يا ضامن آهو...
بايد كه دلي به قدر يك دشت دهد
آري كه همان ستاره ي هشت دهد
آنقدر "رضا رضا رضا " مي گويم
تا اينكه بليط رفت و برگشت دهد
بازمسيحا نفسي آمد. آمدي و تمام عطرها به دنبالت. عطر سيب ،ياس،محمدي،وعطري از بهشت.
وقتي به حرمت مي روم، از دست صياد روزگار آهو صفت مي دوم و خود را به آغوشي مي اندازم مهربانتر از آغوش مادر و از آنجا بوي خدا مي آيد،بوي علي ،بوي زهرا،حسن و بوي سيب،بوي حبيبم حسين .كه آنجا فرشته صفتي به جسم خاليم روحي تازه بخشد.كه كوله بار دردهايم را لحظه اي بر زمين بگذارم و نفسي تازه كنم.
مي آيم با كوله بارم تابگويمت كه تمام دار وندارم همين است.
كه اميدم ميلاد توست.شايد بتوانم در اين ساعت دردهايم را فراموش كنم.
وقتي قدمگاهت را بياد مي آورم،احساس غرور مي كنم كه بوسه بر جاي پاي پسر زهرا مي زنم.پايي كه آرزو مي كردم ،اي كاش روي چشمانم مي گذاشتي تا لايق ديدن روي مهدي شود.آن خاك را چون مرهمي به چشمانم مي كشم كه از گريه انتظاربه ديدگان يعقوب شبيه شده
كبوتران حرمت هر كدام برگيست از كتاب كرمت .كه پر كشان از بالاي سرم مي روند و با زبان بي زبانيشان با من رازها مي گويند و به من مي گويند:ما بهشت خود را يافتيم.تو فكري به حال خود كن.
- یکشنبه ۲۳ تیر ۹۸ ۱۶:۱۶ ۱۷ بازديد
- ۰ نظر