يكي دو روز اول لبخند زيباتونو كه ميديدم همش يه جمله برام تكرار ميشد
كاش نميرفتي....
ولي وقتي تصوير چشماي خيستونو ديدم كه در فراق رفقاي جبهه و در تمناي شهادت، تر شده بود
حس كردم جمله كاش نميرفتي خيلي خودخواهانه هس
من بخاطر دل سوخته ي خودم آرزو ميكردم كه اين يه كابوس باشه ولي دل شما دل دل ميزد براي شهادت
ديگه نگفتم كاش نميرفتي
فقط هربار كه اشك از چشمام جاري شد گفتم خوش به سعادتت بزرگ مرد
الحق كه هيچ رفتني غير از اين در خور شما نبود
شما بايد قهرمانانه و اسطوره وار ميرفتين كه رفتين
سالها به خاطر ما تو كوه و كمر و صحرا و بيابون دويدين
حالا ما شهر به شهر دنبال پيكر بي سر شما دويديم واين حجم از ارادت ملت و حتي جهان به شما ديدني بود...
- پنجشنبه ۱۹ دی ۹۸ ۰۸:۴۳ ۳۳ بازديد
- ۰ نظر