انسانهاي كنوني آخرين ادوار آن است، ولي ظاهرا از بعضي روايات و آيات استفاده ميشود كه پيش از خلقت آدم ابوالبشر عليهالسلامانسانهايي (موجوداتي) در زمين زندگي ميكردهاند.3
از طرفي، درباره ساحتهاي وجودي انسان ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد. برخي انسان را تكساحتي و منحصر در �جسم� دانسته و وجود او را از روح و نفس عاري ميدانند.4 برخي ديگر تنها ساحت �روح� را در انسان اصل ميدانند. اما اسلام نگاهي كاملاً متفاوت به آفرينش انسان دارد و معتقد است: خداوند علاوه بر خلق جسم انسان، ساحت ديگري به نام روح در وجود انسان قرار داده است.
با توجه به اراده حق تعالي در آفرينش انسان، بسياري از آيات قرآن كريم و روايات به نوع خلقت انسان و مراحل آن اشاره دارند.
مراحل آفرينش انسان
خداي متعال در قرآن ميفرمايد:
�لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاما فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ�(مؤمنون: 12ـ14)؛ قطعا ما انسان را از خلاصهاي كه از گل گرفته شده بود آفريديم، سپس او را نطفهاي در جايگاهي آرام قرار داديم، آنگاه نطفه را خوني بسته كرديم؛ پس خون بسته را گوشتي جويده شده كرديم، سپس گوشت جويده شده را به صورت استخوانهايي قرار داديم. بعد استخوانها را گوشت پوشانيديم. پس از آن او را آفريده ديگري بيسابقه قرار داديم.
در اين آيه شريفه و ديگر آيات متناظر، به نكته قابل توجهي اشاره شده و آن دوساحتي بودن خلقت انسان است؛ ابتدا به خلقت جسم و سپس به آفرينش روح انسان اشاره كرده است. از مجموع آيات وارد شده درباره خلقت انسان، وجود و استقلال روح و مركّب بودن انسان از روح و جسم به روشني استنباط ميگردد. بنابراين، ميتوان گفت: وجود انسان از دو ساحت جسم و روح تركيب يافته است و ساحت هر كدام متفاوت با ديگري است. به همين دليل، براي روشن شدن ديدگاه علّامه طباطبائي درباره انسان، در آغاز، ديدگاه ايشان درباره ساحت جسم انسان بحث و بررسي ميشود و در ادامه، بحث خلقت روح مطرح ميگردد:
الف. آفرينش ساحت جسم
آفرينش جسم انسان نيز به نوبه خود، داراي مراتبي است كه در ذيل، بدان اشاره ميشود:
1. مرحله خلق از گل:
�وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ�(حجر: 26)؛ ما انسان را از گل خشكيدهاي، كه از گل بدبويي گرفته شده بود، آفريديم.
نيز در سوره �سجده� خداوند ـ تبارك ـ ميفرمايد:
�الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَةٍ مِن مَّاء مَهِينٍ�(سجده: 7و8)؛ او همان كسي است كه هر چه آفريده نيكو آفريده و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از عصارهاي از آب ناچيز و بيمقدار قرار داد.
علّامه طباطبائي در شرح اين آيه شريفه مينويسد:
اين آيه خلقت نوع انسان را بيان ميكند؛ زيرا خلق كردن اولين موجودي كه بقيه افرادش از آن منشعب ميشوند در حقيقت، خلق كردن همه آنهاست.5
2. مرحله نطفه:
�هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئا مَّذْكُورا إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ� (دهر: 1و2)؛ آيا بر انسان روزگاراني گذشت كه چيزي قابل ذكر نبود؟ ما او را از آب نطفه مختلط (بي حس و شعور) خلق كرديم و داراي قواي چشم و گوش گردانيديم.
علّامه طباطبائي در ذيل اين آيه مينويسند:
به طور مسلّم، روزگاري بوده كه نشاني از انسان نبوده است و مراد از انسان در اين آيه، جنس بشر است و نه آدم ابوالبشر؛ چون آدم نخستين از نطفه خلق نشده است و منظور از جمله �شَيْئا مَّذْكُورا�اين است كه چيزي نبود كه با ذكر نامش، جزو مذكورات باشد؛ مثلاً، در مقابل زمين و آسمان باشد و مذكور بودن انسان كنايه است از موجود بودن بالفعل او.
پس انسان موجودي است حادث كه در پديد آمدنش نيازمند به صانعي است تا او را بسازد و خالقي كه او را خلق كند. پرودگار او را آفريد و به تدبير ربوبيش به ادوات شعور مجهّزش كرده تا با آن به راه حق هدايت شود.
كلمه �نطفه� در اصل، به معناي آبي اندك بوده و سپس استعمالش در آب ذكوريت حيوانات، كه منشأ توليد مثل است، بر معناي اصلي غلبه يافته است و امشاج به معناي مخلوط و ممتزج است و اگر نطفه را به اين صفت معرفي كرده، به اعتبار اجزاي مختلف آن و يا به اعتبار مخلوط شدن آب نر با آب ماده است.6
اين نطفه در جايي قرار ميگيرد كه هم فاسد نشود و هم زيست يابد.
3. مرحله علقه: علّامه در ذيل آيه �خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ�(علق: 2) مينويسند:
كلمه �علق� به معناي خون بسته شده است؛ يعني اولين حالتي كه مني در رحم به خود ميگيرد، و اين انسان تمام و كامل نميشود، مگر به تدبير الهي.7
4. مرحله مضغه، عظام و لحم: مراد از كلمه �مضغه� به معناي قطعه گوشتي است جويده شده و خداوند پس از آن مضغه را به صورت استخوان درميآورد و بر استخوانها گوشت ميپوشاند. علّامه مينويسند: مضغه در مرحله تكامل خود، به دو قسم تقسيم ميگردد: گاه به صورت �مخلّق� درميآيد و گاه ساقط ميشود و به مرحله بعدي ـ يعني جنين ـ نميرسد.
با توجه به ذكر آيات درباره مراحل گوناگون خلقت جسم، علّامه طباطبائي مينويسند:
قرآن قريب به صريح است در اينكه بشر، موجود امروزي، از طريق تناسل، به يك زن و مرد معيّن منتهي ميشوند، و نيز صريح است در اينكه اولين فرد بشر و همسرش از هيچ پدر و مادري متولّد نشدهاند، بلكه از خاك يا گل يا لايه زمين خلق شدهاند؛ خلقتي كه آني و بدون گذشت زمان بوده است.8
همچنين علّامه ذيل آيه 59 سوره �آل عمران� درباره عظمت آفرينش اولين انسان مينويسند:
اگر مراد از خلقت از خاك، منتهي شدن آفرينش آدم به خاك باشد، همانطور كه همه جانداران متولّد از نطفه نيز خلقتشان منتهي به زمين ميشود، در اين صورت، معناي آيه چنين ميشود كه صفت حضرت عيسي عليهالسلام، كه پدر ندارد، مانند صفت آدم است كه خلقتش منتهي به خاك ميشود؛ چنانكه همه مردم نيز چنين هستند. اما همه آيات حاكي از خلقت انسان از طين دلالت دارد بر اينكه خلقت آدم ابوالبشر عليهالسلام با خلقت ساير افراد بشر و جانداران فرق داشته است.9
پس حضرت آدم و حوّا هيچ اتصالي به مخلوقات پيش از خود يا همجنس ندارند، بلكه بدون سابقه حادث شدهاند.
اشاره آيات و توضيح و تفسير علّامه درباره خلقت و آفرينش انسان نخستين از گل و توالي نسل او از نطفه، بهترين و گوياترين پاسخي است بر منكران مبدأ و معاد و كساني (داروينيستها) كه آفرينش انسان را از جنس تك سلوليها فرض ميكنند و خلقت انسان توسط پروردگار عالم را نفي مينمايند.
بنابراين، در آغاز، خداوند انسان اوليه را از گل خلق كرد و سپس نسل وي را از نطفه همان انسان قرار داد.
ب. آفرينش ساحت روح
قرآن كريم ـ همانگونه كه ذكر شد ـ در آيات 12ـ14 سوره �مؤمنون� ميفرمايد:
قطعا ما انسان را از عصارهاي كه از گل گرفته شده بود آفريديم، سپس او را نطفهاي قرار داديم در جايگاهي آرام، آنگاه نطفه را خوني بسته كرديم؛ پس خون بسته را گوشتي جويده شده كرديم، سپس گوشت جويده شده را به صورت استخوانهايي قرار داديم. بعد استخوانها را گوشت پوشانيديم. پس از آن او را آفريده ديگري بيسابقه قرار داديم.
علّامه طباطبائي در شرح آيه مزبور، درباره آفرينش ساحت روح انسان مينويسند: در جمله �ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ� سياق را از خلقت قرار نداده است تا دلالت كند بر اينكه آنچه در آخر به وجود آورديم حقيقت ديگري است غير آنچه در مراحل قبلي بود، و اين دو نوعي اتحاد با هم دارند.10
از سياق آيات، روشن است كه صدر آيات، آفرينش تدريجي مادي انسان را وصف ميكند11 و در ذيل، كه به پيدايش روح يا شعور و اراده اشاره دارد، آفرينش ديگري را بيان ميدارد كه با نوع آفرينش قبلي مغاير است.12 اين اختلاف تعبير خود شاهد است بر اينكه خلق آخر از سنخ ديگري است كه نميتواند مادي باشد، بلكه مجرّد است.
صاحب تفسير الدر المنثور نيز روايتي از حضرت علي عليهالسلامدرباره خلق ساحت روح نقل ميكند كه ميفرمايند: پس از آنكه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشتهاي ميفرستد تا روح را در ظلمات رحم، در كودك بدمد، و اينجاست كه خداي تعالي ميفرمايد: �ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ� كه مقصود از آن همان دميدن روح است.13
آفرينش و جاودانگي روح
درباره روح، بايد گفت: هيچ كس نميتواند حقيقت داشتن �روح� و روان را انكار كند و معتقد باشد كه روح وجود ندارد.
حتي متعصّبترين ماترياليستها نيز منكر روح ـ به طور كلي ـ نيستند؛ يعني نميگويند كه بين موجود جاندار و بيجان فرقي نيست، منتها آنها روح را به گونهاي ديگر تفسير ميكنند كه با تعريف اسلام از مرگ، همخواني ندارد.14
در قرآن كريم، قريب بيست جا واژه �روح� به كار رفته است كه شامل روح انسان، جبرئيل (نبأ: 38) و قرآن (شوري: 52) ميشود. مفسّران در شرح و تفسير اين واژه، نظريات خاصي دارند. اما مراد از �روح� در اين پژوهش، روح انسان است؛ چنانكه در آيه �ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ�(مؤمنون: 14) اشاره به همان خلقت جديد انسان، بعد از خلقت جسم او دارد و اين خلقت جديد چيزي نيست، جز روح انسان.
قرآن كريم با بياني جامع، مطلق روح را موجودي غير مادي معرفي ميكند و در اينباره ميفرمايد:
�وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي�(اسراء: 85)؛ از تو حقيقت روح را ميپرسند؛ بگو: روح از سنخ امر خداي من است.
كساني كه به معارف اسلامي تا حدّي آشنايي دارند، ميدانند كه در خلال بيانات كتاب و سنّت، از روح و جسم يا نفس و بدن زياد سخن به ميان ميآيد، و يا تصور جسم، كه به كمك حس درك ميشود، تا حدّي آسان است، ولي تصور روح و نفس، خالي از ابهام و پيچيدگي نيست.
اهل بحث از متكلّمين و فلاسفه شيعه و سنّي، در حقيقت روح، نظريات مختلفي دارند، ولي تا اندازهاي مسلّم است كه روح و بدن در نظر اسلام، دو واقعيت مخالف همديگر ميباشند. خداوند متعال هنگام آفرينش، انسان را مركّب از دو جزء و داراي دو جوهر قرار داد: يكي جوهر جسماني كه ماده بدني اوست، و ديگري جوهر مجرّد كه روح و روان اوست. اين دو پيوسته در زندگاني دنيوي، همراه و ملازم يكديگرند؛ اما هنگام مرگ، روح زنده از بدن جدا شده و سپس ـ روح ـ انسان به پيشگاه پروردگار باز ميگردد.15
بدن به واسطه مرگ، خواص حيات را از دست ميدهد و به تدريج، متلاشي ميشود، ولي روح اينگونه نيست، بلكه حيات بالاصاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلّق است، بدن نيز از وي كسب حيات ميكند، ولي هنگامي كه روح از بدن مفارقت نمود و علاقه خود را بريد، بدن از كار ميافتد؛ اما روح همچنان به حيات خود ادامه ميدهد؛ زيرا هويّت انساني اشخاص از بين نميرود.
مسئله روح و و بقاي روح پس از مرگ، از امّهات معارف اسلامي است. نيمي از معارف اصيل غيرقابل انكار اسلامي بر اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقاي بعدالموت آن استوار است.16
در مقابل اين ديدگاه، برخي از ماديگرايان ـ نه همه آنها ـ و به تعبير ديگر، ماترياليستها معتقدند كه حقيقت انسان �ماده� است، بدون روح و قوانين طبيعت؛ همانساني كه بر ماده جامد حكومت ميكند، بر انسان نيز حاكم است.17
برخي ديگر همانند برتراند راسل نيز اعتقاد دارند كه �روح انساني كه از آن تعبير به "من" ميشود� مجموعهاي از ادراكات عصبي است كه جز خواص ماده بدن چيز ديگري نخواهد بود. به عقيده وي، اينكه فلاسفه تصور ميكنند روح و جسم روزانه به حيات خود ادامه ميدهد، روح براي ابد باقي است، در حالي كه جسم به تدريج از بين رفته تا اينكه روز قيامت مجددا زنده شوند، قسمتي از اين عقيده كه مربوط به زندگي فعلي ما ميشود، دروغ محض است.18
قرآن كريم در پاسخ استبعاد منكران معاد به اين مضمون كه انسان پس از مرگ و متلاشي شدن بدن و گم شدن او در ميان اجزاي زمين، چگونه آفرينش تازهاي پيدا ميكند و انسان نخستين ميشود، ميفرمايد:
�قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ�(سجده: 11)؛ بگو فرشته مرگ، شما را از ابدانتان ميگيرد، پس از آن به سوي خداي خودتان برميگرديد ـ يعني آنچه پس از مرگ متلاشي گشته، در ميان اجزاي زمين گم ميشود، بدنهاي شماست، ولي خودتان (روح) به دست فرشته مرگ از بدنهايتان گرفته شدهايد و پيش ما محفوظيد.
علّامه طباطبائي در تفسير اين آيه شريفه، مينويسند: از اينكه فرشته مرگ شما را ميگيرد، برميآيد كه ايشان (روح) غير از بدنهايي هستند كه اجزاي آن در زمين پراكنده ميشود، پس در حقيقت، ايشان گم نشدهاند و مستهلك و نابود نگشتهاند؛ چون جانهايشان (روح) محفوظ است.19
ايشان در پايان بحث و تفسير اين آيه، مينويسند:
اين آيه از روشنترين آيات قرآني است كه بر تجرّد نفس دلالت ميكند و ميفهماند كه نفس (روح) غير از بدن است و نه جزو آن و نه حالي از حالات آن.20
زيرا جاي هيچ شكي نيست كه ما در خود، معنا و حقيقتي را مييابيم كه از آن تعبير به �من� ميكنيم. نيز هر انساني در اين درك و مشاهده مثل ماست؛ يعني من و تمامي انسانها در اين درك مساوي هستيم. مادامي كه شعورم كار ميكند، �من� منم و هرگز نشده است كه خودم را از ياد ببرم. حال بايد ديد كه اين �من� در كجاي بدن ما نشسته است؟ به طور قطع، در هيچيك از اعضاي بدن ما نيست و در هيچ يك از اعضاي محسوس ما نيست....، ولي دائما �من� در نزد من حاضر است. بنابراين، معلوم ميشود نفس �روح� غير از بدن است، نه همه آن و نه جزئي از آن و نه خاصيتي از خواص آن....؛ زيرا مفروض ما اين است كه آن چيزي كه در خود، به نام �من� مشاهده ميكنيم، هيچ يك از اين احكام را نميپذيرد. لذا، نفس (روح) به هيچ وجه، مادي نيست.21
ايشان همچنين مينويسد:
سعادت و شقاوت انسان مربوط به سنخ ملكات و اعمال اوست، نه به جهات جسماني و نه به احكام اجتماعي. بنابراين، اينها حقايقي است كه آيه شريفه (بقره: 154) آن را افاده ميكند و روشن است كه اين احكام مغاير احكام جسماني است و از هر جهت، با خواص ماديت دنيوي منافات دارد و همه اينها دليل بسيار محكم و استواري است كه نفس و روح انسانها، حقا حقيقتي مستقل و جداي از بدنهاي آنان ميباشد.22
علاوه بر اين، ميتوان گفت: دليل مادهگرايان بر عدم پذيرش روح، بر اين اساس است كه آنها از راه حس و تجربه سراغ استنباط روح رفتهاند، و اين شيوه بيش از درك وجدان، چيزي را ثابت نميكند. حال اگر كسي به همين وجدان خود رجوع كند، مييابد كه نديدن دليل بر نبودن نيست؛ اما آنان از اين هم غافل هستند. ابنسينا در تأييد اين حرف، مينويسد: قدرت بشري امكان فهم و دريافت حقايق اشيا را ندارد، و آنچه را ما از اشيا ميدانيم تنها خواص و لوازم و اعراض آنهاست؛ اما فصول مقدّم اشيا را درنمييابيم؛ فصولي كه به حقيقت هر چيزي رهنمون ميشود.23
كنجكاوي عقلي نيز نظريه قرآن كريم درباره روح را تأييد ميكند. هر يك از ما افراد انسان از خود حقيقتي را درك مينمايد كه از آن به �من� تعبير ميكند و اين درك، پيوسته در انسان موجود است.
در مجموع، آنچه با تدبّر در آيات قرآن كريم و بيانات ائمّه اهلبيت عليهمالسلام به دست ميآيد اين است كه روح انساني پديدهاي است غير مادي و مجرّد كه با بدن، نوعي همبستگي و يگانگي دارد. اكنون پس از روشن شدن مسير بحث درباره دو ساحتي بودن انسان، نكته قابل توجه ديگر كه هيچ گريزي از آن نيست، زندگي اجتماعي و ادامه حيات در اين دنيا تا هنگام فرارسيدن مرگ است. از اينرو، به اختصار درباره انسان و زندگي اجتماعي او مباحثي مطرح ميشود و ديدگاه علّامه در اينباره بررسي ميگردد:
انسان و زندگي اجتماعي
مرحوم علّامه طباطبائي در جلد چهارم تفسير الميزان، ذيل آيه 200 سوره �آلعمران� درباره �انسان و زندگي اجتماعي او� بحثي را مطرح ميكند و در آن، به نكات قابل توجهي اشاره مينمايد؛ از جمله: 1. انسان و اجتماع؛ 2. تكامل انسان در اجتماع و انواع آن؛ 3. اسلام و عنايتش به امر اجتماع؛ 4. رابطه بين فرد و اجتماع.
در اين زمينه، آنچه با بحث حاضر ارتباط و اهميت بيشتري دارد، مطرح ميشود:
انسان موجودي است كه اجتماعي زندگي ميكند و اين مطلب نيازي به بحث ندارد؛ زيرا فطرت تمامي انسانها چنين است؛ يعني فطرت همه اين معنا را درك ميكند و تا آنجا كه تاريخ نشان داده هر جا بشري زيسته، از نعمت زندگي اجتماعي برخوردار بوده است. مؤيّد اين مطلب آثار باستاني بر جايمانده از تاريخ انسانهاست.
قرآن كريم هم با بهترين بيان، در آياتي بسيار، از اين حقيقت خبر داده است؛ از جمله، در آيه 13 سوره �حجرات� ميفرمايد:
�يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَي وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبا وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا�؛ هان اي مردم! ما شما را از يك مرد و يك زن آفريديم و شعبه شعبه و قبيله قبيله كرديم تا يكديگر را بشناسيد.
اجتماع انساني مانند ساير خواص روحي انسان و آنچه مربوط به اوست، از روز آغاز پيدايش، به صورت كامل استقرار نيافته است تا كسي تصور كند كه اجتماع تكامل نميپذيرد، بلكه اجتماعي شدن انسان همانند ساير امور روحي و ادراكي وي، دوش به دوش آنها تكامل يافته است. آنچه پس از دقت نظر در احوال انسان روشن ميشود اين است كه اولين اجتماع و گردهمايي كه در بشر پيدا شد از راه ازدواج بود؛ چون عامل آن يك عامل طبيعي است.
پس از تشكيل اجتماع كوچك خانواده، مشخصه ديگر بشري خودنمايي كرد و آن �استخدام� نام دارد؛ يعني هر انساني ميخواهد به وسيله انساني يا انسانهاي ديگري نيازهاي خود را تأمين كند و سلطه خود را گسترش دهد. آنگاه برايش ممكن است كه اراده خود را بر ديگر انسانها تحميل كند و هر چه را ميخواهد آنها انجام دهند. به تدريج، اين ويژگي به صورت رياست جلوه كرده، و رياست در خانه، رياست در عشيره، رياست در قبيله و رياست در امّت به وجود آمده است.
قرآن كريم خبر داده است: اولين مرتبهاي كه بشر متوجه منافع اجتماعي شد و به تفصيل به مصالح آن پي برد و درصدد دستيابي بدان برآمد زماني بود كه براي اولين بار، پيامبري در ميان بشر مبعوث شد و آنان را راهنما گشت. به عبارت ديگر، به وسيله مقام نبوّت، متوجه مصالح و منافع زندگي اجتماعي گرديد. در تأييد اين مطلب، قرآن كريم ميفرمايد:
�وَ مَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً وَاحِدَةً فَاخْتَلَفُواْ� (يونس: 19)؛ انسانها در آغاز، همه يك امّت واحده بودند، بعدها اختلاف كردند.
انسان در قديمترين عهدش، امّتي واحد و ساده و بياختلاف بود، سپس به خاطر غريزه استخدام اختلاف در بين افراد پيدا شد و اختلاف هم به مشاجره و نزاع انجاميد. از اينرو، خداوند انبيا را برانگيخت و با آنان، كتاب فرستاد تا به وسيله آن، اختلافها را برطرف كنند و دوباره آنها را به وحدت اجتماعي برگردانند و اين وحدت را به وسيله قوانيني كه تشريع نموده، حفظ كنند.
پس هيچ شكي نيست كه اسلام تنها ديني است كه بنيان خود را بر اجتماع نهاده و اين معنا را به صراحت اعلام كرده و در هيچ شأني از شئون بشري مسئله اجتماع را مهمل نگذاشته است. اسلام روح اجتماع را به نهايت درجه امكان، در كالبد احكامش دميده است.24
روشن شد كه انسان داراي حيات اجتماعي است و هيچ شكي نيست كه هر انساني پس از خلقت و زندگي كوتاه اجتماعي وي در اين دنيا، مرگش فرا ميرسد و از اين سرا به سراي ديگر منتقل ميشود؛ چنانكه قرآن كريم نيز بر اين امر تأكيد نموده و بشر را به ذكر مرگ فرا خوانده، ميفرمايد: هر نفسي طعم مرگ را ميچشد و به سوي ما بازميگردد.25 پس با عنايت به ضرورت توجه به اين امر مهم، بايد به اين قسمت از مرحله زندگي انسان، كه به حق مهمترين مرحله از اهداف آفرينش انسان است، پرداخت:
مرگ از نظر اسلام
كساني كه به �مرگ� سطحي مينگرند و كساني كه معيار درك حقيقت و واقعيت را �تجربه حسي� ميدانند ـ كه از پيامدهاي آن نفي معاد است ـ مرگ انسان را نابودي وي فرض ميكنند و زندگي انسان را تنها همين زندگي چند روزه، كه در ميان زايش و درگذشت محدود است، ميپندارند؛ اما اسلام مرگ را انتقال انسان از يك مرحله زندگي به مرحله ديگري تفسير ميكند. به تعبير علّامه طباطبائي، مرگ همان انتقال از عالم ماده به عالم برزخ است؛ يعني انتقال از نشئه و مرحلهاي از زندگي به نشئه و مرحلهاي ديگر. به نظر اسلام، انسان زندگاني جاويداني دارد كه پاياني براي آن نيست و مرگ، كه جدايي روح از بدن است، وي را وارد مرحله ديگري از حيات ميكند كه كامروايي و ناكامي در آن بر پايه نيكوكاري و بدكاري در مرحله زندگي پيش از مرگ استوار است. پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهميفرمايد: گمان مبريد كه با مردن نابود ميشويد، بلكه از خانهاي به خانه ديگري منتقل ميگرديد.26
خداوند سبحان ميفرمايد:
�مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمّي�(روم: 8)؛ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو قرار دارد، جز به حق و براي زمان معيّني نيافريده است.
يعني هر موجودي، از آسمان و زمين گرفته تا آنچه در ميان آنهاست، وجودشان محدود به اصلي است كه خداوند آن را �تسميه�، يعني تعيّن و برآورد نموده است. �اجل شيء� ظرفي است كه شيء به آن خاتمه مييابد.27
علّامه از اين آيه چنين استفاده ميكند:
مراد از �حق بودن خلقت آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است�، اين است كه خلقت آن عبث و بينتيجه نبوده كه موجود شود و بعد معدوم گردد و دوباره موجود گشته و سپس معدوم شود، بدون اينكه غرضي و هدفي از آن منظور باشد. پس عالم هستي تا مدتي معيّن است؛ چون سراپاي عالم با همه اجزائش دائمالوجود نيست، بلكه همه فاني و هالك است.28
منازل پس از مرگ
بيترديد، يكي ديگر از مراحل زندگي انسان، مرگ است؛ چنانكه ديگر اديان الهي نيز به اين امر پرداخته و پيروان خود را به آن توجه دادهاند. مرگ در تعاليم اسلام، به معناي انتقال از يك دنيا به دنياي ديگر است كه در متون ديني، گاهي از آن به �معاد� نيز ياد ميشود.
از سوي ديگر، اعتقاد به معاد مبتني بر اين است كه در انسان، حقيقتي وجود دارد كه با متلاشي شدن بدن، از بين نميرود. اين حقيقت موجود، كه روح نام دارد، چيزي مستقل از بدن است كه ميتواند ادامه حيات دهد. به عبارت ديگر، يكي از دلايل اثبات زندگي پس از مرگ و ضرورت رستاخيز، وجود روح است.
با توجه به مطالب مزبور، لازم به ذكر است كه در مسير تكامل حيات انسان پس از مرگ و انتقال به عالم ديگر، دو منزلگاه وجود دارد كه در ذيل، به آن پرداخته ميشود و ديدگاه علّامه درباره اعتقاد به معاد، مطرح ميگردد:
الف. انسان در عالم برزخ
در قرآن كريم، به مسئله �جهان برزخ� و به طور كلي، اصل جهان برزخ زياد تصريح شده، اگرچه به جزئيات آن اشارهاي نگرديده، بلكه تنها اصل وجود اين جهان و بخشي از نتايج اعمال نيكوكاران و مجازاتهاي اهل بلا در آن به تصوير كشيده شده است.
در آيات قرآن كريم، در سه جا واژه �برزخ� به كار رفته كه در دو جا (الرحمن: 20 و فرقان: 53) اين واژه به معناي مرز و حايل تفسير شده است؛ اما در جاي آخر، همان عالم برزخ مراد است:
�وَ مِنوَرَائِهِم بَرْزَخٌإِلَييَوْمِيُبْعَثُونَ�(مؤمنون: 100)
در آيات 99 و 100 سوره �مؤمنون� علاوه بر مسئله
مرگ، به عالم برزخ نيز اشاره شده است. عبارت �يَوْمِ يُبْعَثُونَ� در آيه، اشاره به اين مطلب است كه عالمي به نام �برزخ� پيش از وقوع قيامت و پس از مرگ وجود دارد. در تفسير اين آيات، علّامه مينويسند:
مراد از اينكه فرمود: برزخ در ماوراي ايشان است، اين است كه اين برزخ در پيش روي ايشان قرار دارد و اگر آينده ايشان را وراي ايشان خوانده، به اين عنايت است كه برزخ در طلب ايشان است؛ همانطور كه زمان آينده پيش روي انسان است.29
طبق آنچه از كتاب و سنّت استفاده ميشود، انسان در فاصله ميان مرگ و رستاخيز عمومي، يك زندگي محدود و موقّتي دارد كه از آن به �برزخ�، كه واسطه ميان حيات دنيا و حيات آخرت است، تعبير ميشود. علّامه طباطبائي از اين عالم به �عالم مثال� ياد ميكند:
مراد از �برزخ� عالم قبر است كه �عالم مثال� باشد و مردم در آن عالم، كه بعد از مرگ است، زندگي ميكنند تا قيامت برسد. بر اين معنا، سياق آيات و روايات از طريق شيعه از پيامبر صلياللهعليهوآله و ائمّه و نيز از طريق اهل سنّت دلالت دارد.30
عالم مثال همچون عالم برزخي است ميان عقل مجرّد و موجودات مادي. بنابراين، عالم مثال موجودي است كه ماده نيست، لكن بعضي لوازم ماده بودن همچون مقدار، شكل و عرض فعلي را داراست. انسان با جميع خصوصيات ذات و صفات و افعالش در عالم مثال موجود است، بدون آنكه اوصاف رذيله و افعال سيّئه و لوازم نقصي و جهات عدمي با وي همراه باشند.31
روح انسان چون مجرّد است، براي ادامه مسير حركت خود در عالم برزخ، نيازمند به يك كالبدي است كه در آن قرار گيرد. اين كالبد �جسم مثالي� نام دارد. انسان با جميع خصوصيات ذات و صفات و افعالش، در عالم مثال موجود است، بدون اينكه اوصاف رذيله و لوازم نقضي و جهات عدمي با وي همراه باشند.32
طرح عنوان �عالم مثال� و �جسم مثالي� به خاطر لطافتي است كه در اين جسم وجود دارد؛ زيرا اين جسم مثالي همان جسم مادي نيست؛ بلكه منظور از عالم مثال يا برزخ، عالمي است روحاني و ساخته شده از جوهري كه از جهتي، به جوهر جسماني و از جهت ديگر، به جوهر عقلي شباهت دارد. وجه اشتراك اين جوهر با جوهر جسماني در آن است كه هر دو محسوس و قابل اندازهگيري هستند. وجه اشتراكش با جوهر عقلي در اين است كه منزّه از ماده بوده و از اينرو، به آن �جوهر نوري� اطلاق ميشود.33
حال پس از انتقال انسان به عالم برزخ سؤال اساسي اين است كه در برزخ انسان چگونه زندگي ميكند؟ آيا در آنجا به انتظار قيامت مينشيند و يا طعم عذاب و ثواب را ميچشد؟
انسان پس از مرگ، به خاطر اعتقاداتي كه داشته و اعمال نيك و بدي كه در اين دنيا انجام داده است مورد بازپرسي خصوصي قرار ميگيرد و پس از محاسبه اجمالي، طبق نتيجهاي كه گرفته شد، به يك زندگي شيرين و گوارا يا تلخ و ناگوار محكوم ميگردد و با همان زندگي در انتظار روز رستاخيز عمومي به سر ميبرد.34
حالِ انسان در زندگي برزخي، بسيار شبيه حال كسي است كه براي رسيدگي اعمالي كه از وي سر زده به يك سازمان قضايي احضار شود و مورد بازجويي و بازپرسي قرار گرفته، به تنظيم و تكميل پروندهاش بپردازند، آنگاه در انتظار محاكمه در بازداشت به سر برد. به تعبير ديگر، روح انسان پس از مفارقت از بدن، در عالمي به نام �برزخ� با �بدن مثالي� به سر ميبرد و افراد در اين عالم، يا متنعّم هستند و يا معذّب، تا آنكه قيامت بر پا شود.
علّامه در تفسير آيه �وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ�(مؤمنون: 100) در بيان متنعّم و معذّب بودن انسان ميفرمايد:
در اين آيه، مراد از �برزخ� همانا ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است.
نيز در تفسير آيه 25 سوره �نور� بيان ميدارند:
مجرمين پس از مردن و قبل از قيامت، در برزخ معذّب ميشوند.35
چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
�النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّا وَ عَشِيّا وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ� (غافر: 46)؛ آتشي كه هر صبح و شام بر آن عرضه ميشوند تا قيامت بپا شود و چون بپا شد، گفته ميشود: اي آل فرعون! داخل شديدترين عذاب شويد.
علّامه مينويسند: اين آيه شريفه در افاده چند نكته صريح است:
- 1. عرضه آل فرعون بر آتش قبل از روز قيامت است كه در آن روز، دوزخيان را داخل دوزخ ميكنند. پس عرضه آنان بر آتش، در عالمي قبل از عالم قيامت صورت ميگيرد و آن �عالم برزخ� است كه فاصله بين دنيا و آخرت است.
- 2. شكنجه در برزخ با شكنجه در قيامت به وسيله يك چيز صورت ميگيرد، آن هم آتش است، منتها اهل برزخ از دور، از آتش رنج ميبرند و اهل قيامت در داخل آن قرار ميگيرند.
- 3. اهل برزخ به دليل آنكه بكلي از دنيا منقطع نشدهاند، مانند اهل دنيا صبح و شام دارند.36
پس روح انسان در برزخ، به صورتي كه در دنيا زندگي ميكرد، به سر ميبرد؛ اگر از نيكان باشد از سعادت و نعمت و جوار پاكان و مقرّبان درگاه خدا برخوردار ميشود، و اگر از بدان باشد در نقمت و عذاب و مصاحبت شياطين روزگار ميگذراند. خداي متعال در وصف حال گروهي از اهل سعادت ميفرمايد:
�وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ�(آلعمران: 169ـ171)؛ البته گمان مبر كساني كه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند، بلكه زندهاند و نزد خدايشان (در مقام قرب) روزي داده ميشوند. آنها به خاطر نعمتهاي فراواني كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده، خوشحالند و به خاطر كساني كه هنوز به آنها ملحق نشدهاند خوشوقتند و ميدانند كه هيچگونه ترس و اندوهي بر ايشان نيست. مژده ميدهند با نعمت و فضل (وصف نشدني) خدا و اينكه خدا مزد و پاداش مؤمنان را ضايع و تباه نميكند.
در تفسير الميزان، ذيل اين آيه، علّامه چنين اشاره ميكند:
روزي خوردن نمونه فعل، و فرح نمونه و اثر شعور است؛ زيرا خوشحال شدن فرع داشتن شعور است. كلمه �استبشار� به معناي اين است كه در طلب اين باشي كه با رسيدن خيري، خرسندي كني. بنابراين، اين آيه نيز بر حيات برزخي دلالت دارد و در اين حيات برزخي، افراد يا متنعّم هستند و يا معذّب، تا آنكه قيامت برپا شود.37
تا بدين جا نتيجه بحث اين شد كه انسان به عنوان موجود برگزيده، علاوه بر خلقت جسم وي، داراي قدرت برتري به نام �روح� است كه از سوي پروردگار به او اعطا گرديده تا بتواند از آن براي هدايتش به سوي سعادت استفاده كند. اين مخلوق برگزيده با تمام پيچيدگي وجودياش، نميتواند از مرگ فرار كند و پس از قطع ارتباط با دنيا، انسان در عالمي به نام �عالم برزخ� با جسم مثالي به سر ميبرد، تا اينكه روز محشر و قيامت فرارسد و نتيجه اعمال هر كس مشخص گردد. در اين حيات برزخي، افراد يا متنعّم هستند و يا معذّب (اهل برزخ از دور از آتش رنج ميبرند) تا آنكه قيامت برپا شود.
ب. قيامت و رستاخيز انسان
در ميان كتب آسماني، قرآن كريم تنها كتابي است كه از روز �رستاخيز� به تفصيل سخن گفته است و در ديگر كتابهاي آسماني، تنها اشارهاي مختصر بدان وجود دارد. قرآن در صدها جا، با نامهاي گوناگون، روز رستاخيز را ياد كرده و سرنوشتي را كه جهان و جهانيان در اين روز دارند، گاهي به اجمال و گاهي به تفصيل مطرح كرده و بارها تذكر داده كه ايمان به روز جزا (روز رستاخيز) همتراز با ايمان به خدا و يكي از اصول سهگانه اسلام است و فاقد آن ايمان (منكر معاد) از آيين اسلام خارج بوده و سرنوشتي جز هلاكت ابدي ندارد.
حقيقت امر نيز همين است؛ زيرا اگر از جانب خدا حساب و كتابي در كار، و جزا و پاداشي در پيش نباشد، دعوت ديني، كه مجموعهاي از فرمانها، اوامر و نواهي الهي است، كمترين اثري دربر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوّت و تبليغ در اثر، مساوي خواهد بود. از سوي ديگر، قرآن نيز تأكيد دارد كه گمان نبريد اين دنيا بيهوده و عبث است، بلكه هر كس با برپايي قيامت، پاداش اعمال خود را ميبيند.
در كتاب مقدّس نيز از مرگ و معاد چنين ياد شده است:
خداوند ميميراند و زنده ميكند و به قبر فرو ميآورد و برميخيزاند.38
و از اين تعجب نكنيد؛ زيرا ساعتي ـ قيامت ـ ميآيد كه همه آنها كه در قبر هستند، آوازش را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد؛ هر كه اعمال نيكو كرده باشد براي قيامت حيات، و آن كساني كه بد كرده باشند براي قيامت داوري.39
از اين بيانها، روشن ميشود كه اهميت تذكر و يادآوري روز رستاخيز، معادل با اهميت اصل دعوت ديني است. نيز روشن ميشود كه ايمان به روز جزا مهمترين عاملي است كه انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب از اخلاق ناپسند و گناهان بزرگ وادار ميكند؛ چنانكه فراموش كردن يا ايمان نداشتن به آن، ريشه اصلي هر بزه و گناهي است. خداي متعال ميفرمايد:
�إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ�(ص: 26)؛ قطعا كساني كه از راه خدا بيرون رفته، گمراه شوند، برايشان عذاب سختي است به خاطر اينكه روز حساب را فراموش كردند.
چنانكه پيداست، در اين آيه كريمه، فراموشي روز حساب منشأ هر گمراهي به شمار آمده است. تأمّل در آفرينش انسان و جهان و همچنين درباره غرض و هدف شرايع آسماني، در پيش بودن چنين روزي (رستاخيز) را روشن ميسازد.
ما وقتي در كارهايي كه در آفرينش تحقق ميپذيرد، دقت كنيم، ميبينيم كه هيچ كاري بدون غايت و هدف ثابت انجام نميگيرد و هرگز خودِ كار اصالت ندارد و مقصود و مطلوب نيست، بلكه پيوسته مقدّمه هدف و غايتي و به پاس آن مطلوب است، حتي وقتي در كارهايي كه به نظر سطحي، بيغرض شمرده ميشوند ـ مانند افعال طبيعي و بازيهاي كودكانه ـ به دقت نگاه كنيم غايتها و غرضهايي متناسب نوع كار مييابيم.
البته آفرينش انسان و جهان، كار خداست و خدا منزّه است از اينكه كار بيهوده و بيهدفي انجام دهد و دايم بيافريند و روزي دهد و بميراند و درست كند و بر هم زند بياينكه از اين آفرينش، غايت ثابتي داشته باشد و غرض پا برجايي تعقيب كند.
پس ناچار براي آفرينش جهان و انسان، هدف و غرض ثابتي در كار است و البته سود و فايده آن به خداي بينياز برنميگردد و هر چه باشد به سوي آفريدهها عايد خواهد شد. نيز وقتي از نظر تربيت ديني، در حال مردم دقيق شويم، ميبينيم در اثر راهنمايي خدايي و تربيت ديني، مردم به دو گروه نيكوكاران و بدكاران منقسم ميشوند. در اين صورت، مقتضاي عدل الهي آن است كه نشئه ديگري وجود داشته باشد كه در آن، هر يك از دو دسته نامبرده جزاي عمل خود را بيابند و هر كدام مناسب حال خود زندگي كنند. خداي متعال در قرآن كريم، به اين دو حجت اشاره نموده، ميفرمايد:
�وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَاعِبِينَ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ� (دخان: 38ـ39)؛ ما آسمان و زمين و آنچه را در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم؛ آنها را جز به حق و از روي حكمت و مصلحت خلق نكرديم، ولي بيشتر مردم نميدانند.
اين آيه و آياتي شبيه آن احتجاجي است از طريق غايات؛ زيرا اگر امر خلقت آسمان و زمين و آنچه را بين آن دو است به سوي غايتي باقي و ثابت منتهي نشود، باطل خواهند بود، و باطل محال است تحقق پيدا كند و در خارج موجود شود. علاوه بر اين، صدور چنين خلقتي از خالق حكيم محال است، در حالي كه شكي در حكيم بودن خالق نيست.40
در جاي ديگر، هر دو حجت را در يك آيه جمع نموده، ميفرمايد:
�أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْيَاهُم وَ مَمَاتُهُمْ سَاء مَا يَحْكُمُونَ وَ خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ� (جاثيه: 21ـ22)؛ آيا كساني كه به جرم و جنايت پرداختهاند، گمان ميبرند كه ما آنان را مانند كساني كه ايمان آورده و كارهاي نيك انجام دادهاند، قرار خواهيم داد، تا زندگي و مرگشان برابر باشد؟ بد حكمي است كه ميكنند! خدا آسمانها و زمين را به حق آفريد و ب
- دوشنبه ۲۶ خرداد ۹۹ ۱۰:۱۴ ۴۱ بازديد
- ۰ نظر
سالگرد ارتحال امام خميني (ره)
امام خميني در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق با 30 شهريـور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 ميلادى) در شهرستان خمين از توابع استان مركزى ايران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد پـاى بـر خـاكدان طبيعت نهاد و در 14 خرداد سال 1368 هجري شمسي به ملكوت اعي پيوست.
مروري كوتاه بر وقايع زندگي امام خميني(ره)
امام خميني (ره) پس از درگذشت حضرت آيت الله بروجردي به مخالفت با سياست هاي طاغوت برخاست و در قيام 15 خرداد 1342 دستگير و روانه تهران و زنداني گرديد، پس از مدتي آزاد و به شهر مقدس قم مراجعت نمود. در قضيه تصويب كاپيتولاسيون (مصونيت مجرمين آمريكائي در ايران) با سخنراني مهم و آتشين در مسجد اعظم قم دستگير و به تركيه و سپس به عراق تبعيد گرديد.
امام خميني (ره) در سال هاي اقامت در عراق همچنان رهبري مبارزه با رژيم پهلوي را به عهده داشته و در سال 1357 با هماهنگي رژيم پهلوي به رژيم بعث عراق، ايشان ناگزير از خروج از عراق شده و با عزيمت به پاريس مبارزه و انقلاب ،امام را وارد مرحله اساسي نمود.
با اقامت امام خميني (ره) در پاريس و انعكاس سخنان و نقطه نظرات ايشان در رسانه هاي غربي رژيم پهلوي در ضعف و انزوا قرار گرفته و با رهبري هوشمندانه و دقيق ايشان انقلاب اسلامي مردم ايران با خروج شاه و خانواده سلطنتي از ايران به روزهاي اوج خود نزديك گرديد.
امام خميني در سن 87 سالگي به ملكوت اعي پيوست
با مراجعت رهبر فقيد ايران در 12 بهمن 1357 و هدايت انقلاب از نزديك، صبح پيروزي در 22 بهمن ماه 1357 دميد و مردم ايران شاهد پيروزي را در آغوش گرفته بود.
با انحلال رژيم سلطنتي و پايان حكومت 57 ساله و ستمكارانه پهلوي، امام خميني (ره) جمهوري اسلامي ايران را با آراي قاطع مردم بنيان نهاد. از 22 بهمن 1357 تا 14 خرداد 1368 حضرت امام همچنان رهبري انقلاب را به دوش كشيده و انقلاب و كشور را در حوادث خطرناكي و توطئه هاي گوناگون و جنگ 8 ساله تحميلي عراق و تحريم ها به سلامت و به خوبي رهبري نمودند.
رحلت امام خميني (ره)
امام خمينى هـدفها و آرمانها و هـر آنچه را كه مـى بايــست ابـلاغ كنـد ، گفته بـود و در عمـل نيز تـمام هستيـش را بـراى تحقق هـمان هـدفها بـكار گرفته بـود. اينك در آستـانه نيمه خـرداد سـال 1368 خـود را آماده ملاقات عزيزى مى كرد كه تمام عمرش را براى جلب رضاى او صرف كرده بـود و قامتش جز در بـرابـر او ، در مـقابل هيچ قدرتى خـم نشده ، و چشـمانش جز براى او گريه نكرده بـود.
سروده هاى عارفانه اش همه حاكى از درد فـراق و بيان عطـش لحظه وصال محبوب بـود. و اينك ايـن لحظه شكـوهمنـد بـراى او ، و جانــكاه و تحمل ناپذير بـراى پيروانـش ، فـرا مـى رسيد. او خـود در وصيتنامه اش نـوشـته است : با دلى آرام و قلبـى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خـواهران و برادران مرخص و به سـوى جايگاه ابــدى سفر مى كنـم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمن و رحيـم مى خـواهـم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصـور و تقصير بپذيـرد و از مـلت امـيدوارم كه عذرم را در كـوتاهى ها و قصـور و تقصيـرها بـپذيـرنـد و بـا قــدرت و تصميـم و اراده بــه پيش بروند.
شگفت آنكه امام خمينـى در يكـى از غزلياتـش كه چنـد سال قبل از رحلت سروده است :
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم سالها مى گذرد حادثه ها مى آيد
ساعت 20 / 22 بعداز ظهر روز شنبه سيزدهـم خـرداد ماه سـال 1368 لحظه وصال بـود. قــلبـى از كار ايستـاد كه ميليـونها قلــب را بـه نور خدا و معنـويت احـيا كرده بـود. بــه وسيله دوربين مخفـى اى كه تـوسط دوستان امــام در بيمارستان نصب شده بـود روزهاى بيمارى و جريان عمل و لحظه لقاى حق ضبط شده است. وقتى كه گوشه هايـى از حالات معنوى و آرامـش امام در ايـن ايـام از تلويزيون پخـش شـد غوغايى در دلها بر افكند كه وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممكـن نيست. لبها دائمـا به ذكـر خـدا در حـركت بود.
مراسم تشييع پيكر امام خميني (ره)
در آخرين شب زندگى و در حالى كه چند عمل جراحى سخت و طولانى درسن 87 سالگى تحمل كرده بود و در حاليكه چنديـن سرم به دستهاى مباركـش وصل بـود نافله شب مى خـواند و قـرآن تلاوت مـى كرد. در ساعات آخر ، طمانينه و آرامشى ملكـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانيت خـدا و رسالت پيـامبـر اكرم (ص) را زمـزمه مـى كـرد و بـا چنيـن حــالتى بـود كه روحـش به ملكـوت اعلى پرواز كرد. وقتى كه خبر رحلت امــام منتشر شـد ، گـويـى زلزله اى عظيـم رخ داده است ، بغضها تـركيـد و سرتاسر ايران و همـه كانـونهايـى كـه در جـهان بـا نام و پيام امام خمينـى آشـنا بـودنـد يــكپارچه گـريستند و بـر سر و سينه زدنـد. هيچ قلـم و بيـانـى قـادر نيست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غير قابل كنترل مردم را در آن روزها تـوصيف كند.
- سه شنبه ۱۳ خرداد ۹۹ ۱۳:۵۲ ۲۱ بازديد
- ۰ نظر
سالگرد قيام پانزده خرداد
از سوي ديگر، امام خميني كه در فروردين ۱۳۴۳ از حصر آزاد شد و به قم بازگشت، در نخستين اعلاميه خود از مصيبت پانزده خرداد ياد كرد و اظهار داشت كه «تا ملت عمر دارد غمگين در مصيبت ۱۵ خرداد است»
و در سالگرد حادثه نيز همراه با چند تن از مراجع تقليد، پانزده خرداد را روز عزا اعلام كردند.
در سالگرد قيام، همه ساله براي زنده نگه داشتن ياد شهداي ۱۵ خرداد و رويارويي مستقيم امام خميني با حكومت شاه، مراسم يادبودي به صورت غيررسمي و مخفيانه در قم برگزار ميشد.
عزاي عمومي در پانزده خرداد براي هميشه
پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز بار ديگر امام خميني به پاس قيام ديني پانزده خرداد و به ياد شهدا و مصيبت ديدگان واقعه، روز پانزده خرداد را عمومي اعلام كرد و اظهار داشت كه اين روز در عين حالي كه مصيبت بود، از آن جهت كه به استقلال و آزادي كشور منتهي شد، مبارك است.
قيام پانزده خرداد نقطه عطفي در مبارزات ملت ايران در برابر حكومت پهلوي بود كه استمرار ياد و خاطره آن به قيام سراسري ۱۳۵۷ ش و پيروزي انقلاب اسلامي انجاميد.
درواقع، اين قيام بود كه «نطفه جمهوري اسلامي را به وجود آورد. و اگر نهضت و قيام پانزدهم خرداد با آن ابعاد در آن روز به وجود نميآمد جنبش (اسلامي مردم ايران) سرنوشت ديگري داشت».
- سه شنبه ۱۳ خرداد ۹۹ ۱۳:۵۰ ۲۵ بازديد
- ۰ نظر
سالگرد قيام پانزده خرداد
از سوي ديگر، امام خميني كه در فروردين ۱۳۴۳ از حصر آزاد شد و به قم بازگشت، در نخستين اعلاميه خود از مصيبت پانزده خرداد ياد كرد و اظهار داشت كه «تا ملت عمر دارد غمگين در مصيبت ۱۵ خرداد است»
و در سالگرد حادثه نيز همراه با چند تن از مراجع تقليد، پانزده خرداد را روز عزا اعلام كردند.
در سالگرد قيام، همه ساله براي زنده نگه داشتن ياد شهداي ۱۵ خرداد و رويارويي مستقيم امام خميني با حكومت شاه، مراسم يادبودي به صورت غيررسمي و مخفيانه در قم برگزار ميشد.
عزاي عمومي در پانزده خرداد براي هميشه
پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز بار ديگر امام خميني به پاس قيام ديني پانزده خرداد و به ياد شهدا و مصيبت ديدگان واقعه، روز پانزده خرداد را عمومي اعلام كرد و اظهار داشت كه اين روز در عين حالي كه مصيبت بود، از آن جهت كه به استقلال و آزادي كشور منتهي شد، مبارك است.
قيام پانزده خرداد نقطه عطفي در مبارزات ملت ايران در برابر حكومت پهلوي بود كه استمرار ياد و خاطره آن به قيام سراسري ۱۳۵۷ ش و پيروزي انقلاب اسلامي انجاميد.
درواقع، اين قيام بود كه «نطفه جمهوري اسلامي را به وجود آورد. و اگر نهضت و قيام پانزدهم خرداد با آن ابعاد در آن روز به وجود نميآمد جنبش (اسلامي مردم ايران) سرنوشت ديگري داشت».
- سه شنبه ۱۳ خرداد ۹۹ ۱۳:۳۹ ۲۶ بازديد
- ۰ نظر