شوراي فرهنگي آب و فاضلاب استان مركزي

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

تبريك ولادت حضرت معصومه (س)

خلاصه زندگينامه حضرت معصومه (س)


خلاصه زندگينامه حضرت معصومه (س)

 

·         نام حضرت معصومه عليها السلام « فاطمه كبري » بود ، زيرا امام موسي كاظم عليه السلام سه دختر به نام فاطمه داشتند و حضرت معصومه (س) بزرگترين آنها بود .

·         مادر آن حضرت ، بانوي بزرگواري به نام « نجمه » خاتون بود .

·         لقب  « معصومه » را امام رضا عليه السلام بر ايشان نهاد .

·         در شرافت نسب حضرت معصومه (س) همين بس كه ايشان دختر امام ، خواهر امام و عمه امام  هستند و همگي اين ائمه بعلاوه امام باقر و امام صادق عليهما السلام در جلالت شأن ايشان ، روايت دارند . آن حضرت از معدود امام زادگاني است كه پنج معصوم در عظمت شأن او سخن گفته اند .

·         درست است كه روايات متعدد و فراواني در شأن شهر قم و اهالي آن وارد شده ، ولي به طور مسلم اهميت و مقام حضرت معصومه (س) به اين جهت نيست كه در قم مدفون گرديده اند بلكه در ميان فضائلي كه قم دارد مهمترين فضيلت اين است  كه حضرت معصومه (س) را در خود جاي داده است . تعداد 444 امامزاده بزرگوار در قم مدفونند حتي در جوار مرقد حضرت معصومه (س) دختران مكرمه امام جواد (ع) آرميده اند .

·         با توجه به اينكه حضرت معصومه (س) در سال 201 هجري قمري رحلت كردند عمر شريف حضرت حدود 28 سال بود .

·         در ميان حدود 37 فرزند حضرت كاظم (ع) فقط امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) از يك مادر ، آن هم بانوي بزرگواري چون نجمه خاتون متولد شدند .

·         امام رضا (ع) 25 سال بزرگتر از حضرت معصومه (س) بودند زيرا آن حضرت در سال 148 هجري قمري به دنيا آمدند و حضرت معصومه (س) در سال 173 هجري قمري .

·         حضرت معصومه (س) 21 سال تحت سرپرستي امام رضا (ع) بودند زيرا امام كاظم (ع) در سال 179 هجري قمري به دستور هارون زنداني گشت و حضرت معصومه (س) در آن زمان 6 ساله بودند و تا زمان هجرت امام رضا (ع) – سال 200 هجري قمري – تحت كفالت حضرت بودند .

·         امام رضا (ع) دو سال بعد از حضرت معصومه (س) شهيد شدند .

·         حضرت معصومه (س) پس از ورود به قم در منزل موسي بن خزرج اقامت گزيدند . اين منزل به همين دليل از ديرزمان مورد توجه شيعيان قرار دارد و هم اكنون نيز با نام « ستيه » زيارتگاه مشتاقان آن حضرت مي باشد . « ستيه » مخفف سيّده به معناي خانم است . نام ديگر اين محل « بيت النور » است كه برخي به اشتباه آن را « بيت التنور » ناميده اند . با اين توجيه كه ايشان در مدت اقامت در آنجا ، نان مي پخته اند .اما با توجه به بيماري حضرت در مدت اقامت و مهمان نوازي قمي ها ، اين توجيه پذيرفتني نيست . اين محل در خيابان انقلاب ميدان مير ابتداي 45 متري عمار ياسر قرار دارد .

·         پس از وفات حضرت معصومه (س) پيكر مطهر ايشان را غسل داده ، كفن كردند و به محل حرم فعلي آوردند تا به خاك بسپارند . زميني كه هم اكنون مرقد مطهر حضرت معصومه (س) و صحن و سراي آن حضرت در آن جاي دارد ، در  عصر ورود حضرت به قم به نام « باغ بابلان » خوانده مي شد كه از باغهاي موسي بن خزرج بود . در آنجا اشعري  ها سردابي حفر كردند ولي نمي دانستند چه كسي بايد حضرت معصومه (س) را در قبر بگذارد . ناگاه از جانب صحرا دو نفر سوار نقابدار پيدا شدند ، وقتي به نزديك رسيدند از مركب خود پياده شده و بر جنازه حضرت نماز خواندند . سپس داخل سرداب شده و جنازه را دفن كردند . آنگاه بيرون آمده و رفتند و كسي نفهميد آنها چه كسي بودند . اين قضيه دلالت بر كرامت و شرافت حضرت دارد .

صرفه جويي

تا هوا گرد زمين بسيار هست                در تن ما هم نفس در كار هست
جابجا گردد هوا باد است اين                باد  جنبش مي كند  گرد  زمين 
آب ها هم درهوا و بحر و بر                 مي زند  مثل  كبوتر  بال و  پر
چرخه ي آب است نقشش بيشمار           ابر و باران است  وسيل و آبشار 
گه  بخار  آب  اين  ذرات  پاك              مي نيشيند بردرخت وچوب و خاك
شبنم است  انگار  باران  آمده                بي صدا و برق  و طوفان  آمده
گر هوا شد سرد بر روي زمين               مه  كند  دنياي  روشن  را  غمين

شهادت امام جعفر صادق

خلاصه اي از مشخصات صادق آل محمد

اسم : جعفر
لقبها : صادق- مصدق - محقق - كاشف الحقايق - فاضل - طاهر - قائم - منجي - صابر
كنيه : ابوعبدالله - ابواسماعيل - ابوموسي
نام پدر : حضرت امام محمد باقر ( عليه السلام )
نام مادر : فاطمه ( ام فروه ) دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر
زمان تولد : هفدهم ربيع الاول سال 83 هجري
در روز جمعه يا دوشنبه ( بنا بر اختلاف ) در هنگام طلوع فجر مصادف با ميلاد حضرت رسول . بعضي ولادت ايشان را روز سه شنبه هفتم رمضان و سال ولادت ايشان را نيز برخي سال 80 هجري ذكر كرده اند .
محل تولد : مدينه منوره
عمر شريفش : 65 سال
مدت امامت : 34 سال
زمان رحلت ( شهادت ) : 25 شوال سال 148 هجري درباره زمان شهادت نيز گروهي ماه شوال و دسته اي ديگر 25 رجب را بيان كردند .
قاتل : منصور دوانيقي بوسيله زهر
محل دفن : قبرستان بقيع
زنان معروف حضرت : حميده دختر صاعد مغربي ، فاطمه دختر حسين بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب( عليهم السلام )
فرزندان پسر : موسي ( عليه السلام ) - اسماعيل - عبدالله - افطح - اسحاق - محمد - عباس - علي
فرزندان دختر : ام فروه - فاطمه - اسما كه اسماعيل ، عبدالله وام فروه مادرشان فاطمه دختر حسين بن علي بن حسين ( عليهما السلام )( نوه امام سجاد ) است . وامام موسي كاظم (عليه السلام) ، اسحاق و محمد كه مادرشان حميده خاتون مي باشد . وعباس ، علي ، اسماء و فاطمه كه هر يك از مادري به دنيا آمده اند .
نقش روي انگشتر حضرت : ما شاء الله لا قوة إلا بالله ، أستغفرالله .
اصحاب معروف امام صادق (عليه السلام) : ابان بن تغلب - اسحاق بن عمار- بريد - صفوان بن مهران - ابوحمزه ثمالي – حرير بن عبدالله سجستاني زراره بن اعين شيباني - عبدالله بن ابي يعفور-عمران بن عبدالله اشعري قمي .
روز زيارت ايشان : روزهاي سه شنبه مي باشد .
رخسار حضرت : بيشتر شمايل آن حضرت مثل پدرشان امام باقر (عليه السلام) بود . جز آنكه كمي لاغرتر و بلند تر بودند .
مردي ميانه بالا ، سفيد روي ، پيچيده موي و پيوسته صورتشان چون آفتاب مي درخشيد . در جواني موهاي سرشان سياه و در پيري سفيدي موي سرشان بر وقار و هيبتشان افزوده بود . بيني اش كشيده و وسط آن اندكي برآمده بود وبر گونه راستش خال سياه رنگي داشت .
ريش مبارك آن جناب نه زياد پرپشت و نه زياد كم پشت بود . دندانهايش درشت و سفيد بود وميان دو دندان
پيشين آن گرامي فاصله وجود داشت . بسيار لبخند مي زد و چون نام پيامبر برده مي شد رنگ از رخسارش تغيير مي كرد .

مختصري از زندگانى‌ حضرت امام صادق (ع)

1. امام‌ صادق‌ ( ع‌ )

حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السلام‌ رئيس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( شيعه‌ ) در روز 17ربيع‌ الاول‌ سال‌ 83 هجرى‌ چشم‌ به‌ جهان‌ گشود .

پدرش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و مادرش‌ "ام‌ فروه‌" دختر قاسم‌ بن‌ محمد بن‌ ابى‌ بكر مى‌باشد.

كنيه‌ آن‌ حضرت‌ : "ابو عبدالله‌" و لقبش‌ "صادق‌" است‌ . حضرت‌ صادق‌ تا سن‌ 12 سالگى‌ معاصر جد گراميش‌ حضرت‌ سجاد بود و مسلما تربيت اوليه‌ او تحت‌ نظر آن‌ بزرگوار صورت‌ گرفته‌ و امام‌ ( ع‌ ) از خرمن‌ دانش‌ جدش‌ خوشه‌چينى‌ كرده‌ است‌ .

پس‌ از رحلت‌ امام‌ چهارم‌ مدت‌ 19 سال‌ نيز در خدمت‌ پدر بزرگوارش‌ امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) زندگى‌ كرد و با اين‌ ترتيب‌ 31 سال‌ از دوران‌ عمر خود را در خدمت‌ جد و پدر بزرگوار خود كه‌ هر يك‌ از آنان‌ در زمان‌ خويش‌ حجت‌ خدا بودند ، و از مبدأ فيض‌ كسب‌ نور مى‌نمودند گذرانيد .

بنابراين‌ صرف‌ نظر از جنبه‌ الهى‌ و افاضات‌ رحمانى‌ كه‌ هر امامى‌ آن‌ را دار مى‌باشد ، بهره‌مندى‌ از محضر پدر و جد بزرگوارش‌ موجب‌ شد كه‌ آن‌ حضرت‌ با استعداد ذاتى‌ و شم‌ علمى‌ و ذكاوت‌ بسيار ، به‌ حد كمال‌ علم‌ و ادب‌ رسيد و در عصر خود بزرگترين‌ قهرمان‌ علم‌ و دانش‌ گرديد .

پس‌ از درگذشت‌ پدر بزرگوارش‌ 34 سال‌ نيز دوره‌ امامت‌ او بود كه‌ در اين‌ مدت‌ "مكتب‌ جعفرى‌" را پايه‌ريزى‌ فرمود و موجب‌ بازسازى‌ و زنده‌ نگهداشتن‌ شريعت‌ محمدى‌ ( ص‌ ) گرديد .

زندگى‌ پر بار امام‌ جعفر صادق‌ ( ع‌ ) مصادف‌ بود با خلافت‌ پنج‌ نفر از بنى‌ اميه‌ ( هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ - وليد بن‌ يزيد - يزيد بن‌ وليد - ابراهيم‌ بن‌ وليد - مروان‌ حمار ) كه‌ هر يك‌ به‌ نحوى‌ موجب‌ تألم‌ و تأثر و كدورت‌ روح‌ بلند امام‌ معصوم‌ ( ع‌ ) را فراهم‌ مى‌كرده‌اند ، و دو نفر از خلفاى‌ عباسى‌ ( سفاح‌ و منصور ) نيز در زمان‌ امام‌ ( ع‌ ) مسند خلافت‌ را تصاحب‌ كردند و نشان‌ دادند كه‌ در بيداد و ستم‌ بر امويان‌ پيشى‌ گرفته‌اند ، چنانكه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در 10 سال‌ آخر عمر شريفش‌ در ناامنى‌ و ناراحتى‌ بيشترى‌ بسر مى‌برد .



2. عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ )


عصر امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) يكى‌ از طوفانى‌ترين‌ ادوار تاريخ‌ اسلام‌ است‌ كه‌ از يك‌ سواغتشاشها و انقلابهاى‌ پياپى‌ گروههاى‌ مختلف‌ ، بويژه‌ از طرف‌ خونخواهان‌ امام‌ حسين‌ ( ع‌ ) رخ‌ مى‌داد ، كه‌ انقلاب‌ "ابو سلمه‌" در كوفه‌ و "ابو مسلم‌" در خراسان‌ و ايران‌ از مهمترين‌ آنها بوده‌ است‌ . و همين‌ انقلاب‌ سرانجام‌ حكومت‌ شوم‌ بنى‌ اميه‌ را برانداخت‌ و مردم‌ را از يوغ‌ ستم‌ و بيدادشان‌ رها ساخت‌ . ليكن‌ سرانجام‌ بنى‌ عباس‌ با تردستى‌ و توطئه‌ ، بناحق‌ از انقلاب‌ بهره‌ گرفته‌ و حكومت‌ و خلافت‌ را تصاحب‌ كردند . دوره‌ انتقال‌ حكومت‌ هزار ماهه‌ بنى‌ اميه‌ به‌ بنى‌ عباس‌ طوفانى‌ترين‌ و پر هرج‌ و مرج‌ ترين‌ دورانى‌ بود كه‌ زندگى‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) را فراگرفته‌ بود .

و از ديگر سو عصر آن‌ حضرت‌ ، عصر برخورد مكتبها و ايدئولوژيها و عصر تضاد افكار فلسفى‌ و كلامى‌ مختلف‌ بود ، كه‌ از برخورد ملتهاى‌ اسلام‌ با مردم‌ كشورهاى‌ فتح‌ شده‌ و نيز روابط مراكز اسلامى‌ با دنياى‌ خارج‌ ، به‌ وجود آمده‌ و در مسلمانان‌ نيز شور و هيجانى‌ براى‌ فهميدن‌ و پژوهش‌ پديد آورده‌ بود .

عصرى‌ كه‌ كوچكترين‌ كم‌ كارى‌ يا عدم‌ بيدارى‌ و تحرك‌ پاسدار راستين‌ اسلام‌ ، يعنى‌ امام‌ ( ع‌ ) ، موجب‌ نابودى‌ دين‌ و پوسيدگى‌ تعليمات‌ حيات‌بخش‌ اسلام‌ ، هم‌ از درون‌ و هم‌ از بيرون‌ مى‌شد .

اينجا بود كه‌ امام‌ ( ع‌ ) دشوارى‌ فراوان‌ در پيش‌ و مسؤوليت‌ عظيم‌ بر دوش‌ داشت‌ . پيشواى‌ ششم‌ در گير و دار چنين‌ بحرانى‌ مى‌بايست‌ از يك‌ سو به‌ فكر نجات‌ افكار توده‌ مسلمان‌ از الحاد و بى‌دينى‌ و كفر و نيز مانع‌ انحراف‌ اصول‌ و معارف‌ اسلامى‌ از مسير راستين‌ باشد ، و از توجيهات‌ غلط و وارونه‌ دستورات‌ دين‌ به‌ وسيله‌ خلفاى‌ وقت‌ جلوگيرى‌ كند .

علاوه‌ بر اين‌ ، با نقشه‌اى‌ دقيق‌ و ماهرانه‌ ، شيعه‌ را از اضمحلال‌ و نابودى‌ برهاند ، شيعه‌اى‌ كه‌ در خفقان‌ و شكنجه‌ حكومت‌ پيشين‌ ، آخرين‌ رمقها را مى‌گذراند ، و آخرين‌ نفرات‌ خويش‌ را قربانى‌ مى‌داد ، و رجال‌ و مردان‌ با ارزش‌ شيعه‌ يا مخفى‌ بودند ، و يا در كر و فر و زرق‌ و برق‌ حكومت‌ غاصب‌ ستمگر ذوب‌ شده‌ بودند ، و جرأت‌ ابراز شخصيت‌ نداشتند ، حكومت‌ جديد هم‌ در كشتار و بى‌عدالتى‌ دست‌ كمى‌ از آنها نداشت‌ و وضع‌ به‌ حدى‌ خفقان‌آور و ناگوار و خطرناك‌ بود كه‌ همگى‌ ياران‌ امام‌ ( ع‌ ) را در معرض‌ خطر مرگ‌ قرار مى‌داد ، چنانكه‌ زبده‌هايشان‌ جزو ليست‌ سياه‌ مرگ‌ بودند .

"جابر جعفى‌" يكى‌ از ياران‌ ويژه‌ امام‌ است‌ كه‌ از طرف‌ آن‌ حضرت‌ براى‌ انجام‌ دادن‌ امرى‌ به‌ سوى‌ كوفه‌ مى‌رفت‌ . در بين‌ راه‌ قاصد تيز پاى‌ امام‌ به‌ او رسيد و گفت‌ : امام‌ ( ع‌ ) مى‌گويد : خودت‌ را به‌ ديوانگى‌ بزن‌ ، همين‌ دستور او را از مرگ‌ نجات‌ داد و حاكم‌ كوفه‌ كه‌ فرمان‌ محرمانه‌ ترور را از طرف‌ خليفه‌ داشت‌ از قتلش‌ به‌ خاطر ديوانگى‌ منصرف‌ شد .

جابر جعفى‌ كه‌ از اصحاب‌ سر امام‌ باقر ( ع‌ ) نيز مى‌باشد مى‌گويد : امام‌ باقر ( ع‌ ) هفتاد هزار بيت‌ حديث‌ به‌ من‌ آموخت‌ كه‌ به‌ كسى‌ نگفتم‌ و نخواهم‌ گفت‌ ...
او روزى‌ به‌ حضرت‌ عرض‌ كرد مطالبى‌ از اسرار به‌ من‌ گفته‌اى‌ كه‌ سينه‌ام‌ تاب‌ تحمل‌ آن‌ را ندارد و محرمى‌ ندارم‌ تا به‌ او بگويم‌ و نزديك‌ است‌ ديوانه‌ شوم‌ .
امام‌ فرمود : به‌ كوه‌ و صحرا برو و چاهى‌ بكن‌ و سر در دهانه‌ چاه‌ بگذار و در خلوت‌ چاه‌ بگو : حدثنى‌ محمد بن‌ على‌ بكذا وكذا ... ، ( يعنى‌ امام‌ باقر ( ع‌ ) به‌ من‌ فلان‌ مطلب‌ را گفت‌ ، يا روايت‌ كرد ) .

آرى‌ ، شيعه‌ مى‌رفت‌ كه‌ نابود شود ، يعنى‌ اسلام‌ راستين‌ به‌ رنگ‌ خلفا درآيد ، و به‌ صورت‌ اسلام‌ بنى‌ اميه‌اى‌ يا بنى‌ عباسى‌ خودنمايى‌ كند .
در چنين‌ شرايط دشوارى‌ ، امام‌ دامن‌ همت‌ به‌ كمر زد و به‌ احيا و بازسازى‌ معارف‌ اسلامى‌ پرداخت‌ و مكتب‌ علمى‌ عظيمى‌ به‌ وجود آورد كه‌ محصول‌ و بازده‌ آن‌ ، چهار هزار شاگرد متخصص‌ ( همانند هشام‌ ، محمد بن‌ مسلم‌ و ... ) در رشته‌هاى‌ گوناگون‌ علوم‌ بودند ، و اينان‌ در سراسر كشور پهناور اسلامى‌ آن‌ روز پخش‌ شدند .
هر يك‌ از اينان‌ از طرفى‌ خود ، بازگوكننده‌ منطق‌ امام‌ كه‌ همان‌ منطق‌ اسلام‌ است‌ و پاسدار ميراث‌ دينى‌ و علمى‌ و نگهدارنده‌ تشيع‌ راستين‌ بودند ، و از طرف‌ ديگر مدافع‌ و مانع‌ نفوذ افكار ضد اسلامى‌ و ويرانگر در ميان‌ مسلمانان‌ نيز بودند .

تأسيس‌ چنين‌ مكتب‌ فكرى‌ و اين‌ سان‌ نوسازى‌ و احياگرى‌ تعليمات‌ اسلامى‌ ، سبب‌ شد كه‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) به‌ عنوان‌ رئيس‌ مذهب‌ جعفرى‌ ( تشيع‌ ) مشهور گردد .
ليكن‌ طولى‌ نكشيد كه‌ بنى‌ عباس‌ پس‌ از تحكيم‌ پايه‌هاى‌ حكومت‌ و نفوذ خود ، همان‌ شيوه‌ ستم‌ و فشار بنى‌ اميه‌ را پيش‌ گرفتند و حتى‌ از آنان‌ هم‌ گوى‌ سبقت‌ را ربودند. .

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) كه‌ همواره‌ مبارزى‌ نستوه‌ و خستگى‌ناپذير و انقلابيى‌ بنيادى‌ در ميدان‌ فكر و عمل‌ بوده‌ ، كارى‌ كه‌ امام‌ حسين‌ ( ع‌ ) به‌ صورت‌ قيام‌ خونين‌ انجام‌ داد ، وى‌ قيام‌ خود را در لباس‌ تدريس‌ و تأسيس‌ مكتب‌ و انسان‌ سازى‌ انجام‌ داد و جهادى‌ راستين‌ كرد .



3. جنبش‌ علمى‌


اختلافات‌ سياسى‌ بين‌ امويان‌ و عباسيان‌ و تقسيم‌ شدن‌ اسلام‌ به‌ فرقه‌هاى‌ مختلف‌و ظ‌هور عقايد مادى‌ و نفوذ فلسفه‌ يونان‌ در كشورهاى‌ اسلامى‌ ، موجب‌ پيدايش‌ يك‌ نهضت‌ علمى‌ گرديد . نهضتى‌ كه‌ پايه‌هاى‌ آن‌ بر حقايق‌ مسلم‌ استوار بود . چنين‌ نهضتى‌ لازم‌ بود ، تا هم‌ حقايق‌ دينى‌ را از ميان‌ خرافات‌ و موهومات‌ و احاديث‌ جعلى‌ بيرون‌ كشد و هم‌ در برابر زنديقها و ماديها با نيروى‌ منطق‌ و قدرت‌ استدلال‌ مقاومت‌ كند و آراى‌ سست‌ آنها را محكوم‌ سازد . گفتگوهاى‌ علمى‌ و مناظ‌رات‌ آن‌ حضرت‌ با افراد دهرى‌ و مادى‌ مانند "ابن‌ ابى‌ العوجاء" و "ابو شاكر ديصانى‌" و حتى‌ "ابن‌ مقفع‌" معروف‌ است‌ .
 
به‌ وجود آمدن‌ چنين‌ نهضت‌ علمى‌ در محيط آشفته‌ و تاريك‌ آن‌ عصر ، كار هر كسى‌ نبود ، فقط كسى‌ شايسته‌ اين‌ مقام‌ بزرگ‌ بود كه‌ مأموريت‌ الهى‌ داشته‌ باشد و از جانب‌ خداوند پشتيبانى‌ شود ، تا بتواند به‌ نيروى‌ الهام‌ و پاكى‌ نفس‌ و تقوا وجود خود را به‌ مبدأ غيب‌ ارتباط دهد ، حقايق‌ علمى‌ را از درياى‌ بيكران‌ علم‌ الهى‌ به‌ دست‌ آورد ، و در دسترس‌ استفاده‌ گوهرشناسان‌ حقيقت‌ قرار دهد .

تنها وجود گرامى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مى‌توانست‌ چنين‌ مقامى‌ داشته‌ باشد ، تنها امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) بود كه‌ با كناره‌گيرى‌ از سياست‌ و جنجالهاى‌ سياسى‌ از آغاز امامت‌ در نشر معارف‌ اسلام‌ و گسترش‌ قوانين‌ و احاديث‌ راستين‌ دين‌ مبين‌ و تبليغ‌ احكام‌ و تعليم‌ و تربيت‌ مسلمانان‌ كمر همت‌ بر ميان‌ بست‌ .
زمان‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) در حقيقت‌ عصر طلايى‌ دانش‌ و ترويج‌ احكام‌ و تربيت‌ شاگردانى‌ بود كه‌ هر يك‌ مشعل‌ نورانى‌ علم‌ را به‌ گوشه‌ و كنار بردند و در "خودشناسى‌" و "خداشناسى‌" مانند استاد بزرگ‌ و امام‌ بزرگوار خود در هدايت‌ مردم‌ كوشيدند .

در همين‌ دوران‌ درخشان‌ - در برابر فلسفه‌ يونان‌ - كلام‌ و حكمت‌ اسلامى‌ رشد كرد و فلاسفه‌ و حكماى‌ بزرگى‌ در اسلام‌ پرورش‌ يافتند . همزمان‌ با نهضت‌ علمى‌ و پيشرفت‌ دانش‌ بوسيله‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) در مدينه‌ ، منصور خليفه‌ عباسى‌ كه‌ از راه‌ كينه‌ و حسد ، به‌ فكر ايجاد مكتب‌ ديگرى‌ افتاد كه‌ هم‌ بتواند در برابر مكتب‌ جعفرى‌ استقلال‌ علمى‌ داشته‌ باشد و هم‌ مردم‌ را سرگرم‌ نمايد و از خوشه‌چينى‌ از محضر امام‌ ( ع‌ ) بازدارد .

بدين‌ جهت‌ منصور مدرسه‌اى‌ در محله‌ "كرخ‌" بغداد تأسيس‌ نمود . منصور در اين‌ مدرسه‌ از وجود ابو حنيفه‌ در مسائل‌ فقهى‌ استفاده‌ نمود و كتب‌ علمى‌ و فلسفى‌ را هم‌ دستور داد از هند و يونان‌ آوردند و ترجمه‌ نمودند ، و نيز مالك‌ را - كه‌ رئيس‌ فرقه‌ مالكى‌ است‌ - بر مسند فقه‌ نشاند ، ولى‌ اين‌ مكتبها نتوانستند وظ‌يفه‌ ارشاد خود را چنانكه‌ بايد انجام‌ دهند .

امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) مسائل‌ فقهى‌ و علمى‌ و كلامى‌ را كه‌ پراكنده‌ بود ، به‌ صورت‌ منظم‌ درآورد ، و در هر رشته‌ از علوم‌ و فنون‌ شاگردان‌ زيادى‌ تربيت‌ فرمود كه‌ باعث‌ گسترش‌ معارف‌ اسلامى‌ در جهان‌ گرديد . دانش‌گسترى‌ امام‌ ( ع‌ ) در رشته‌هاى‌ مختلف‌ فقه‌ ، فلسفه‌ و كلام‌ ، علوم‌ طبيعى‌ و ... آغاز شد . فقه‌ جعفرى‌ همان‌ فقه‌ محمدى‌ يا دستورهاى‌ دينى‌ است‌ كه‌ از سوى‌ خدا به‌ پيغمبر بزرگوارش‌ از طريق‌ قرآن‌ و وحى‌ رسيده‌ است‌ .

بر خلاف‌ ساير فرقه‌ها كه‌ بر مبناى‌ عقيده‌ و رأى‌ و نظر خود مطالبى‌ را كم‌ يا
زياد مى‌كردند ، فقه‌ جعفرى‌ توضيح‌ و بيان‌ همان‌ اصول‌ و فروعى‌ بود كه‌ در مكتب‌ اسلام‌ از آغاز مطرح‌ بوده‌ است‌ . ابو حنيفه‌ رئيس‌ فرقه‌ حنفى‌ درباره‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) گفت‌ : من‌ فقيه‌تر از جعفرالصادق‌ كسى‌ را نديده‌ام‌ و نمى‌شناسم‌ . فتواى‌ بزرگترين‌ فقيه‌ جهان‌ تسنن‌ شيخ‌ محمد شلتوت‌ رئيس‌ دانشگاه‌ الازهر مصر كه‌ با كمال‌ صراحت‌ عمل‌ به‌ فقه‌ جعفرى‌ را مانند مذاهب‌ ديگر اهل‌ سنت‌ جايز دانست‌ - در روزگار ما - خود اعترافى‌ است‌ بر استوارى‌ فقه‌ جعفرى‌ و حتى‌ برترى‌ آن‌ بر مذاهب‌ ديگر . و اينها نتيجه‌ كار و عمل‌ آن‌ روز امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ .

در رشته‌ فلسفه‌ و حكمت‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) هميشه‌ با اصحاب‌ و حتى‌ كسانى‌ كه‌ از دين‌ و اعتقاد به‌ خدا دور بودند مناظ‌راتى‌ داشته‌ است‌ . نمونه‌اى‌ از بيانات‌ امام‌ ( ع‌ ) كه‌ در اثبات‌ وجود خداوند حكيم‌ است‌ ، به‌ يكى‌ از شاگردان‌ واصحاب‌ خود به‌ نام‌ "مفضل‌ بن‌ عمر" فرمود كه‌ در كتابى‌ به‌ نام‌ "توحيد مفضل‌" هم‌ اكنون‌ در دست‌ است‌ . مناظ‌رات‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) با طبيب‌ هندى‌ كه‌ موضوع‌ كتاب‌ "اهليلجه‌" است‌ نيز نكات‌ حكمت‌آموز بسيارى‌ دارد كه‌ گوشه‌اى‌ از درياى‌ بيكران‌ علم‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) است‌ . براى‌ شناسايى‌ استاد معمولا دو راه‌ داريم‌ ، يكى‌ شناختن‌ آثار و كلمات‌ او ، دوم‌ شناختن‌ شاگردان‌ و تربيت‌شدگان‌ مكتبش‌ .

كلمات‌ و آثار و احاديث‌ زيادى‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ ما حتى‌ قطره‌اى‌ از دريا را نمى‌توانيم‌ به‌ دست‌ دهيم‌ مگر "نمى‌ از يمى‌" . اما شاگردان‌ آن‌ حضرت‌ هم‌ بيش‌ از چهار هزار بوده‌اند ، يكى‌ از آنها "جابر بن‌ حيان‌" است‌ . جابر از مردم‌ خراسان‌ بود . پدرش‌ در طوس‌ به‌ داروفروشى‌ مشغول‌ بود كه‌ به‌ وسيله‌ طرفداران‌ بنى‌ اميه‌ به‌ قتل‌ رسيد . جابر بن‌ حيان‌ پس‌ از قتل‌ پدرش‌ به‌ مدينه‌ آمد . ابتدا در نزد امام‌ محمد باقر ( ع‌ ) و سپس‌ در نزد امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) شاگردى‌ كرد . جابر يكى‌ از افراد عجيب‌ روزگار و از نوابغ‌ بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ است‌ .

در تمام‌ علوم‌ و فنون‌ مخصوصا در علم‌ شيمى‌ تأليفات‌ زيادى‌ دارد ، و در رساله‌هاى‌ خود همه‌ جا نقل‌ مى‌كند كه‌ ( جعفر بن‌ محمد ) به‌ من‌ چنين‌ گفت‌ يا تعليم‌ داد يا حديث‌ كرد . از اكتشافات‌ او اسيد ازتيك‌ ( تيزآب‌ ) و تيزاب‌ سلطانى‌ و الكل‌ است‌ .

وى‌ چند فلز و شبه‌ فلز را در زمان‌ خود كشف‌ كرد . در دوران‌ "رنسانس‌ اروپا" در حدود 30. رساله‌ از جابر به‌ زبان‌ آلمانى‌ چاپ‌ و ترجمه‌ شده‌ كه‌ در كتابخانه‌هاى‌ برلين‌ و پاريس‌ ضبط است‌ .

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) بر اثر توطئه‌هاى‌ منصور عباسى‌ در سال‌ 148 هجرى‌ مسموم‌ و در قبرستان‌ بقيع‌ در مدينه‌ مدفون‌ شد . عمر شريفش‌ در اين‌ هنگام‌ 65 سال‌ بود . از جهت‌ اينكه‌ عمر بيشترى‌ نصيب‌ ايشان‌ شده‌ است‌ به‌ "شيخ‌ الائمه‌" موسوم‌ است‌ .
حضرت‌ امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) هفت‌ پسر و سه‌ دختر داشت‌ .

پس‌ از حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مقام‌ امامت‌ بنا به‌ امر خدا به‌ امام‌ موسى‌ كاظ‌م‌ ( ع‌ ) منتقل‌ گرديد .
ديگر از فرزندان‌ آن‌ حضرت‌ اسمعيل‌ است‌ كه‌ بزرگترين‌ فرزند امام‌ بوده‌ و پيش‌ از وفات‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) از دنيا رفته‌ است‌ . طايفه‌ اسماعيليه‌ به‌ امامت‌ وى‌ قائلند .


4. خلق‌ و خوى‌ حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ )

حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) مانند پدران‌ بزرگوار خود در كليه‌ صفات‌ نيكو و سجاياى‌ اخلاقى‌ سرآمد روزگار بود . حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) داراى‌ قلبى‌ روشن‌ به‌ نور الهى‌ و در احسان‌ و انفاق‌ به‌ نيازمندان‌ مانند اجداد خود بود . داراى‌ حكمت‌ و علم‌ وسيع‌ و نفوذ كلام‌ و قدرت‌ بيان‌ بود .

با كمال‌ تواضع‌ و در عين‌ حال‌ با نهايت‌ مناعت‌ طبع‌ كارهاى‌ خود را شخصا انجام‌ مى‌داد ، و در برابر آفتاب‌ سوزان‌ حجاز بيل‌ به‌ دست‌ گرفته‌ ، در مزرعه‌ خود كشاورزى‌ مى‌كرد و مى‌فرمود : اگر در اين‌ حال‌ پروردگار خود را ملاقات‌ كنم‌ خوشوقت‌ خواهم‌ بود ، زيرا به‌ كد يمين‌ و عرق‌ جبين‌ آذوقه‌ و معيشت‌ خود و خانواده‌ام‌ را تأمين‌ مى‌نمايم‌ .

ابن‌ خلكان‌ مى‌نويسد : امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) يكى‌ از ائمه‌ دوازده‌گانه‌ مذهب‌ اماميه‌ و از سادات‌ اهل‌ بيت‌ رسالت‌ است‌ . از اين‌ جهت‌ به‌ وى‌ صادق‌ مى‌گفتند كه‌ هر چه‌ مى‌گفت‌ راست‌ و درست‌ بود و فضيلت‌ او مشهورتر از آن‌ است‌ كه‌ گفته‌ شود . مالك‌ مى‌گويد : با حضرت‌ صادق‌ ( ع‌ ) سفرى‌ به‌ حج‌ رفتم‌ ، چون‌ شترش‌ به‌ محل‌ احرام‌ رسيد ، امام‌ صادق‌ ( ع‌ ) حالش‌ تغيير كرد ، نزديك‌ بود از مركب‌ بيفتد و هر چه‌ مى‌خواست‌ لبيك‌ بگويد ، صدا در گلويش‌ گير مى‌كرد . به‌ او گفتم‌ : اى‌ پسر پيغمبر ، ناچار بايد بگويى‌ لبيك‌ ، در جوابم‌ فرمود : چگونه‌ جسارت‌ كنم‌ و بگويم‌ لبيك‌ ، مى‌ترسم‌ خداوند در جوابم‌ بگويد : لا لبيك‌ ولا سعديك‌ .

اعتماد به خدا از ديدگاه قرآن به روايت محقق

با كسب اجازه از نويسنده و محقق عزيز اين
مطلب از جناب آقاي عليرضا يعقوبي سوركي
در اين وبلاگ درج مي گردد
خودباختگى و توكل بر خدا از منظر قران كريم

منظور از توكل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست، زيرا «توكل‏» از ماده «وكالت‏» به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون‏تر داشته باشد شخص موكل احساس آرامش بيشترى مى‏كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكل بر او مى‏كند آرامش فوق‏العاده احساس مى‏كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى‏شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى‏هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى‏بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى‏دهد.

 كليد واژه : توكل/ خدا/ خودباختگي / قران

خودباختگى و توكل بر خدا از منظر قران كريم

در بسيارى از آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى و سرگذشت انبياء و اولياء و صالحان و در كتب علماى اخلاق و ارباب سير و سلوك روى مساله توكل به عنوان يك فضيلت مهم اخلاقى كه بدون آن نمى‏توان به مقام قرب الهى رسيد، ياد شده است.

منظور از توكل سپردن كارها به خدا، و اعتماد بر لطف اوست، زيرا «توكل‏» از ماده «وكالت‏» به معنى انتخاب وكيل نمودن و اعتماد بر ديگرى كردن است، بديهى است هر قدر وكيل توانايى بيشتر و آگاهى فزون‏تر داشته باشد شخص موكل احساس آرامش بيشترى مى‏كند، و از آنجا كه علم خدا بى پايان و تواناييش نامحدود است هنگامى كه انسان توكل بر او مى‏كند آرامش فوق‏العاده احساس مى‏كند، در برابر مشكلات و حوادث مقاوم مى‏شود، و از دشمنان نيرومند و خطرناك نمى‏هراسد، در سختيها خود را در بن بست نمى‏بيند و پيوسته راه خود را به سوى هدف ادامه مى‏دهد.

انسانى كه بر خدا توكل دارد هرگز احساس حقارت و ضعف نمى‏كند بلكه به اتكاى لطف خدا و علم و قدرت بى پايان او خود را پيروز و فاتح مى‏بيند و حتى شكست‏هاى مقطعى او را مايوس نمى‏سازد.

هرگاه توكل به مفهوم صحيح كلمه در جان انسان پياده شود به يقين اميدآفرين، نيروبخش و باعث تقويت اراده و تحكيم مقاومت و پايمردى است.

مساله توكل در زنگى انبياى بزرگ الهى درخشش فوق‏العاده‏اى دارد، بررسى آيات قرآنى در اين زمينه نشان مى‏دهد كه آنها هميشه در برابر مشكلات طاقت فرسا خود را زير سپر توكل قرار مى‏دادند، و يكى از دلايل مهم پيروزى آنها داشتن همين فضيلت اخلاقى بوده است.

با اين اشاره به آيات قرآن بازمى‏گرديم و با توجه به ترتيب تاريخى سرگذشت انبياء مساله توكل را در زندگى آنان مورد بررسى قرار مى‏دهيم(از نوح(ع) شروع كرده به پيامبر اسلام(ص) پايان مى‏دهيم):

1- و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لاتنظرون (سوره‏يونس،آيه‏71)

2- انى توكلت على الله ربى و ربكم (سوره‏هود،آيه‏56)

3- ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون (سوره‏ابراهيم، آيه‏37)

4- ...ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب (سوره‏هود، آيه‏88)

5- و قال يا بنى لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة و ما اغنى عنكم من الله من شى‏ء ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون (يوسف،67)

6- و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين × فقالوا على الله توكلنا ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين (سوره‏يونس،آيات‏84و85)

7- و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين (سوره‏بقره،آيه‏250)

8- فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم (سوره‏توبه، آيه‏129)

9- و ما لنا الانتوكل على الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن على ما آذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون (سوره‏ابراهيم،آيه‏12)

10- ...و من يتوكل على الله فهو حسبه... (سوره‏طلاق،آيه‏3)

ترجمه

1- سرگذشت نوح را بر آنها بخوان! در آن هنگام كه به قوم خود گفت: «اى قوم من! اگر تذكرات من نسبت‏به آيات الهى، بر شما سنگين(و غير قابل تحمل) است، (هر كار از دستتان ساخته است‏بكنيد) من بر خدا توكل كرده‏ام! فكر خود و قدرت معبودهايتان را جمع كنيد، سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند(تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس به حيات من خاتمه دهيد و (لحظه‏اى) مهلتم ندهيد!

2- من، بر «الله‏» كه پروردگار من و شماست توكل كرده‏ام!

3- پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى، و در كنار خانه‏اى كه حرم توست، ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند، تو دلهاى گروهى از مردم را متوجه آنها ساز، و از ثمرات به آنها روزى ده، شايد آنان شكر تو را بجاى آورند!

4- من جز اصلاح - تا آنجا كه در توانايى دارم - نمى‏خواهم! و توفيق من جز به(كمك) خداوند نيست. بر او توكل كردم و به سوى او بازمى‏گردم!

5- و(هنگامى كه مى‏خواستند حركت كنند، يعقوب) گفت: «فرزندان من! از يك در وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد گرديد(تا توجه مردم به سوى شما جلب نشود)! و(من با اين دستور) نمى‏توانم حادثه‏اى را كه از سوى خدا حتمى است از شما دفع كنم! حكم و فرمان، تنها از آن خداست!(براى پيروزى شما) بر او توكل كرده‏ام و همه متوكلان بايد بر او توكل كنند»!

6- موسى گفت: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد، بر او توكل كنيد اگر تسليم فرمان او هستيد»! - گفتند: «تنها بر خدا توكل داريم، پروردگارا! ما را مورد شكنجه گروه ستمگر قرار مده!

7- و هنگامى كه در برابر «جالوت‏» و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: «پروردگارا! پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز! و قدمهاى ما را ثابت‏بدار! و ما را بر جمعيت كافران، پيروز بگردان!

8- اگر آنها(از حق) روى بگردانند، (نگران مباش!) بگو: «خداوند مرا كفايت مى‏كند، هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكل كرددم، و او صاحب عرش عظيم است!

9- و چرا بر خدا توكل نكنيم، با اينكه ما را به راه‏هاى(سعادت) رهبرى كرده است، و ما به طور مسلم در برابر آزارهاى شما صبر خواهيم كرد(و دست از رسالت‏خويش برنمى‏داريم) و توكل كنندگان بايد فقط بر خدا توكل كنند»!

10- و هر كس بر خدا توكل كند كفايت امرش را مى‏كند... .

تفسير و جمع‏بندى

بازتاب توكل در زندگى پيامبران
در آيات قرآن مجيد، به ويژه در تاريخ انبيا، صفت «توكل‏» به عنوان يكى از بارزترين صفات آنها در طول تاريخ مشاهده مى‏شود كه همواره در برابر حوادث سخت، مشكلات طاقت فرسا و دشمنان بى رحم اعتمادشان بر خدا و تكيه‏گاهشان ذات پاك او بوده است، و از وابستگى و اعتماد بر ما سوى الله مبرى بوده‏اند.

نخست از نوح(ع) پيامبر بزرگ خدا شروع مى‏كنيم:

در نخستين آيه مورد بحث مى‏خوانيم: هنگامى كه نوح(ع) در برابر دشمنان نيرومند و لجوج و متعصب قرار گرفت، با اعتماد به خداوند و توكل بر ذات پاكش در برابر همه آنان مقاومت كرد، قرآن در اين زمينه به پيامبر اسلام(ص) مى‏گويد: «سرگذشت نوح(ع) را براى آنها(مسلمانان نخستين كه در چنگال دشمنان زورمند گرفتار بودند) بخوان، در آن هنگام كه به قوم خود گفت: اى قوم من! هرگاه موقعيت من و يادآورى‏هايم نسبت‏به آيات الهى بر شما سنگين(و غير قابل تحمل) است، (هر كار از دستتان ساخته است‏بكنيد، من ترس ندارم) من بر خدا توكل كرده‏ام، نيروى خود و نيروى معبودهايتان را جمع كنيد، سپس چيزى بر شما مخفى نماند و بعد به حيات من پايان دهيد و لحظه‏اى مهلتم ندهيد(اما بدانيد در برابر قدرت خداوند كارى از شما ساخته نيست!)»، (و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامى و تذكيرى بآيات الله فعلى الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لايكن امركم عليكم غمة ثم اقضوا الى و لاتنظرون) (1)

راستى اين چه عاملى بود كه نوح(ع) را با مؤمنان اندكى كه اطراف او بودند، در برابر دشمنان قدرتمند و سرسخت، شجاعت و شهامت مى‏بخشيد كه اين چنين ايستادگى كردند و قدرت آنان را به باد مسخره گرفتند و بى اعتنايى خويش را به نقشه‏ها و افكار و بتهاى آنها نشان دادند، و به اين وسيله ضربه‏اى محكم روانى بر آنان وارد ساختند.

آرى اين عامل چيزى جز ايمان به خدا و توكل بر ذات پاك او نبود، و عجب اينكه نه تنها اظهار بى اعتنايى نسبت‏به آنها و معبودهايشان كردند بلكه آنان را بر مخالفت تشجيع نموده و به مبارزه طلبيدند، آرى اين قدرت نمايى تنها زيبنده متوكلان است!

با توجه به اينكه سوره يونس كه اين آيه در آن است مكى است، خداوند مى‏خواهد به گروه اندك مسلمانان كه در مكه همچون پروانه‏ها گرد شمع وجود پيامبر اسلام(ص) جمع شده بودند و در چنگال دشمنان نيرومند سرسختى قرار داشتند، قوت و قدرت روحى ببخشد و به آنها نشان دهد كه از اين قدرت‏هاى پوشالى در برابر اراده خدا كارى ساخته نيست.

تعبير به «شركائكم‏» ممكن است اشاره به بتها باشد كه شريكهاى ساختگى بت‏پرستان براى خدا بودند، و در موارد ديگر قرآن نيز كرارا اين تعبير براى بتها آمده است.

يا اينكه منظور دوستان و بستگان آنها باشد، يعنى تمامى نيروهايتان را بر ضد من بسيج كنيد!

دومين آيه از زبان هود پيامبر7 است كه بعد از دوران نوح(ع) مى‏زيسته هنگامى كه از سوى قوم بت‏پرستش تهديد به مرگ مى‏شود، با صراحت‏به آنها مى‏گويد: «من خدا را گواه مى‏گيرم و شما هم گواه باشيد كه از همتايانى كه براى خدا قرار داده‏ايد بيزارم - همه شما براى من نقشه بكشيد، و لحظه‏اى مرا مهلت ندهيد(اما بدانيد كارى از شما ساخته نيست چرا كه) - من توكل بر خداوندى كرده‏ام كه پروردگار من و شماست‏»! (...قال انى اشهد الله و اشهدوا انى برى‏ء مما تشركون × من دونه فكيدونى جميعا ثم لاتنظرون × انى توكلت على الله ربى و ربكم) (2)

جالب اينكه نه تنها به قدرت عظيم مخالفان بت‏پرست و توطئه‏ها و شرارتهاى آنها اعتنا نمى‏كند، بلكه آنها را تحريك به قيام بر ضد خود مى‏نمايد، تا به آنان ثابت كند قلب و روح او به جاى ديگرى وابسته است كه با توكل بر ذات پاك او كمترين واهمه‏اى از توطئه‏هاى دشمنان ندارد، هر چند قوى و نيرومند و سرسخت و لجوج باشند، و اين خود نشان مى‏دهد كه توكل بر خدا تا چه اندازه به انسان شجاعت و شهامت و پايمردى و استقامت مى‏بخشد!

راستى شگفت آور است كه انسانى تك و تنها يا با يارانى بسيار اندك، در برابر گروهى عظيم و متعصب و زورمند، اين گونه بايستد، و اين چنين تهديدهاى آنها را به باد سخريه بگيرد، آرى اين از آثار ايمان و توكل بر خداست!

يكى از مفسران پيشين به نام «زجاج‏» مى‏گويد: اين آيه از مهمترين آيات مربوط به پيامبران است كه پيامبرى تنها در برابر امتى عظيم از مخالفان بايستد و اين چنين با آنها سخن بگويد، شبيه همين تعبير را در داستان نوح(ع) و جريان پيامبر اسلام‏7 نيز خوانديم.

شايان توجه اينكه در ادامه اين آيه، هود(ع) در مقام استدلال براى كار خود مى‏گويد: نه تنها شما، «هيچ جنبنده‏اى در جهان نيست مگر اينكه در قبضه قدرت و فرمان خداست‏»! (ما من دابة الا هو آخذ بناصيتها) (3)

سپس مى‏افزايد: او قدرتمندى نيست كه قدرتش موجب خودكامگى باشد بلكه «پروردگار من همواره بر صراط مستقيم است‏»! (ان ربى على صراط مستقيم)

بنابراين من بر كسى تكيه كرده‏ام كه قدرتش بى پايان و كارهايش عين صواب و عدالت است.

در سومين آيه اشاره به گوشه‏اى از سرگذشت ابراهيم(ع) و توكل او بر خدا در يكى از مشكل‏ترين ساعات زندگانيش مى‏كند، و مى‏فرمايد: «پروردگارا! من بعضى از فرزندانم را در سرزمين بى آب و علفى در كنار خانه‏اى كه حرم توست(به فرمان تو و با توكل بر تو) ساكن ساختم تا نماز را بر پا دارند، اكنون تو دلهاى مردم را متوجه آنها كن و از ثمرات به آنها روزى ده، تا شكر تو را بجا آورند»، (ربنا انى اسكنت من ذريتى بواد غير ذى زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوى اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون) (4)

آيا اگر ايمانى همچون كوه، و دلى همچون دريا، و توكلى در سطح بسيار بالا نباشد، ممكن است انسان همسر و فرزند دلبند شيرخواره‏اش را در سرزمينى خشك و سوزان و بى آب و علف - تنها براى امتثال فرمان خدا - رها كند، و از آنجا به وطن خويش بازگردد؟!

اين جريان يادآور جريان ديگرى در زندگى ابراهيم(ع) است در آن هنگام كه بت‏پرستان لجوج و متعصب و خشمگين او را به خاطر در هم شكستن بتهايشان به محاكمه كشيده بودند و ابراهيم در يك قدمى مرگ قرار داشت، با اين حال معبودهايشان را به سخريه مى‏كشيد و با دلايل محكم، منطق خرافى آنها را در زمينه بت‏پرستى در هم مى‏كوبيد. (5)

چهارمين آيه اشاره به ماجراى شعيب(ع) مى‏كند كه مدتى بعد از هود، و كمى قبل از موسى مى‏زيسته كه او هم در مقابل سرسختى قوم مشرك و بت‏پرست و تهديدات آنها مى‏گويد: «من(با اين برنامه‏هاى الهى) چيزى جز اصلاح تا آنجا كه در قدرت دارم، نمى‏خواهم، و توفيق من تنها از خداست، فقط بر او توكل كرده‏ام و به سوى او بازمى‏گردم‏»، (...ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب) (6)

آرى من با داشتن ايمان به خدا و توكل بر ذات پاك او از چيزى نمى‏ترسم و با قدرت راه خود را ادامه مى‏دهم.

قابل توجه اينكه: شعيب(ع) براى دست زدن به اصلاحات همه جانبه در اجتماع فاسد آن زمان بر سه اصل تكيه مى‏كند: نخست فراهم شدن مقدمات از سوى پروردگار كه با كلمه «توفيق‏» به آن اشاره شده، سپس داشتن اراده نيرومند براى شروع به كار كه با «توكل‏» به پروردگار حاصل مى‏شود، و سپس دارا بودن انگيزه‏اى صحيح و سازنده كه با «اليه انيب‏» (به سوى او بازمى‏گردم و همه كارهايم براى خداست) به آن اشاره مى‏كند.

در پنجمين آيه سخن از يعقوب كه جد والاى بنى اسرائيل است‏به ميان آمده، آن زمان كه در تنگناى شديدى قرار گرفته بود از يكسو فرزند عزيزش يوسف(ع) را از دست داده، و از سوى ديگر قحطى شديد در كنعان همه مردم، و از جمله خاندان او را تحت فشار قرار داده است، و به حكم اجبار، فرزند دلبند ديگرش بنيامين را به دست‏برادران بد سابقه و نامهربان! سپرده، تا براى به دست آوردن آذوقه بار ديگر به سرزمين «مصر»بروند و از «عزيز مصر» كمك بطلبند، در اينجا بود كه يعقوب سفارشى به اين مضمون به فرزندان خود كرد: «فرزندان من!(به مصر كه مى‏رويد) همه شما از يك دروازه وارد نشويد، بلكه از درهاى متفرق وارد شويد(مبادا ورود يك جمعيت غير بومى در مصر حساسيت مردم را برانگيزد و به آنها آسيبى برسانند)»! (و قال يا بنى لاتدخلوا من باب واحد و ادخلوا من ابواب متفرقة...) (7)

سپس افزود: «من با اين دستور نمى‏توانم حادثه‏اى را كه از سوى خدا مقرر شده است از شما برطرف سازم، حكم و فرمان مخصوص به خداست، بر او توكل كردم، و همه توكل كنندگان بايد بر او توكل كنند(و از او استمداد نمايند)»، (...و ما اغنى عنكم من الله من شى‏ء ان الحكم الا لله عليه توكلت و عليه فليتوكل المتوكلون) (8)

به اين ترتيب يعقوب دستورهاى لازم را براى پيشگيرى از حوادث قابل اجتناب به فرزندان خود داد، ولى تاكيد كرد كه من با اين دستورها نمى‏توانم جلو هر 2حادثه‏اى را بگيرم و در برابر همه مشكلات تدبيرى بينديشم، بلكه ما بايد آنچه در توان داريم انجام دهيم و در بقيه بر خدا توكل كنيم و همه بايد بر او توكل كنند.

در واقع يعقوب با اين سخن هم توصيه به توكل مى‏كند و هم دليل آن را ذكر مى‏نمايد، مى‏گويد: چون همه چيز به فرمان خداست، پس بايد بر او توكل كرد، چرا كه در برابر اراده خدا از ديگرى كارى ساخته نيست.

روشن است كه منظور از «حكم‏» در اينجا «حكم تكوينى‏» پروردگار در عالم آفرينش است كه بازگشت‏به عالم اسباب مى‏كند و ناظر به حكم تشريعى نيست(دقت كنيد).

در ششمين آيه نوبت‏به ماجراى موسى(ع) و بنى اسرائيل مى‏رسد در آن هنگام كه موسى(ع) دعوت خويش را آشكار كرد، و معجزات بزرگ خود را نشان داد، ولى با اين همه تنها گروهى از بنى اسرائيل به او ايمان آوردند، در حالى كه آنها نيز از فرعون و اطرافيانش بيمناك بودند، مبادا آسيبى به آنها برسانند و مورد شكنجه واقع شوند، زيرا هنگامى كه فرعون همسر خود را به خاطر اظهار ايمان به موسى(ع) تحت‏سخت‏ترين شكنجه‏ها قرار مى‏دهد، پيداست‏با ديگران چه خواهد كرد، به همين دليل موسى بن عمران براى اينكه آرامشى به آنها ببخشد و از وحشت رهايى يابند، دستور توكل را به آنها داد و فرمود: «اى قوم من! اگر شما به خدا ايمان آورده‏ايد و تسليم فرمان او هستيد بر او توكل كنيد»، (و قال موسى يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين) (9)

يعنى تنها در سايه توكل بر خداست كه مى‏توانيد با چنين حاكم نيرومند بى رحم خطرناكى مبارزه كنيد، و از شر او در امان بمانيد.

بديهى است موسى(ع) خود در اين امر پيشگام بود، و اگر مقام توكل را نداشت چگونه ممكن بود يك مرد چوپان با نداشتن هيچ گونه قدرت ظاهرى به جنگ يكى از بزرگترين قدرتهاى نظامى و سياسى زمان خود برود؟!

آن گروه از مؤمنان دعوت موسى(ع) را لبيك گفتند و در پاسخ او چنين بيان داشتند: «ما تنها بر خدا توكل داريم‏»! (فقالوا على الله توكلنا...) (10)

سپس رو به درگاه خدا آوردند و عرض گردند: «پروردگارا! ما را مورد شكنجه اين گروه ستمگر قرار نده‏»! (...ربنا لاتجعلنا فتنة للقوم الظالمين) (11)

«و ما را به رحمتت از چنگال گروه كافران رهايى بخش‏»، (و نجنا برحمتك من القوم الكافرين) (12)

منظور از «فتنه‏» در آيه اخير، شكنجه است كه در بعضى از آيات قرآن به خصوص در سوره «بروج‏» در مورد اصحاب «اخدود» آمده است، و در آيه‏83 كه قبل از آيه مورد بحث آمده است، نيز به آن اشاره شده.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از فتنه در هر دو مورد، منحرف شدن يا منحرف ساختن از دين و ايمان باشد، چرا كه اگر فرعونيان بر مؤمنان سلطه پيدا مى‏كردند آن را دليل بر حقانيت‏خود پنداشته و در طريق انحراف ثابت قدم‏تر مى‏شدند.

در هفتمين آيه نوبت‏به زمانهاى بعد از موسى(ع) مى‏رسد، در آن زمان كه بنى‏اسرائيل زير سيطره سلطان جبارى به نام «جالوت‏» قرار گرفته بودند، و ناچار نزد پيامبر زمان خود «اشموئيل‏» آمده، از او تقاضا كردند كه فرمانده‏اى لايق براى آنها تعيين كند، تا براى به دست آوردن سرزمين خود با جالوت بجنگند، اشموئيل، طالوت را كه جوان نيرومند و آگاه و از هر نظر لايقى بود براى اين امر برگزيد، بنى‏اسرائيل نخست زير بار نمى‏رفتند، سپس با تمهيداتى از ناحيه آن پيامبر، فرماندهى او را پذيرفتند.

طالوت پس از آزمايشهاى متعددى افرادى را كه آمادگى بيشترى براى جهاد داشتند گزينش كرد و به ميدان نبرد آورد.

آيه مورد بحث از لحظاتى سخن مى‏گويد كه دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند لشكر نيرومند جالوت و لشكر ظاهرا ضعيف طالوت، مى‏فرمايد: «هنگامى كه در برابر جالوت(ستمگر و سپاهيانش قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شكيبايى و استقامت را بر ما بريز و گامهاى ما را استوار بدار و ما را بر قوم كافر پيروز گردان‏»، (و لما برزوا لجالوت و جنوده قالوا ربنا افرغ علينا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين) (13)

درست است كه نفرات طالوت در برابر لشكر جالوت اندك بودند و ساز و برگ جنگى قابل ملاحظه‏اى نيز در اختيار نداشتند، ولى چيزى كه اين عدم توازن را به نفع مظلومان بنى اسرائيل بر هم زد و سرانجام در برابر دشمن پيروز شدند، همان ايمان و توكل آنها بر خدا و تكيه بر صبر و استقامت و تقاضاى نصرت از پيشگاه حق بود.

به همين دليل در آيه بعد مى‏فرمايد: «فهزموهم باذن الله; آنها به فرمان خدا سپاه جالوت را در هم شكستند و به هزيمت واداشتند»!

بديهى است صبر و استقامت‏سبب ثبات قدم، و ثبات قدم سبب پيروزى است و به همين دليل آنها اين امور سه‏گانه را به ترتيب در دعاى خود ذكر كردند و روح همه اينها ايمان و توكل بر خداست.

در هشتمين آيه سخن از پيامبر اسلام(ص) و مقام توكل اوست، در آن هنگام كه در برابر مشكلات سخت قرار داشت و خداوند به او تعليم داد چگونه بر مشكلات پيروز گردد، مى‏فرمايد: «اگر آنها(كافران) از حق روى بگردانند(نگران مباش) بگو: خداوند مرا كفايت مى‏كند، هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكل كردم، او پروردگار عرش عظيم است‏»، (فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم) (14)

اين آيه به خوبى نشان مى‏دهد كه انسان هر قدر تنها باشد اگر توكل بر خدا داشته باشد، مشكلى ندارد، چرا كه خدا رب عرش عظيم و داراى قدرت بى نظير است، قدرتى كه قدرت‏هاى ناچيز بندگان در مقابل آن اثرى ندارد، جايى كه عرش و عالم بالا با آن همه عظمتى كه دارد در قبضه قدرت اوست چگونه ممكن است‏بندگان متوكل را در برابر مشكلات و دشمنان تنها بگذارد؟!

شايان توجه اينكه بعضى معتقدند اين آيه كه آخرين سوره توبه است و آيه قبل از آن آخرين آياتى است كه بر پيامبر(ص) نازل شده است، و جالب اينكه آياتى كه در آغاز بعثت نازل شد نيز همين حال و هوا را دارد و نشان مى‏دهد كه سرمايه اصلى آن حضرت در آن زمان نيز توكل بر خدا بود، در آيه 38 سوره زمر كه مربوط به آن زمانهاست مى‏خوانيم: «...قل حسبى الله عليه يتوكل المتوكلون; بگو: خداوند مرا كافى است و متوكلان بايد بر او توكل كنند»!

به اين ترتيب پيامبر اكرم(ص) در آغاز و پايان كار و در همه حال، در زير چتر توكل قرار داشت، و همين امر عامل استقامت و پايمردى و پيروزى او بود.

در نهمين آيه سخن از تمام پيامبران پيشين به ميان آمده است، از زمان نوح(ع) تا پيامبرانى كه بعد از او بودند، مى‏گويد: «هنگامى كه پيامبران با مخالفت قوم خود روبه رو شدند(و خود را تنها ديدند گفتند:) چرا ما بر خدا توكل نكنيم، با اينكه ما را به راههاى سعادت رهبرى كرده و ما به يقين در برابر آزارهاى شما شكيبايى خواهيم كرد(و با اين تهديدها و آزارها دست از رسالت‏خويش برنمى‏داريم) و توكل كنندگان بايد فقط بر او توكل كنند»! (و ما لنا الانتوكل على الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن على ما آذيتمونا و على الله فليتوكل المتوكلون) (15)

از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه توسل به ابزار توكل بر خدا در برابر انبوه مشكلات طاقت‏فرسا كار همه انبيا در طول تاريخ بوده است و در واقع آنها با نيروى توكل بر انبوه دشمنان سرسخت پيروز مى‏شدند، و از اينجا نقش توكل در زندگى انسانها به خصوص رهبران و پيشوايان آشكار مى‏شود.

در واقع آنچه به پيامبران قدرت مى‏بخشيد كه با نداشتن «عده‏» و «عده‏» در برابر قدرتمندترين حكومت‏هاى بيدادگر عصر خود بايستند، و مرعوب تهديدهاى آنها نشوند همين توكل بر خدا بود كه «ماسوى الله‏» را در نظر آنها كوچك و بى ارزش مى‏ساخت.

شايان توجه است كه در آيه قبل(آيه 11 سوره ابراهيم) مى‏خوانيم: «و على الله فليتوكل المؤمنون‏» و در آيه مورد بحث مى‏خوانيم: «و على الله فليتوكل المتوكلون‏».

از انضمام اين دو آيه به يكديگر استفاده مى‏شود كه مؤمنان واقعى همان متوكلانند ضمنا از اين آيه استفاده مى‏شود كه توكل زاييده معرفت و هدايت الهى است همان گونه كه صبر و شكيبايى در برابر آزارهاى دشمنان زاييده توكل است(دقت كنيد).

در دهمين آيه با ذكر نتيجه روشنى براى توكل بر خدا همگان را تشويق به اين امر مى‏كند، و وعده نجات و پيروزى به آنها مى‏دهد، مى‏فرمايد: «هر كس بر خدا توكل كند خدا كار او را به سامان مى‏برد، خداوند فرمان خود را به انجام مى‏رساند، و براى هر چيز اندازه‏اى قرار داده است‏»، (و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا) (16)

در واقع خداوند وعده قطعى به همه متوكلان داده كه مشكلات آنها را حل كند.

سپس به ذكر دليل آن پرداخته، مى‏فرمايد: «زيرا خداوند بر هر چيز تواناست‏» بديهى است چنين كسى مى‏تواند به تمام وعده‏هاى خود جامه عمل بپوشاند و مشكلات را هر قدر سنگين و سخت‏باشد با اراده و فرمان خود بگشايد.

جمله قد جعل الله لكل شى‏ء قدرا ممكن است پاسخ به اين سؤال باشد كه چرا گاهى نهايت توكل را بر ذات پاك او داريم ولى پيروزيها به تاخير مى‏افتد؟

قرآن به اين سؤال چنين پاسخ مى‏گويد: «شما از مصالح امور آگاه نيستيد هر چيز حسابى دارد، و هر كار زمانى را مى‏طلبد، و هر پديده‏اى در ظرف ويژه خود مطلوب است‏به همين دليل به مقتضاى «الامور مرهونة باوقاتها» گاه مصلحت در اين است كه نتيجه به تاخير افتد، بنابراين شتابزدگى و عجله در اين گونه امور روا نيست.

شبيه همين معنى در آيه 160 سوره آل عمران آمده است كه پيروزى و شكست را از سوى خدا مى‏شمرد و مى‏گويد توكل بر خدا راه وصول مؤمنان به پيروزى است: «ان ينصركم الله فلاغالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم من بعده و على الله فليتوكل المؤمنون; اگر خداوند شما را يارى كند هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد، و اگر دست از يارى شما بردارد، كيست كه بعد از او شما را يارى كند؟! و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»!

نتيجه نهايى
آيات بالا كه در آن از قديمترين انبياى الهى شروع مى‏شود و به پيامبر اسلام(ص) ختم مى‏گردد بازتاب مساله توكل را در زندگى انسانها و جهاد پيامبران و پيروزى بر مشكلات از جهات مختلف روشن مى‏سازد و نشان مى‏دهد تا چه حد اين فضيلت اخلاقى كارساز و نقطه مقابل آن يعنى عدم اعتماد بر پروردگار تا چه حد مايه سقوط فرد و جامع است!

«توكل‏» در احاديث اسلامى
در روايات اسلامى اهميت فوق العاده‏اى به اين ارزش اخلاقى داده شده تا آنجا كه آثار و بركاتى براى آن بيان گرديده كه براى كمتر صفتى مى‏توان يافت، روايات زير را كه از ميان آنها گلچين كرده‏ايم و دقايق لطيفى كه در آن است نمونه خوبى براى اين مقصود محسوب مى‏شود:

1- در حديثى از رسول خدا(ص) مى‏خوانيم: «من سره ان يكون اقوى الناس فليتوكل على الله; كسى كه دوست دارد قوى‏ترين مردم باشد بر خدا توكل كند»! (17)

2- در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(ع) آمده است: «فى التوكل حقيقة الايقان; قيقت‏يقين در توكل است‏»! (18)

3- در حديث پرمعناى ديگرى در داستان ابراهيم(ع) در تفسير على بن ابراهيم مى‏خوانيم: هنگامى كه ابراهيم(ع) را در منجنيق گذاشتند عمويش آزر آمد و يك سيلى محكم به صورت او زد و گفت: از مذهب توحيديت‏بازگرد!(ابراهيم اعتنايى به او نكرد) در اين هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنيا فرستاد تا نظاره‏گر اين صحنه باشند، همه موجودات از خدا تقاضاى نجات ابراهيم(ع) را كردند، از جمله زمين گفت: «پروردگارا! بر پشت من بنده موحدى جز او نيست و هم اكنون در كام آتش فرومى‏رود، خطاب آمد اگر او مرا بخواند مشكلش را حل مى‏كنم، جبرئيل در منجنيق به سراغ او آمد و گفت: اى ابراهيم! به من حاجتى دارى تا انجام دهم؟ ابراهيم گفت: «به تو نه! اما به پروردگار عالم آرى!» در اينجا بود كه جبرئيل انگشترى به او داد كه اين جمله‏ها(كه در واقع دستور نجات بود) بر روى آن نوشته شده بود: لا اله الا الله محمد رسول الله، الجات ظهرى الى الله، اسندت امرى الى الله، و فوضت امرى الى الله!(اين جمله‏ها كه مفهوم واقعيش همان توكل همه جانبه بر خدا بود، كار خود را كرد، و هنگامى كه ابراهيم(ع) به ميان آتش پرتاب شد به تعبير روايت: «اوحى الله الى النار كونى بردا، فاضطربت اسنان ابراهيم من البرد حتى قال: و سلاما على ابراهيم; در اين هنگام خداوند به آتش وحى فرستاد كه سرد شو! آتش آن چنان سرد شد كه دندانهاى ابراهيم به هم مى‏خورد، سپس خطاب آمد و سلاما على ابراهيم سرد و سالم باش براى ابراهيم (در اين هنگام آتش به محيطى آرام‏بخش مبدل گشت) و جبرئيل در كنار ابراهيم قرار گرفت و با او به گفتگو نشست‏».

نمرود از فراز جايگاه خود چنين گفت: «من اتخذ الها فليتخذ مثل اله ابراهيم; اگر كسى مى‏خواهد معبودى براى خود برگزيند همانند معبود ابراهيم(ع) را انتخاب كند»! (19)

آرى توكل بر خداست كه آتش‏ها را به گلستان مبدل مى‏كند، توكلى همچون توكل ابراهيم كه حتى از دست زدن به دامان جبرئيل احساس دورى از خدا مى‏كند و معتقد است‏بايد آب را از سرچشمه گرفت تا صاف‏تر و زلال‏تر باشد!

4- امام صادق(ع) در تعبير ديگرى مى‏فرمايد: «ان الغنى و العز يجولان فاذا ظفرا بموضع التوكل اوطناه; توانگرى و عزت پيوسته در حركتند هنگامى كه به محل توكل برسند آنجا را وطن خود انتخاب مى‏كنند». (20)

يعنى قلبى كه كانون توكل بر خداست هم احساس بى نيازى از ماسوى الله مى‏كند و هم احساس عزت و قدرت، چرا كه تكيه بر قدرتى كرده كه بالاتر از همه چيز است، تكيه‏گاهى بى نياز از همه كس و همه چيز و قدرتى شكست ناپذير.

5- در حديث ديگرى همين معنى با تعبير لطيف ديگر از امام باقر(ع) نقل شده است، فرمود: «من توكل على الله لايغلب و من اعتصم بالله لايهزم; هر كسى كه توكل بر خدا كند مغلوب نمى‏شود و كسى كه به دامن لطف خداوند چنگ بزند شكست نمى‏خورد». (21)

6- در حديث ديگرى از امام على بن ابى طالب آمده است كه فرمود: «من توكل على الله ذلت له الصعاب و تسهلت عليه الاسباب; كسى كه بر خدا توكل كند مشكلات در برابر او خاضع، و اسباب براى او سهل و آسان مى‏گردد». (22)

چگونه چنين چيزى نباشد در حالى كه «مسبب الاسباب‏» ذات پاك خداست و همه چيز سر بر فرمان او دارد.

7- در حديث ديگرى از همان حضرت به اين نكته اشاره شده است كه توكل نه تنها در عوامل برونى اثر مى‏گذارد كه در درون انسان نيز مؤثر است و او را از چنگال وسوسه‏ها و شبهات نجات مى‏دهد، فرمود: «من توكل على الله اضائت له الشبهات; كسى كه توكل بر خدا كند شبهات براى او روشن مى‏شود». (23)

8- باز از همان بزرگوار خطاب به همه مردم چنين نقل شده: «يا ايها الناس توكلوا على الله و اتقوا به فانه يكفى ممن سواه; اى مردم توكل بر خدا كنيد و به او اعتماد داشته باشيد چرا كه انسان را از غير خود بى نياز مى‏كند». (24)

9- جابر بن يزيد جعفى مى‏گويد هيجده سال در خدمت امام باقر(ع) بودم هنگامى كه مى‏خواستم از محضرش خارج شوم با او وداع كردم و گفتم سخن سودمندى به من بفرماييد، فرمود: اى جابر! بعد از هيجده سال باز هم تقاضاى اندرزى مى‏كنى؟ عرض كردم: «نعم انكم بحر لاينزف و لايبلغ قعره; آرى شما اقيانوس بى پايانى هستيد كه هيچ كس به قعر آن نمى‏رسد».

امام(ع) فرمود: به شيعيانم سلام برسان و بگو ميان ما و خداوند متعال خويشاوندى نيست و تنها وسيله تقرب به او اطاعت است... «يا جابر من هذا الذى سئل الله فلم يعطه؟ او توكل عليه و لم يكفه؟ او وثق به فلم ينجه؟; چه كسى از خدا(از روى ايمان و اخلاص) چيزى خواسته است كه به او نداده؟ يا توكل بر او كرده و كفايت امر او ننموده؟ يا به او اعتماد كرده، و او را رهايى نبخشيده است‏»؟ (25)

در اين حديث توكل بر خدا، اعتماد بر ذات پاك او، و دعا، به عنوان سه وسيله نجات و پيروزى ذكر شده است.

آرى چنين كسى آب را از سرچشمه گرفته و نيازى به اين و آن ندارد.

10- اين بحث را با حديثى از لقمان حكيم پايان مى‏دهيم هر چند سخن در باره اهميت توكل و اثرات آن در زندگى مادى و معنوى انسانها بسيار فراتر از اينهاست، او به هنگام پند دادن به فرزندش فرمود: «يا بنى! توكل على الله ثم سل فى الناس، من ذا الذى توكل على الله فلم يكفه؟!; فرزندم! بر خدا توكل كن سپس از مردم بپرس آيا كسى هست كه توكل به خدا كرده باشد و خداوند او را بى نياز نكند و مشكل او را حل نكرده باشد»؟! (26)

شكوه و عظمت اين فضيلت‏بزرگ انسانى يعنى توكل بر خدا در احاديث‏بالا به قدرى آشكار است كه ما را از هرگونه توضيح بيشترى بى نياز مى‏سازد، و به عكس از دست دادن توكل بر خدا و دلبستگى و وابستگى مطلق به ديگران صفت رذيله‏اى است كه انسان را از اوج عزت و افتخار و قدرت و استقلال به پايين مى‏كشد، و از او فرد ضعيف و ناتوانى مى‏سازد كه قادر بر هيچ كار مهمى نيست.

بعد از بيان اهميت توكل در آيات قرآن مجيد و روايات اسلامى در اينجا به سراغ تحليل‏هايى مى‏رويم كه ابعاد مختلف اين بحث را روشن مى‏سازد:

1- حقيقت توكل
همان گونه كه در آغاز بحث گفته شد توكل از ماده وكالت‏به معنى سپردن كارها به خدا و اعتماد بر لطف اوست، نه به اين معنى كه دست از تلاش و كوشش بردارد بلكه تا آنجا در توان دارد تلاش كند و منزلگاهها را يكى بعد از ديگرى با تمام توان بپيمايد، اما آنچه از توان او بيرون است‏به خدا واگذارد و از الطاف جليه و خفيه او مدد بطلبد!

يكى از علماى معروف اخلاق در تفسير توكل مى‏گويد: «توكل منزلى از منزلگاههاى دين و مقامى از مقامات اهل يقين است، بلكه آن از مفاهيم درجات مقربين است، از نظر مفهوم پيچيده و از نظر عمل سنگين است!»

دليل بر پيچيدگى مفهوم آن اين است كه توجه به عالم اسباب و اعتماد بر آنها نوعى شرك است، و از سوى ديگر بى اعتنايى به اسباب و جدايى كامل از آنها نيز نفى سنت و ايراد به شريعت است كه مردم را به آنها ترغيب نموده‏».

سپس مى‏افزايد: «حقيقت توكلى كه در شرع اسلامى آمده همان اعتماد قلبى در تمام كارها بر خدا، و صرف نظر كردن از ماسوى الله است و اين منافات با تحصيل اسباب ندارد مشروط بر اينكه اسباب را در سرنوشت‏خود اصل اساسى نشمرد».

و در ادامه اين سخن مى‏افزايد: «مفهوم توكل آن گونه كه افراد نادان و احمق تصور كرده‏اند ترك فعاليت‏هاى جسمانى و تدبير عقلانى نيست كه اين جهل محض است، و در شريعت مقدس اسلامى حرام، چرا كه انسان مكلف به تحصيل معاش است از راههايى كه خدا به انسان نشان داده، از زراعت، تجارت و صنعت و غير اينها از طرق حرام... ولى با اين حال خداوند دستور داده كه به عالم اسباب دل نبندند و در آن غرق نشوند». (27)

در «المحجة البيضاء» در بحث‏حقيقت توكل چنين مى‏خوانيم: «توكل از درهاى ايمان است، و تمام ابواب ايمان داراى سه ركن است، علم، حالت، و عمل. علم ريشه آن است، و اعمال متوكلانه ميوه آن، و حالت و اخلاق درونى مصداق توكل است، سپس به شرح علمى كه ريشه توكل را تشكيل مى‏دهد پرداخته و نوع و مراحل توحيد را كه ريشه توكل است تشريح مى‏كند، و بعد از بيانات طولانى به حقيقت توكل مى‏رسد و آن را عبارت از اعتماد قلبى بر وكيل(كه در اينجا منظور خداوند متعال است) تفسير مى‏نمايد، و بعد به ثمرات اين حالت درونى پرداخته و آثار توكل را در حركات و سكنات انسانى برمى‏شمرد.

كوتاه سخن اينكه: توكل مفهوم بسيار ظريف و دقيقى دارد كه در عين توجه با عالم اسباب انسان را از غرق شدن در آن، و دل بستن به غير خدا و آلودگى به شرك بازمى‏دارد.

انسان بايد با كمال قدرت و قوت از هر گونه وسيله مادى براى پيروز شدن بر مشكلات بهره گيرد و موانع را از سر راه خود بردارد، و با اين حال متكى به لطف پروردگار و قدرت بى پايان او باشد، و پيروزى را از او بداند نه غير او.

در حديثى از پيامبر اكرم(ص) مى‏خوانيم از جبرئيل سؤال فرمود: «ما التوكل على الله عز و جل; توكل بر خداوند بزرگ چيست؟» عرض كرد: «العلم بان المخلوق لايضر و لاينفع و لايعطى و لايمنع و استعمال الياس من الخلق; حقيقت توكل علم و آگاهى به اين است كه مخلوق نمى‏تواند زيانى برساند و نه سودى، و نه چيزى ببخشد، و نه از او بازدارد، و(ديگر) به كار بستن ياس از خلق است(يعنى همه چيز را از سوى خدا و به اذن و فرمان او بداند)».

سپس فرمود: «فاذا كان العبد كذلك لم يعمل لاحد سوى الله و لم يرج و لم‏يخف سوى الله، و لم يطمع فى احد سوى الله، فهذا هو التوكل; هنگامى كه بنده خدا چنين باشد، جز براى خدا عملى انجام نمى‏دهد و اميد و ترسى جز به خدا ندارد، و به هيچ كس جز خدا دل نمى‏بندد، اين است‏حقيقت توكل‏»! (28)

در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه از امام معصوم پرسيدند: توكل چيست؟ فرمود: «لاتخاف سواه; توكل اين است كه از غير خدا نترسى‏». (29)

از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى‏شود كه روح توكل انقطاع الى الله يعنى بريدن از مخلوق و پيوستن به خالق است، و آن كس كه داراى اين روحيه نباشد به حقيقت توكل نايل نشده است.

در عين حال در روايات اسلامى شديدا اين معنى نفى شده است كه مفهوم توكل، ترك استفاده از اسباب و وسايل عادى باشد. در حديث معروفى مى‏خوانيم: مرد عربى در حضور پيامبر(ص) شتر خود را رها كرد و گفت: «توكلت على الله!» پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اعقلها و توكل; شتر را پايبند بزن و توكل بر خدا كن‏»! (با توكل زانوى اشتر ببند). (30)

در حديث ديگرى همين معنى به صورت ديگرى آمده است، و آن انيكه مرد عرب از پيامبر اكرم(ص) پرسيد: آيا شترم را رها كنم و توكل كنم يا پايبند بزنم و توكل كنم؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود: «پايبند بزن و توكل كن‏». (31)

روى همين جهت آيات قرآن و تاريخ پيامبر(ص) پر است از تعبيراتى كه نشان مى‏دهد مؤمنان تا آنجا كه امكان دارد بايد از اسباب عادى استفاده كنند، و اين كار هيچ منافاتى با توكل ندارد، در يك جا مى‏فرمايد: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم...; هر نيرويى را در اختيار داريد براى مقابله آماده كنيد و از اسبهاى ورزيده فراهم سازيد تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد»! (32)

قرآن در كيفيت نماز خوف در ميدان جنگ مى‏فرمايد: «...ولياخذوا حذرهم و اسلحتهم...; (حتى هنگامى كه گروهى از مؤمنان در پشت جبهه مشغول نماز هستند و گروهى در ميدان مشغول نبرد) نمازگزاران بايد وسايل دفاعى و سلاحهاى خود را به هنگام نماز زمين نگذارند». (33)

به اين ترتيب حتى در حال نماز بايد مراقب استفاده از اسباب عادى بود، چه رسد به حالات ديگر، بنابراين اين گونه كارها هرگز با روح توكل منافات ندارد.

شخص پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه مى‏خواست از مكه به مدينه هجرت كند هرگز آشكارا و بدون نقشه و برنامه، با گفتن «توكلت على الله‏» حركت نكرد، بلكه براى اغفال دشمن از يك سو دستور داد على(ع) در بسترش تا به صبح بخوابد، و از سوى ديگر شبانه به طور مخفى از مكه بيرون آمد و از سوى سوم به جاى اينكه به طرف شمال يعنى به طرف مدينه حركت كند موقتا به سوى جنوب و غار ثور آمد و در آنجا دو سه روزى پنهان گشت و هنگامى كه دشمن مايوس شد مكه را دور زد و به طرف مدينه حركت فرمود، در حالى كه مرتبا از بيراهه مى‏رفت، شبها حركت مى‏نمود و روزها مخفى بود تا به دروازه مدينه رسيد.

بنابراين روح توكل كه تما

صرفه جويي در فصل گرم تابستان يعني تيرماه

 

 

عفاف و حجاب

رابطه عفاف، حيا و حجاب

همه اين‌ها نشان دهنده اهميت مبحث عفاف و حجاب در جامعه ايراني است عفافي كه هميشه از آن در كنار حجاب سخن به ميان مي‌آيد و گاهي اين سؤال پيش مي‌آيد كه رابطه عفاف، حيا و حجاب چگونه رابطه‌اي است؟ آيا نهادينه كردن حيا و عفت به معناي واقعي در ذهن مخاطبان بدحجاب مي‌تواند موجب رهنمون كردن اين افراد به سمت حجاب باشد؟

و آيا نام‌گذاري روز ۲۱ تيرماه با عنوان روز عفاف و حجاب به معناي رابطه مستقيم اين دو ارزش با يكديگر است؟ آيا اينكه عفاف و حيا و حجاب تنها مختص بانوان است؟ و از همه مهتر اين موضوع است كه آيا مي‌توان فرد بي‌حجاب را بي‌عفت و بي‌حيا دانست؟

حجاب

عفت يك صفت انساني و تنها مختص به پوشش نيست

اين موضوعي است كه سيده فاطمه درياباري استاد حوزه و دانشگاه درباره آن با خبرنگار مهر به گفتگو پرداخته است.

وي به تعريف از عفت پرداخت و گفت: عفت صفتي نفساني است كه در عمل نمود پيدا مي‌كند و به معناي اين است كه انسان عملي را كه مخالف با موازين شرعي و حدود الهي است انجام ندهد و در اين زمينه مي‌توان گفت كه عفت يك صفت انساني است كه هم در زن و هم در مرد بايد وجود داشته باشد.

درياباري عفت را تنها مختص به پوشش ندانست و اين موضوع را از جمله مواردي دانست كه در زبان، چشم و گوش و مال و...  نيز كاربرد دارد و بايد مورد توجه باشد.

قطعاً كسي كه حيا و عفت داشته باشد حجاب نيز خواهد داشت زيرا حجاب يكي از تجلي‌هاي حيا و عفت است

اين استاد حوزه و دانشگاه در ادامه به تعريف حيا پرداخت و با بيان اينكه حيا نيز يك صفت نفساني است، عنوان كرد: فردي كه داراي حيا باشد عملي را كه مخالف عرف باشد انجام نمي‌دهد و در اين مورد مي‌توان گفت كه حيا عام‌تر از عفت است زيرا موارد گسترده تري را شامل مي‌شود مانند اينكه فردي پاي خود را جلوي بزرگ‌تر دراز نمي‌كند گرچه اين عمل حرام نيست اما افراد به رسم عرف و حيايي كه دارند سعي مي‌كند پاي خود را جلوي بزرگ‌تر دراز نكنند.

وي با تأكيد بر اينكه تصحيح حيا و عفت خود به خود موجب رعايت حجاب مي‌شود، گفت: قطعاً كسي كه حيا و عفت داشته باشد حجاب نيز خواهد داشت زيرا حجاب يكي از تجلي‌هاي حيا و عفت است.

درياباري در عين حال تأكيد كرد: از سويي ديگر ممكن است فردي حجاب داشته باشد اما حيا و عفت نداشته باشد كه قطعاً مي‌توان گفت حجاب اين فرد برگرفته از انديشه وي از عفاف و حيا نيست بلكه يا به شكل اجبار يا تقليد از خانواده يا نداشتن شرايط براي پوشش نامناسب، باعث شده اين فرد حجاب داشته باشد.

حيا و عفت بايد در بين مردم تبيين شود

وي با بيان اينكه تعداد آيه‌هايي كه در قرآن كريم پيرامون عفاف و حيا از آيات پيرامون حجاب بيشتر است، تأكيد كرد: ما به جاي اينكه به دنبال اين مسئله باشيم كه ديگران را مجبور به استفاده از پوشش كنيم بايد به اين مسئله توجه كنيم كه حيا و عفت را در بين مردم تبيين كرده و انديشه آن‌ها را در مورد اين دو مقوله تصحيح كنيم زيرا تصحيح اين دو مقوله خود به خود حجاب را به دنبال خواهد داشت و قطعاً اين اقدام بايد از دوران كودكي و نوجواني و آن هم در خانواده‌ها آغاز شود.

حجت الاسلام شمس الله مريجي، عضو هيئت علمي دانشگاه باقرالعلوم(ع) نيز در اين رابطه در گفتگو با خبرنگار مهر، عفت را امري ذهني معرفي و گفت: عفت امري ذهني و معنوي است كه براي نمود پيدا كردن آن نياز به عمل است و پوشش يكي از مواردي است كه مي‌تواند نشان دهنده از وجود عفت باشد.

عفاف و حجاب

وي با بيان اينكه پوشش تنها يكي از موارد نشان دهنده عفت است، گفت: داشتن پوشش به معناي داشتن عفاف و پوشش نداشتن نيز به معناي بي عفتي نيست بلكه عفاف موضوعي است كه در ساير اعمال افراد نيز مي‌تواند نمود پيدا كند كه پوشش تنها بخشي از آن است.

اين استاد علوم اجتماعي دانشگاه باقرالعلوم(ع) با تأكيد بر اينكه اگر افراد معناي واقعي عفت را بدانند قطعاً پوشش خود را تصحيح خواهند كرد، بيان داشت: ۹۰ درصد افرادي كه به عنوان بدحجاب ياد مي‌شوند نيازي به برخورد ندارند بلكه بايد از لحاظ انديشه و ريشه‌اي معناي عفاف و حيا را براي آن‌ها در مورد پوشش تبيين كرد و به بيان ديگر با تبيين اخلاقي مي‌توان كاري كرد كه اين افراد خود به سراغ حجاب بروند.

حيا در همه اعمال انسان بايد نمود داشته باشد

معصومه نوري، استاد موسسه آموزش عالي حوزوي معصوميه نيز در گفتگو با خبرنگار مهر به تعريف معناي حيا كه برگرفته از كتاب تسنيم آيت الله العظمي جوادي آملي است پرداخت و گفت: مضمون اين تعريف در اين كتاب به معناي اين است كه حيا در مقابل وقاحت و به معناي فهم يك مطلب است و اينكه آيا انجام يك عمل درست يا غلط است.

وي با بيان اينكه حيا در همه اعمال انسان بايد نمود داشته باشد، گفت: حيا به اين معنا است كه هر عملي را كه انسان بخواهد انجام دهد ابتدا آن را در فكر خود حلاجي كرده و با سنجش خوب و بد بودن آن را انتخاب و انجام دهد.

اگر خواستار رعايت حجاب در جامعه هستيم قطعاً حركت‌هاي چكشي جواب نخواهد داد بلكه بايد با ايجاد پشتوانه‌هاي فكري و عقلي اين امر را در جامعه نهادينه كنيماين استاد حوزه و دانشگاه با تعريف اينكه حجاب نمادي از حيا است، گفت: اين امر بدان معنا است كه انسان در بررسي خود به اين نتيجه مي‌رسد كه در رابطه با هر كاري يك ضوابط و محدوديت‌هايي وجود دارد و به عنوان مثال چه مرد و چه زن هنگامي‌كه وارد اجتماع مي‌شوند بايد حد و حدودي را رعايت كنند و اين حد و حدود مي‌تواند شامل نوع برخورد، نگاه، گفتار و پوشش باشد.

وي در ادامه با بيان اينكه نوع پوشش بر اساس پاسداري از اجتماع تعريف شده است، عنوان كرد: در هر حال ما اگر خواستار رعايت حجاب در جامعه هستيم قطعاً حركت‌هاي چكشي جواب نخواهد داد بلكه بايد با ايجاد پشتوانه‌هاي فكري و عقلي اين امر را در جامعه نهادينه كنيم و از ظرافت‌هاي فكري در اين امر بهره ببريم.

در هر حال آيت الله العظمي نوري همداني نيز در يكي از سخنراني‌هاي خود درباره مسئله عفاف و حجاب اين‌گونه اظهار نظر كرده‌ است كه «عفاف و حجاب به يك معنا نيست، بسياري ممكن است عفاف داشته باشند، اما حجاب نداشته باشند و برعكس، از همين رو نمي‌توان گفت هر فردي كه بدحجاب است بي‌عفاف هم است».

اين اظهار نظر و گفته‌هاي ساير كارشناسان ديني نشان مي‌دهد كه حجاب و عفاف و حيا را نبايد تنها مختص زنان بدانيم يا افراد بي‌حجاب را افرادي بي‌عفت، بلكه بايد با نهادينه كردن و رشد فكري در زمينه اين دو عنصر فرهنگي ارزشمند در دين اسلام شرايطي را فراهم كرد تا افراد در كنار ساير اموري كه لازمه رعايت عفت در آن را براي خود در اولويت قرار مي‌دهند در زمينه حجاب نيز بدان عمل كنند.

عيد فطر

 

 عيد رمضان آمد و ماه رمضان رفت

صد شكر كه اين آمد و صد حيف كه آن رفت الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

درود بر فطر فطرت،

                               سلام بر فطر ذكر و نيايش تا ... الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

 

الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)رمضاني ديگر ... الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

 

و شب قدر الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)           الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)              الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)            الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

و روزهاي روزه‌اي ديگر،

 

كه زنده باشد و رخت به عالمي ديگر كشيده باشد،

خدا بهتر ميداند.

 

الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

عيد، ميعادي در زمان است و فطر ميثاقي با فطرت!

چرا كه رمضان دعوتي است به بازيافتن خود گمشده.

  

ندايي است براي توجه به خداي فراموش شده.

ضيافتي است براي تناول از مانده تقوا و پايان اين ميهماني خدايي عيد قبول است.

 

 

عيد توفيق بر طاعت و اطاعت عيد توبه و تهذيب نفس، عيد ذكرهاي شبانه، عيد كنترل خواسته‌ها، عيد محرومان و گرسنگان. الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

فطر چيدن ميوه‌هايي است كه از فطرت مي‌جوشد!

فطر سپاس نعمتي است كه در رمضان نازل شده است.

 

الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

عيد فطر پاداش افطارهاي خالصانه و بجاست. مهر قبولي انفاق‌هاي به قصد قربت است.

پايان‌نامه دوره ايثار و گذشت است.

 

«عيد» در لغت از ماده «عود» به معناي بازگشت است.

 

حضرت علي(ع) به مناسبت عيد فطر خطبه‌اي قرائت كرده و در آن، اين روز را به قيامت تشبيه فرموده است:

اي مردم! اين روز شما، روزي است كه نيكوكاران در آن پاداش مي‌گيرند و زيانكاران و تبهكاران در آن مايوس و نااميد مي‌گردند.      الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

 الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)  

دنيا محل مسابقه است و آخرت زمان اجر گرفتن،

بهشت جايزه برندگان اين مسابقه و جهنم جزاي بازماندگان است.

                                 الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)               الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)                     الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

(عيد فطر) شبيه‌ترين روز به روز قيامت است چون در قيامت عده‌اي كه زيان‌كارند، تاسف مي‌خورند و غضبناك مي‌گردند و عده‌اي كه نيكوكارند رستگار و متنعم به نعمت‌هاي الهي مي‌شوند.

 

در روز عيد فطرگويي يك مسلمان از نو متولد مي‌شود، چرا كه طبق گفتار اميرمومنان (ع):

 روزه‌داران در شب عيد فطر از تمام آلودگي‌ها و پليدي‌ها پاك شده‌اند و كمترين پاداش خود را كه پاكي و پاكيزگي است دريافت نموده‌اند.

الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)                    الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)                        الحمد لله علي ما هدانا (متن مجري - عيد فطر)

اجتماع روز عيد فطر مي‌تواند در پيوند و همدلي مسلمانان نقش آفرين باشد. آنان در گردهمايي روز عيد فطر و قرار گرفتن در كنار هم، از نظرات، مشكلات و گرفتاري‌هاي همديگر آگاه مي‌شوند. در اين گردهمايي بغض‌ها و كينه‌ها تبديل به دوستي و همدلي مي‌شود و مومنان در يك صف واحد احساس اتحاد و نزديكي بيشتري به همديگر مي‌كنند.

عيد فطر از سويي حكايت از پيوند معنوي انسان با خداي خويش دارد و از سوي ديگر حكايت‌گر ارتباط وي با هم‌كيشان خود است.

واقعه مسجد گوهر شاد

گوهر شاد  يكي از زنان باحجاب بوده هميشه نقاب به صورت داشته و خيلي هم مذهبي بود. او مي خواست در كنار حرم امام رضا (ع) مسجدى بنا كند .

به همه كارگران و معماران اعلام كرد دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى شرطش اين است كه فقط با وضو كار كنيد و در حال كار با يكديگر مجادله و بد زبانى نكنيد و با احترام رفتار كنيد. و اخلاق اسلامى و ياد خدا را رعايت كنيد . او به كسانى كه به وسيله حيوانات مصالح و بار به محل مسجد مي‌آورند علاوه بر دستور قبلى گفت سر راه حيوانات آب و علوفه قرار دهيد و اين زبان بسته ها را نزنيد و بگذاريد هرجا كه تشنه و گرسنه بودند آب و علف بخورند . بر آنها بار سنگين نزنيد و آنها را اذيت نكنيد . اما من مزد شما را دو برابر مى دهم ..

گوهرشاد هر روز به سركشي كارگران به مسجد ميرفت؛ روزى طبق معمول براى سركشى كارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او كمى كنار رفت و يك كارگر جوانى چهره او را ديد . جوان بيچاره دل از كف داد و عشق گوهرشاد صبر و طاقت از او ربود تا آنجا كه  بيمار شد و بيمارى او را به مرگ نزديك كرد. چند روزي بود كه به سر كار نمي رفت0 و گوهر شاد حال او را جويا شد . به او خبر دادند جوان بيمار شده لذا به عيادت او رفت..

چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر ميشد. مادرش كه احتمال از دست رفتن فرزند را جدى ديد تصميم گرفت جريان را به گوش ملكه گوهرشاد برساند .وگفت اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نيست. او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر عكس العمل گوهرشاد بود. ملكه بعد از شنيدن اين حرف با خوشرويى گفت: اين كه مهم نيست چرا زودتر به من نگفتيد تا از ناراحتى يك بنده خدا جلوگيرى كنيم؟ و به مادرش گفت برو به پسرت بگو من براى ازدواج با تو آماده هستم ولى قبل از آن بايد دو كار صورت بگيرد . يكى اينكه مهر من چهل روز اعتكاف توست در اين مسجد تازه ساز . اگر قبول دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط نماز و عبادت خدا را به جاى آور. و شرط ديگر اين است كه بعد از آماده شدن تو . من بايد از شوهرم طلاق بگيرم . حال اگر تو شرط را مى پذيرى كار خود را شروع كن.


جوان عاشق وقتى پيغام گوهر شاد را شنيد از اين مژده درمان شد و گفت چهل روز كه چيزى نيست اگر چهل سال هم بگويى حاضرم . جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به اميد اينكه پاداش نماز هايش ازدواج و وصال همسري زيبا بنام گوهرشاد باشد . روز چهلم گوهر شاد قاصدى فرستاد تا از حال جوان خبر بگيرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد . قاصد به جوان گفت فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملكه منتظر است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد . جوان عاشق كه ابتدا با عشق گوهرشاد به نماز پرداخته و حالا پس از چهل روز حلاوت نماز كام او را شيرين كرده بود جواب داد : به گوهر شاد خانم بگويد اولا از شما ممنونم و دوم اينكه من ديگر نيازى به ازدواج با شما ندارم. قاصد گفت منظورت چيست؟ مگر تو عاشق گوهرشاد  نبودى ؟؟ جوان گفت آنوقت كه عشق گوهرشاد من را بيمار و بى تاب كرد هنوز با معشوق حقيقى آشنا نشده بودم ، ولى اكنون دلم به عشق خدا مى طپد و جز او معشوقى نمى خواهم . من با خدا مانوس شدم و فقط با او آرام ميگيرم. اما از گوهر شاد هم ممنون هستم كه مرا با خداوند آشنا كرد و او باعت شد تا معشوق حقيقى را پيدا كنم . . و آن جوان شد اولين پيش نماز مسجد گوهر شاد و كم كم مطالعات و درسش را ادامه داد و شد يك فقيه كامل و او كسي نيست جز آيت اله شيخ محمد صادق همداني.

اين داستان در جايي ديگري چنين نوشته شده:

خانم گوهرشاد و جوان عاشق

گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ ميرزا و عروس امير تيمور گوركاني) سازنده ي مسجد معروف گوهرشاد مشهد، پيش از ساختن مسجد به دست اندركاران گفت: از محل آوردن مصالح ساختماني تا مسجد براي حيوانات باربر ظرفهاي آب و علف بگذاريد، مبادا حيواني در حال گرسنگي و تشنگي بار بكشد. از زدن حيوانات پرهيز كنيد، ساعات كار بايد معين باشد و مزد مطابق زحمت داده شود و...


گوهرشاد خانم، بيشتر وقتها خود جهت هدايت و سركشي حاضر مي شد و دستورات لازم را مي دارد. روزي يكي از كارگران به طور ناگهاني چشمانش به صورت او افتاد و در اثر همين نگاه، آتش عشق در وجودش شعله ور گشته و عاشق دلباخته ي او شد؛ اما در اين باره نمي توانست چيزي بگويد تا اينكه غم و غصه ي فراوان او را مريض كرد. به خانم گزارش دادند كه يكي از كارگران كه با مادرش زندگي مي كرد مريض شده است. بعد از شنيدن اين ماجرا خانم به عيادتش رفت و علّت را جويا شد. مادر كارگر جوان گفت: او عاشق شما شده است.


خانم با اينكه عروس شاهزاده بود، اما هيچ ناراحت نشد! به مادر جوان گفت: باشد، وقتي من از همسرم جدا شدم با او ازدواج مي كنم ولي به شرط اينكه مهريه من را قبل از ازدواج بپردازد و آن اين است كه چهل شبانه روز در محراب اين مسجد نيمه كاره عبادت كند.


جوان پذيرفت، چند روز از پي عشق او عبادت كرد؛(ده روز اول گوهرشاد و گوهرشاد صدا زد – ده روز دوم گوهرشاد و هم خدا را صدا زد – ده روز سوم هم گوهرشاد و هم خدا را صدا زد – ده روز آخر فقط خدا را صدا ميزد) و با توجّه خاص امام رضا (عليه السلام) حالش تغيير يافت ( و از آن پس بخاطر خدا عبادت كرد). پس از چهل روز, گوهرشاد خانم از حالش جويا شد، جوان به فرستاده ي خانم گفت: به خاطر لذّتي كه در اطاعت و بندگي خدا يافتم، از لذت نفس شهواني پرهيز كرده ام.(بخاطر اينكه لذت عبادت را فهميده ام, ديگر عاشق خدا شده ام).

روز جهاني قدس

روز قدس آخرين جمعه ماه رمضان است كه در آن عليه رژيم صهيونيستي اسرائيل و اشغال فلسطين راهپيمايي اعتراض آميزي در كشورهاي مختلف برگزار مي‌شود. در بعضي كشورها به خاطر عدم مجوز پليس براي روز جمعه، راهپيمايي در روز ديگري انجام شده[۱] يا فقط امكان برگزاري همايش‌هايي به اين منظور داده مي‌شود.

اين روز چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، در ۱۶ مرداد ۱۳۵۸ (۱۳ ماه رمضان ۱۳۹۹ه‍.ق) با پيام امام خميني براي حمايت از ملت فلسطين نام‌گذاري شد.

از آنجا كه آخر ماه رمضان در كشورهاي مختلف متفاوت است، در صورتي كه روز آخر ماه رمضان در ايران جمعه يا شنبه باشد روز قدس معمولاً يك هفته زودتر برگزار مي‌شود تا هماهنگي با ساير كشورهاي اسلامي ايجاد شود.

روز قدس به عنوان روز بيداري مسلمانان و اتحاد آنها در مقابل دشمنانشان بوده و اختصاص به قدس و فلسطين ندارد.

 

از ابتداي اشغال فلسطين در سال ۱۹۴۸ اين موضوع مورد توجه اكثر عالمان ديني به ويژه شيعيان قرار گرفته و با حساسيت به دنبال حل اين مشكل بودند. فلسطينيان مصادف با پيروزي در جنگ كرامه بر صهيونيست‌ها روزي را به نام روز فلسطين در ماه اكتبر مطرح كردند كه چندان مورد استقبال واقع نشد.

امام خميني نيز يكي از محورهاي مبارزاتي خود را از ابتدا آزادي فلسطين و به رسميت نشناختن اشغال آن معرفي كرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ارتباط با اسرائيل قطع و سفارت آن در ايران در اختيار فلسطيني‌ها قرار گرفت. با شروع دور تازه‌اي از حملات اسرائيل به جنوب لبنان، امام خميني روز ۱۶ مرداد سال ۱۳۵۸ مصادف با سيزدهم رمضان ۱۳۹۹ با صدور پيامي، آخرين جمعه ماه رمضان را به عنوان روز قدس اعلام كرد:

بسم الله الرحمن الرحيم

من در طي ساليان دراز، خطر اسرائيل غاصب را گوشزد مسلمين نمودم، كه اكنون اين روزها به حملات وحشيانۀ خود به برادران و خواهران فلسطيني شدت بخشيده است و به ويژه در جنوب لبنان به قصد نابودي مبارزان فلسطيني، پياپي خانه و كاشانۀ ايشان را بمباران مي‌كند.

من از عموم مسلمانان جهان و دولتهاي اسلامي مي‌خواهم كه براي كوتاه كردن دست اين غاصب و پشتيبانان آن به هم بپيوندند و جميع مسلمانان جهان را دعوت مي‌كنم آخرين جمعۀ ماه مبارك رمضان را كه از ايام قدر است، و مي‌تواند تعيين كنندۀ سرنوشت مردم فلسطين نيز باشد، به عنوان «روز قدس» انتخاب، و طي مراسمي همبستگي بين المللي مسلمانان را در حمايت از حقوق قانوني مردم مسلمان اعلام نمايند. از خداوند متعال پيروزي مسلمانان را بر اهل كفر خواستارم. [۲]


ابراهيم يزدي وزير امور خارجه دولت موقت مي‌گويد: نام‌گذاري روزي از تقويم به نام روز قدس پيشنهاد او بوده است. [۳]

ارسال دعوتنامه

 

 اطلاعيه

    باآرزوي قبولي طاعات وعبادات ، به اطلاع كليه همكاران شريف ، انقلابي ومتـدين مي رساند كه به مناسبت فرارسيدن روز قدس وضمن گرامي داشت ياد وخاطره بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران حضرت امام خميني (ره) وبا تأسي از رهنمودهاي رهبر معظم انقلاب، جهت حضوري پرشور وحماسي در مراسم راهپيمايي روز جمعه مورخ11/4/95 بدينوسيله از كليه همكاران گرامي دعوت ميگردد جهت حضور منسجم ومتحد راس ساعت 45/9 در محل ميدان شهداء روبروي بانك صادرات حضور بهم رسانند.

   لازم به ذكر است كه شوراي فرهنگي وديني شركت در نظر دارد به مناسبت روز قدس يك دوره مسابقه عكاسي (بوسيله تلفن همراه  ؛دوربين و...)برگزار نمايد  لذا همكاراني كه تمايل دارند در اين مسابقه شركت نمايند مي توانند آثار خود را تاتاريخ 15/4/95 به آقاي احمد حسني در ستاد تحويل نمايند./

                                              

     شوراي فرهنگي وديني