شوراي فرهنگي آب و فاضلاب استان مركزي

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

خطبه پنجم از نهج البلاغه

هفته پنجم

خطبه پنجم از نهج البلاغه

و من كلام له عليه السلام لما قبض رسول الله صلى الله عليه و اله و خاطبه العباس و أبو سفيان بن حرب في أن يبايعا له بالخلافة

أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ مَاءٌ آجن وَ لُقْمَةٌ يغص بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كَالزَّارِعِ بِغَيْرِ أَرْضِهِ فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَاتَ بَعْدَ اللَّتَيَّا وَ الَّتِي وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ بَلِ انْدَمَجْتُ عَلَى مَكْنُونِ عِلْمٍ لَوْ بُحْتُ بِهِ لَاضْطَرَبْتُمْ اضْطِرَابَ الْأَرْشِيَةِ فِي الطَّوِيِّ الْبَعِيدَةِ

ترجمه:

آگاهي از فتنه‏ها

آنگاه كه پيامبر عزيز - درود خدا بر او و خاندانش - به ملكوت اعلي پيوست ابو سفيان، عبّاس را پيش انداخت تا به بهانه بيعت با امام، فتنه آغازد. آن حضرت چنين فرمود:

اي مردم، امواج فتنه را با كشتي نجات بشكنيد، و راه اختلاف و درگيري را سدّ كنيد، و تاج كبر و غرور را از سر برگيريد. پيروز آن كس كه به پشتيباني ياران بپا خيزد و گر نه آرام گيرد و راحت گذارد، كه اين خلافت و رياست، گندابه‏اي را مانَد و يا لقمه‏اي گلوگير و مرگ آور باشد. اكنون زمان قيام نيست، كه ميوه نارس چيدن، چون كشت در زمين غير، بهره بيگانه است. اگر از خلافت سخن گويم، شيفته آنم خوانند و اگر دم فرو بندم، هراس از مرگ را به من بندند. دريغا چه دور است اين نسبت، پس از آن همه جبهه و جهاد به خدا سوگند، فرزند ابو طالب با مرگ مأنوس‏تر از كودك به سينه مادر است. نه، چنين نيست. سكوت من از دانشي است كه اگر آن را آشكار سازم، پريشان و بي‏تاب شويد همان گونه كه ريسمان در چاه عميق به شدّت لرزد و تعادل از كف دهد.

خطبه چهارم از نهج البلاغه

هفته چهارم

خطبه چهارم نهج البلاغ :

 

بِنَا اهْتَدَيْتُمْ فِي الظَّلْمَاءِ وَ تَسَنَّمْتُمْ الْعَلْيَاءِ وَ بِنَا انفجرتم عَنِ السرار وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ يَفْقَهِ الْوَاعِيَةَ وَ كَيْفَ يُرَاعِي النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّيْحَةُ ربط جَنَانٌ لَمْ يُفَارِقْهُ الْخَفَقَانُ مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بِكُمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بِحِلْيَةِ الْمُغْتَرِّينَ (حَتَّى) سَتَرَنِي عَنْكُمْ جِلْبَابُ الدِّينِ وَ بَصَّرَنِيكُمْ صِدْقُ النِّيَّةِ أَقَمْتُ لَكُمْ عَلَى سَنَنِ الْحَقِّ فِي جَوَادِّ الْمَضَلَّةِ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لَا دَلِيلَ وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لَا تُمِيهُونَ الْيَوْمَ أُنْطِقُ لَكُمُ الْعَجْمَاءَ ذَاتَ الْبَيَانِ عَزَبَ رَأْيُ امْرِئٍ تَخَلَّفَ عَنِّي مَا شَكَكْتُ فِي الْحَقِّ مُذْ أُرِيتُهُ لَمْ يُوجِسْ مُوسَى عليه السلام خِيفَةً عَلَى نَفْسِهِ بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَالِ الْيَوْمَ توافقنا عَلَى سَبِيلِ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ مَنْ وَثِقَ بِمَاءٍ لَمْ يَظْمَأْ

ترجمه:

اين خطبه را امام پس از كشته شدن طلحه و زبير ايراد فرمود

در باره طلحه و زبير

شمايان در تاريكي‏ها به نور ما راه يافتيد، و بر چكاد بلند بزرگي برآمديد، و به بركت فجر صادق ما از ظلمتها رهيديد. كر باد گوشي كه بانگ رسا و پرطنين الهي را نشنود. و چگونه آواز آرام را بنيوشد آن كس كه غريو پرتپش پيامبر عزيز را نشنيده انگارد دلي كه از ترس خدا سرشار است آرام است. من همواره پي‏آمدهاي پيمان‏شكني و خيانت شما را مي‏ديدم و فريبايي فريب كاران را در سيمايتان مي‏خواندم. احترام لباس دين، مرا از درگيري با شما بازداشت ولي روشني دلم، باطن تاريك شما را نمايان ساخت. پرچم حق را در كوران گمراهيها برايتان افراشتم آنجا كه در كوره راههاي گمراهي و بن‏بستهاي ناداني، خودسرانه و گمگشته، به يكديگر خيره مي‏شديد و تلاش بيهوده مي‏كرديد چونان كسي كه آب در هاون كوبد. امروز پرده را بالا مي‏زنم و حق را صريح مي‏گويم: آن كس كه از فرمانم سر مي‏پيچد انديشه خود را از دست داده است، زيرا از آن روز كه من حق را ديدم در آن ترديد نكردم. همان گونه كه موساي كليم از چيرگي نادانان و حاكميّت گمراهان بيم داشت، من نيز از همان در هراسم نه از مرگ. امروز خطّ حقّ و باطل در موضع ما روشن گشته است، و آن كس كه به سرچشمه حق ره يابد، تشنه‏كامي را هرگز نبيند.

كارمند نمونه از نظر اسلام

نظام اسلامي همواره نيازمند كارمندان و كارگزاراني است كه در برابر زرق و برق دنيا نلغزند

 

در اسلام، منزلت اجتماعي به عنوان موهبت و امانت الهي در اختيار كارمندان قرار مي گيرد تا براي رفع محروميت ها و گرفتاري ها از امور جامعه به كار گرفته شود. ازاين رو، امام علي عليه السلام به يكي از كارگزاران خود چنين مي گويد: «كاري كه به عهده توست، طعمه نيست، امانتي است كه بر گردنت نهاده اند.» بنابراين، اگر كارمندان و كارگزاران نظام اسلامي با انگيزه هاي الهي، امانت داري و خدمت رساني به مردم در جايگاه خود قرار گرفته اند، بايد شكرگزار پروردگار بزرگ باشند؛ زيرا در جايگاهي هستند كه مي توانند خاطري را شاد كنند، غمي را بزدايند، بي پناهي را پناه دهند و مظلومي را ياور باشند و به اين ترتيب، زمينه رشد و تعالي خود را فراهم سازند. رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين باره مي فرمايد: «وقتي خداوند براي بنده اي نيكي خواهد، حاجت مردم را در دست او قرار مي دهد».


ويژگي هاي لازم براي گزينش كارمندان
تقوا
نظام اسلامي همواره نيازمند كارمندان و كارگزاراني است كه در برابر زرق و برق دنيا نلغزند و در دام آلودگي ها گرفتار نشوند. بي شك، تنها قدرتي كه چنين نيروي بازدارنده اي را ايجاد مي كند، تقواست. به سبب اهميت بسيار تقوا در اسلام، پيشوايان معصوم عليهم السلام آن را عامل مهمي در گزينش كارمندان دانسته و همواره به اين صفت اخلاقي پسنديده سفارش كرده اند. از جمله وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله معاذ بن جبل را به يمن مي فرستاد، به او فرمود: «وَ اوُصيكَ بِتَقوَي اللّه؛ تو را به پرهيزكاري سفارش مي كنم».


خيرخواهي درباره مردم
امام علي عليه السلام در نامه اي به مردم مصر، يكي از دلايل انتخاب مالك اشتر را به زمام داري آن ديار، خيرخواهي او مي داند و مي فرمايد:«مردم مصر! من شما را بر خود برگزيدم و او را براي شما فرستادم؛ زيرا او را خيرخواه شما ديدم.» اهميت خيرخواهي از آن روست كه كارمند خيرخواه، همواره در پي صلاح و عزت افراد جامعه است و ذلت و حقارت آنها را تحميل نمي كند؛ زيرا نگاه او به هم نوع، به گونه اي است كه از سربلندي شان، خرسند و از خواري آنها اندوهگين مي شود. به همين سبب، از سر خيرخواهي، از هر نوع فداكاري براي تأمين رفاه و سعادت جامعه دريغ نمي ورزد.


مسئوليت پذيري
در نظام توحيدي اسلام، مسئوليت پذيري، اصلي است كه در زمينه اخلاق اداري به فرد كارمند و فعاليت هايش سمت و سو مي دهد و او را از فرو غلتيدن در مسير كژي ها و نادرستي ها باز مي دارد. در واقع، كمال آدمي در مسئوليت پذيري اوست. بي شك، هر اندازه در اين زمينه سستي ورزد، تباهي در كارش بيشتر خواهد بود و هر اندازه مسئوليت پذيري بهتري داشته باشد، به كمال بيشتري خواهد رسيد. ازاين رو، بهتر است در گزينش كارمندان، به افرادي مسئوليت داده شود كه از هر نظر آماده پاسخ گويي به تصميم ها و عملكردهاي خود هستند و در پي توجيه و فرافكني تصميم ها و عملكردهاي نادرست خود نيستند يا مسئوليت خود را به ديگران نمي سپارند.


راه كارهاي اصلاحي
آزمون پيش از گزينش
در هر مسئله، علاج واقعه را پيش از وقوع بايد كرد. بي شك، اگر پيش از به كارگيري كارمندان، بكوشيم آنها را با معيارهايي اسلامي انتخاب كنيم، مشكلات اخلاقي يا تخلفات اداري كمتر پديد مي آيد. يكي از اين معيارها، آزمون پيش از انتخاب است كه امام علي عليه السلام آن را به مالك اشتر چنين يادآور مي شود: «در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش، به كارشان بگمار و با ميل شخصي و بدون مشورت با ديگران، آنان را به كارهاي مختلف وادار مكن؛ زيرا نوعي ستمگري و خيانت است».


تأمين نيازهاي اساسي كارمندان
در اسلام، برآورده كردن نيازهاي اساسي كارمندان، به ويژه نيازهاي مالي و اقتصادي، از وظايف اصلي حكومت است، چنان كه اميرمؤمنان علي عليه السلام اين وظيفه را پس از ويژگي هايي كه براي انتخاب كارمند برمي شمرد، از وظايف حكومت مي داند و مي فرمايد: «روزي فراوان بر آنان ارزاني دار كه با گرفتن حقوق كافي در اصلاح خود بيشتر مي كوشند و با بي نيازي، به اموال بيت المال دست نمي زنند و اتمام حجتي است بر آنان اگر فرمانت را نپذيرفتند يا در امانت خيانت كنند.» احساس رضايت در كارمند زماني به وجود خواهد آمد كه افزون بر نيازهاي اقتصادي، به نيازهاي روحي و رواني او توجه شود. اين دسته از نيازها مي تواند شامل نياز به قدرداني، برخورد عادلانه، امنيت شغلي، دست مزد خوب، امكان ترفيع، وفاداري از طرف سرپرست و مانند آن باشد. تا زماني كه نيازهاي روحي ـ رواني كارمندان برآورده نشود، هرگز به طور كامل درباره سازمان مربوط، احساس تعهد نخواهند كرد و شور و شوق لازم را براي اين فعاليت نخواهند داشت.


نظارت
نظارت در اسلام، يكي از روش هايي است كه براي تربيت كارمندان و كارگزاران به كار گرفته مي شود؛ زيرا قدرت، همواره ميل به اقتدارطلبي و تماميت خواهي را تقويت مي كند و هر انساني جز معصوم، همواره در معرض وسوسه هاي قدرت قرار مي گيرد. از سوي ديگر، در تربيت، هميشه نمي توان به پند و اندرز بسنده كرد. ازاين رو، براي تربيت از شيوه نظارت با انواع گوناگون آن مي توان بهره گرفت. امام علي عليه السلام در عهدنامه مالك اشتر، لزوم نظارت بر امور كارمندان را چنين يادآور مي شود: «رفتار كارمندانت را بررسي كن. ناظراني راست گو و وفاپيشه بر آنان بگمار كه مراقبت و بازرسي پنهاني تو از كار آنان، سبب امانت داري و مهرباني آنها با رعيت خواهد بود».


منشور اخلاقي امام علي عليه السلام براي كارمندان و كارگزاران

1. نگهبان نفس خويش باش؛
2. از سلام و تعارف و مهرباني به مردم كوتاهي مكن؛
3. پر و بالت را براي مردم بگستران و با مردم گشاده روي و مهربان باش؛
4. كاري كه بر دوش توست طعمه نيست، امانتي است كه بر دوشت نهاده اند؛
5. بالاتر از خود را فرمان ببر، تا پايين تر از تو فرمانبردارت باشد؛
6. كار هر روز را در همان روز انجام ده؛ زيرا هر روز، كاري مخصوص به خود دارد؛
7. بكوش تا هر كاري را در جاي خود و زمان مخصوص به خود انجام دهي؛
8. با خدا، مردم و خويشاوندان انصاف را رعايت كن؛
9. هرگز به خدمت هايي كه انجام دادي، بر مردم منت مگذار؛
10. در وعده اي كه به مردم دادي، خلف وعده مكن؛
11. هرگز نيكوكار و بدكار را در نظرت يكسان قرار مده؛
12. از همكاران نزديكت سخت مراقبت كن؛
13. از حوادث گذشته تاريخ، براي آينده عبرت بگير.

 

منبع:portal.anhar.ir

خطبه سوم نهج البلاغه

هفته سوم

خطبه سوم از نهج البلاغه

متن عربي

ومن خطبة له عليه السلام
المعروفة بالشِّقْشِقِيَّة [وتشتمل على الشكوى من أمر الخلافة ثم ترجيح صبره عنها ثم مبايعة الناس له:] أَمَا وَالله لَقَدْ تَقَمَّصَهافُلانٌ، وَإِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّيَ مِنهَا مَحَلُّ القُطْبِ مِنَ الرَّحَا، يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَلا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ، فَسَدَلْتُدُونَهَا ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍعَمْيَاءَ، يَهْرَمُ فيهَا الكَبيرُ، وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَيَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ. [ترجيح الصبر] فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرتُ وَفي الْعَيْنِ قَذىً، وَفي الحَلْقِ شَجاً أرى تُرَاثينَهْباً،حَتَّى مَضَى الاََْوَّلُ
لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلَى بِهَاإِلَى فلانٍ بَعْدَهُ.

ثم تمثل بقول الاَعشى:

شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَى كُورِهَاوَيَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ

فَيَا عَجَباً!! بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهافي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ ـ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا! ـ فَصَيَّرَهَا في حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ، يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَيَخْشُنُ مَسُّهَا، وَيَكْثُرُ العِثَارُجفِيهَا،] وَالاْعْتَذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِعر، إِنْ أَشْنَقَلَهَا خَرَمَ وَإِنْ أَسْلَسَلَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُـ لَعَمْرُ اللهِ ـ بِخَبْطٍوَشِمَاسٍ وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ، حَتَّى إِذا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا في جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنَّي أَحَدُهُمْ. فَيَاللهِ وَلِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الاََْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ لكِنِّي أَسفَفْتُإِذْ أَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا، فَصَغَارَجُلُ مِنْهُمْ لِضِغْنِه وَمَالَ الاَْخَرُ لِصِهْرهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ القَوْمِ، نَافِجَاً حِضْنَيْهِبَيْنَ نَثِيلهِوَمُعْتَلَفِهِ وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَمَالَ اللهِ خَضْمَ الاِِْبِل نِبْتَةَالرَّبِيعِ، إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهًُّس، وَأَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَكَبَتْبِهِ بِطْنَتُهُ

[مبايعة علي عليه السلام ] فَمَا رَاعَنِي إلاَّ وَالنَّاسُ إليَّ كَعُرْفِ الضَّبُعِ يَنْثَالُونَعَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، حَتَّى لَقَدْ وُطِىءَ الحَسَنَانِ، وَشُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلي كَرَبِيضَةِ الغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالاََْمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَمَرَقَتْ أُخْرَى وَفَسَقَ [وقسطج آخَرُونَعس كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ: ، بَلَى! وَاللهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَوَعَوْهَا، وَلكِنَّهُمْ حَلِيَتَ الدُّنْيَافي أَعْيُنِهمْ، وَرَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا أَمَا وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَمَاءِ أَلاَّ يُقَارُّواعَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ، وَلا سَغَبِمَظْلُومٍ، لاَََلقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَلَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِها، وَلاَََلفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ

قالوا: وقام إِليه رجل من أهل السوادعند بلوغه إلى هذا الموضع من خطبته، فناوله كتاباً، فأقبل ينظر فيه، فلمّا فرغ من قراءته قال له ابن عباس: يا أميرالمؤمنين، لو اطَّرَدت مَقالتكَمن حيث أَفضيتَ فَقَالَ عليه السلام : هَيْهَاتَ يَابْنَ عَبَّاسٍ! تِلْكَ شِقْشِقَةٌهَدَرَتْثُمَّ قَرَّتْ

قال ابن عباس: فوالله ما أَسفت على كلامٍ قطّ كأَسفي على ذلك الكلام أَلاَّ يكون أميرالمؤمنين عليه السلام بلغ منه حيث أراد.

قوله عليه السلام في هذه الخطبة: «كراكب الصعبة إن أشنق لها خرم، وإن أسلس لها تقحم» يريد: أنه إذا شدد عليها في جذب الزمام وهي تنازعه رأسها خرم أنفها، وإن أرخى لها شيئاً مع صعوبتها تقحمت به فلم يملكها، يقال: أشنق الناقة: إذا جذب رأسها بالزمام فرفعه، وشنقها أيضاً،

ذكر ذلك ابن السكيت في «إصلاح المنطق». وإنما قال عليه السلام : «أشنق لها» ولم يقل: «أشنقها»، لاَنه جعله في مقابلة قوله: «أسلس لها»، فكأنه عليه السلام قال: إن رفع لها رأسها بالزمام يعني أمسكه عليها. وفي الحديث: أن رسول الله صلى الله عليه وآله خطب الناس وهو عل ناقة قد شنق لها وهي تقصع بجرّتها.ومن الشاهد على أنّ أشنق بمعنى شنق قول عدي بن زيد العبادي:

ساءها ما بنا تبيّن في الاَيديوأشناقها إلى الاَعناقِ.


متن فارسي

هان اي مردم،سوگند به خدا،آن شخص جامه خلافت را به تن كرد و اوخود قطعا مي‏ دانست كه موقعيت من نسبت‏به خلافت،موقعيت مركز آسياب به ‏آسياب است كه به دور آن مي ‏گردد.

سيل انبوه فضيلت‏ هاي انساني-الهي از قله‏ هاي روح من به سوي انسان‏هاسرازير مي ‏شود. ارتفاعات سر به ملكوت كشيده امتيازات من بلندتر از آن است كه‏ پرندگان دور پرواز بتوانند هواي پريدن روي آن ارتفاعات را در سر بپرورانند.

[در آن هنگام كه خلافت در مسير ديگري افتاد]،پرده‏اي ميان خود و زمامداري ‏آويخته روي از آن گردانيدم، چون در انتخاب يكي از دو راه انديشيدم،يا مي بايست‏ با دستي خالي به مخالفانم حمله كنم و يا شكيبائي در برابر حادثه‏اي ظلماني و پرابهام پيشه‏ گيرم. [چه حادثه‏اي؟!] حادثه‏ اي بس كوبنده كه بزرگسال را فرتوت وكم سال را پير و انسان با ايمان را تا بديدار پروردگارش در رنج و مشقت فرومي ‏برد.

به حكم عقل سليم بر آن شدم كه صبر و تحمل را بر حمله با دست‏خالي ‏ترجيح بدهم. من راه بردباري را پيش گرفتم،چونان بردباري چشمي كه خس‏و خاشاك در آن فرو رود و گلويي كه استخواني مجرايش را بگيرد. [چرا اضطراب‏ سر تا پايم را نگيرد و اقيانوس درونم را نشوراند؟]. مي ديدم حقي كه به من رسيده‏ و از آن من است ‏به يغما مي ‏رود و از مجراي حقيقي ‏اش منحرف مي ‏گردد. تاآن گاه كه روزگار شخص يكم سپري گشت و راهي سراي آخرت گرديد و خلافت‏ را پس از خود به شخص ديگري سپرد.

اين رويداد تلخ شعر اعشي قيس را بياد مي ‏آورد كه مي‏ گويد:روزي كه باحيان برادر جابر در بهترين رفاه و آسايش غوطه‏ ور در لذت بودم،كجا و امروزكه با زاد و توشه ‏اي ناچيز سوار بر شتر در پهنه بيابانها گرفتارم،كجا؟!!.

شگفتا!با اينكه شخص يكم در دوران زندگيش انحلال خلافت و سلب‏آن را از خويشتن مي ‏خواست،به شخص ديگري بست كه پس از او زمام خلافت‏ را به دست ‏بگيرد. آن دو شخص پستان‏هاي خلافت را چه سخت و قاطعانه ميان‏ خود تقسيم كردند !![گويي چنين حادثه‏اي سرنوشت‏ ساز جوامع در طول قرون‏ و اعصار،نه به تاملي احتياج داشت و نه به مشورتي]شخص يكم رخت از اين دنيابربست و امر زمامداري را در طبعي خشن قرار داد كه دلها را سخت مجروح مي كردو تماس با آن،خشونتي ناگوار داشت.در چنان طبعي خشن كه منصب زمامداري‏به آن تفويض شد،لغزش‏هاي فراوان به جريان مي‏ افتد و پوزش‏هاي مداوم‏ بدنبالش. دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است كه اگر افسارش‏را بكشد،بيني ‏اش بريده شود و اگر رهايش كند،از اختيارش بدر مي ‏رود.

سوگند به پروردگار،مردم در چنين خلافت ناهنجار به مركبي ناآرام وراهي خارج از جاده و سرعت در رنگ‏پذيري و به حركت در پهناي راه بجاي‏سير در خط مستقيم مبتلا گشتند، من به درازاي مدت و سختي مشقت در چنين وضعي ‏تحمل‏ها نمودم، تا آنگاه كه اين شخص دوم هم راه خود را پيش گرفت و رهسپارسراي ديگر گشت و كار انتخاب خليفه را در اختيار جمعي گذاشت كه گمان مي كردمن هم يكي از آنان هستم، پناه بر خدا،از چنين شورايي!من كي در برابر شخص ‏اولشان در استحقاق خلافت مورد ترديد بودم،كه امروز با اعضاي اين شوري ‏قرين شمرده شوم !![من بار ديگر راه شكيبايي را در پيش گرفتم و]خودرا يكي از آن پرندگان قرار دادم كه اگر پايين مي ‏آمدند،من هم با آنان فرودمي‏آمدم و اگر مي ‏پريدند،با جمع آنان بپرواز در مي‏آمدم.

مردي در آن شوري از روي كينه‏ توزي،اعراض از حق نمود و ديگري به‏ برادر زنش تمايل كرد، با اغراض ديگري كه در دل داشت.

شخص سومي از آن جمع در نتيجه شوري به خلافت‏ برخاست.او در مسير انباشتن شكم و خالي كردن آن بود و با بالا كشيدن پهلوهاي خويش. به همراه اوفرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر كه علف‏هاي با طراوت بهاري را با احساس خوشي مي‏ خورد،مال خدا را با دهان پر مي‏خوردند.

سالها بر اين گذشت و پايان زندگي سومي هم فرا رسيد و رشته‏ هايش پنبه ‏شد و كردار او به حياتش خاتمه داد و پرخوري به رويش انداخت.

براي من روزي بس هيجان‏ انگيز بود كه انبوه مردم با ازدحامي سخت‏ برسم‏ قحط زدگاني كه به غذايي برسند،براي سپردن خلافت‏ به دست من،از هر طرف ‏هجوم آوردند.

اشتياق و شور و ازدحام چنان از حد گذشت كه دو فرزندم حسن و حسين‏ كوبيده شدند و لباس دو پهلويم از هم شكافت.

تسليم عموم مردم در آن روز،اجتماع انبوه گله‏ هاي گوسفند را بياد مي ‏آوردكه يكدل و يك‏آهنگ پيرامونم را گرفته بودند.

هنگامي كه به امر زمامداري برخاستم،گروهي عهد خود را شكستند،جمعي ‏ديگر از راه منحرف گشتند و گروه ديگري هم ستمكاري را پيشه خود كردند، گوئي آنان سخن خداوندي را نشنيده بودند كه فرموده است:

«ما آن سراي ابديت را براي كساني قرار خواهيم داد كه در روي زمين‏ برتري بر ديگران نجويند و فساد براه نياندازند،و عاقبت كارها به سود مردمي است‏كه تقوي مي ‏ورزند».

آري،بخدا سوگند،آنان كلام خدا را شنيده.گوش به آن فرا داده و دركش‏ كرده بودند،ولي دنيا خود را در برابر ديدگان آنان بياراست،تا در جاذبه زينت‏ و زيور دنيا خيره گشتند و خود را درباختند.

سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و روح را آفريد،اگر گروهي براي ‏ياري من آماده نبود و حجت‏ خداوندي با وجود ياوران بر من تمام نمي ‏گشت و پيمان الهي با دانايان درباره عدم تحمل پرخوري ستمكار و گرسنگي ستمديده ‏نبود،مهار اين زمامداري را به دوشش مي ‏انداختم و انجام آن را مانند آغازش‏ با پياله بي‏ اعتنايي سيراب مي ‏كردم.در آن هنگام مي‏ فهميديد كه اين دنياي شما درنزد من از اخلاط دماغ يك بز ناچيزتر است.

مي ‏گويند:موقعي كه سخنان امير المؤمنين عليه السلام به اينجا رسيد،مردي ‏از اهل عراق برخاست و نام ه‏اي به او داد،آن حضرت كه نامه را مطالعه مي ‏كرد.

ابن عباس گفت:

يا امير المؤمنين،كاش سخنانت را از همانجا كه قطع فرمودي،ادامه مي دادي.

حضرت فرمود:

هيهات،اي فرزند عباس،سخناني كه گفتم،شقشقه ‏اي بود كه با هيجان برآمدو خاموش شد. ابن عباس مي‏ گويد:

سوگند به خدا،هرگز به سخني مانند اين خطبه‏ ي ناتمام امير المؤمنين تاسف‏نخورده بودم، كه آن پيشواي الهي مقصود خويش را از اين خطبه به اتمام ‏نرسانيد.

تبريك دهه كرامت

ولادت حضرت معصومه سلام الله عليها و روز دختر مبارك.

 

اي همه آسمانِ شده، خيره‌ به هر نگاه تو / چشم رضا ستاره شد، مانده كنارِ ماهِ تو / لشگرِ حوريان ببين، برگِ خزانِ مقدمت / آمده‌ تا كه بال خود، فرش كند به راهِ تو

تبريك ميلاد امام رضا

به نام آنكه از نام ونشان وگمان برتر است

الهي !

نه شناخت تو را توان ، نه ثناي تو را زبان

نه درياي جلال و كبرياي تو را كران

پس تو را مدح و ثناي چون توان ؟

تو را كه داند، كه تو را تو داني تو، تو را نداند كس ، تو را تو داني بس .

ميلاد  هشتمين حجت سرمد، نگين درخشان وطن ، السلطان باالحسن ،

شمس الشموس ، خسرو اقليم توس ، شاه انيس النقوس حضرت علي

بن موسي الرضا برتمامي پيروانش به ويژه شما ايرانيان  مبارك باد.

السلام اي حضرت سلطان عشق

ياعلي موسي الرضا اي جان عشق

السلام اي بهرعاشق سرنوشت

السلام اي تربتت باغ بهشت

 

اي راهب كليسا كمتر بزن(ديگر مزن) به ناقوس

خاموش كن صدا را نقاره ميزند طوس

آيا مسيح ايران كم داده مرده راجان ؟

بردار جان خود را با ما بيا به پابوس

آنجا كه خادمينش  از  روي زايرينش 

گرد سفر  بگيرند با  بال ناز  طاووس

 

زائري   باراني ام    ،  آقا  به  دادم  مي رسي؟

بي پناهم خسته ام ، تنها ، به دادم مي رسي؟

گر  چه   آهو   نيستم   اما   پر   از    دلتنگي ام

ضامن   چشمان   آهوها  ، به   دادم  مي رسي؟

از   كبوترها   كه   مي پرسم  نشانم    مي دهند

گنبد و   گلدسته هايت  را ،  به  دادم مي رسي؟

ماهي     افتاده   بر   خاكم    لبالب     تشنگي

پهنه    آبي ترين    دريا  ،  به   دادم   مي رسي؟

ماه    نوراني   شب هاي    سياه    عمر    من

ماه من  ، اي  ماه  من ،   آيا به دادم مي رسي؟

من   دخيل  التماسم  را به   چشمت   بسته ام

هشتمين    دردانه    زهرا   ، به دادم  مي رسي؟

باز    هم   مشهد ،   مسافرها  ، هياهوي   حرم

يك   نفر    فرياد   زد  :     آقا به دادم مي رسي؟

هفته دوم (خطبه دوم از نهج البلاغه با ترجمه)

هفته دوم

خطبه دوم نهج البلاغه

 

متن:

و من خطبة له عليه السلام بعد انصرافه من صفين

 

أَحْمَدُهُ اسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اسْتِسْلَاماً لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِيَتِهِ وَ أَسْتَعِينُهُ فَاقَةً إِلَى كِفَايَتِهِ إِنَّهُ لَا يَضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لَا يَئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لَا يَفْتَقِرُ مَنْ كَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّكُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِيلِ مَا يَلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِيمَةُ الْإِيمَانِ وَ فَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ وَ مَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ وَ مَدْحَرَةُ الشَّيْطَانِ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ وَ العلم الْمَأْثُورِ وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ وَ النُّورِ السَّاطِعِ وَ الضِّيَاءِ اللَّامِعِ وَ الْأَمْرِ الصَّادِعِ إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمَثُلَاتِ وَ النَّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِينِ وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ وَ تَشَتَّتَ الْأَمْرُ وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ فَالْهُدَى خَامِلٌ وَ الْعَمَى شَامِلٌ‏ عُصِيَ الرَّحْمَنُ وَ نُصِرَ الشَّيْطَانُ وَ خُذِلَ الْإِيمَانُ فَانْهَارَتْ دَعَائِمُهُ وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ وَ عَفَتْ شُرُكُهُ أَطَاعُوا الشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ بِهِمْ سَارَتْ أَعْلَامُهُ وَ قَامَ لِوَاؤُهُ فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلَافِهَا وَ قَامَتْ عَلَى سَنَابِكِهَا فَهُمْ فِيهَا تَائِهُونَ حَائِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ فِي خَيْرِ دَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ نَوْمُهُمْ سُهُودٌ وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ وَ جَاهِلُهَا مُكْرَمٌ

و منها و يعني آل النبي صلى الله عليه و آله و سلم

هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ

مِنْهَا فى المنافقين

 

زَرَعُوا الْفُجُورَ وَ سَقَوْهُ الْغُرُورَ وَ حَصَدُوا الثُّبُورَ لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‏ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يلحق التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِهِ

 

ترجمه:

از سخنان آن حضرت است آنگاه كه از نبرد صفّين باز مي‏گشت

 

تربيت و هدايت در پرتو سپاس از خداوند

خداي را سپاس گويم تا باران نعمتش بيش از پيش فرو ريزد، و اطاعتم در پيشگاه عزّتش فزون گردد، و جانم از معصيتش بيمه شود. و از آستان قدسش مدد خواهم تا «نداريم» را به مرز «بي‏نيازي» رسانَد، چه او دست هركس گيرد راه گم نكند، و آن كه بر امواج دشمني او نشيند به ساحل نجات نرسد، و آن كس كه در سايه سرپرستي او درآيد فقري نبيند، كه اوست گران سنگ‏ترين ارزشها و برترين گنجينه‏ها. و گواهي دهم كه جز «ايزد» آفريدگاري نيست، يكتا و بي‏همتاست، و گواهيم به وحدانيّت او در بوته پاكي و بي‏آلايشي آزموده شده است، و تا جان دارم شهادت به وحدانيّت او را فراچنگ آرم و آن را براي رويارويي با ترس و هراس رستاخيز ذخيره سازم كه موجب استواري ايمان، و گشايش گنجينه احسان، و خشنودي خداي مهربان، و راندن شيطان است. و گواهي دهم كه محمّد (ص) بنده او و پيامبر اوست. او را به آيين پرآوازه و نامدار، و دانشي رسيده از راه روايت و آثار، و منشور فراهم آمده در نوشتار، و نور درخشنده و فرمان قاطع و روشن گسيل داشت تا ابرهاي شبهه را بزدايد، و روشني‏ها را بر كرسي نشانَد، و از آيات خشم الهي برحذر دارد، و از عذاب بترساند.

مردم در شبانگاه ظهور اسلام

امّا مردم در شبانگاه طلوع محمّد (ص) گرفتار فتنه‏هايي بودند كه رشته دين را گسيخته و اركان يقين را لرزانده، هركس به سويي پناهنده، و نظام زندگي درهم ريخته و راه نجات به هم آمده و نور اميدي باقي نمانده بود. بازار هدايت بي‏رونق و ظلمت كوري همه‏گير. عاصي بر خدا و فرمانبر شيطان.

كشتي ايمان در غرقاب بود و بادبان آن در سقوط، و نشانه‏هاي آن وخيم و راههاي آن ناراه. آري، از شيطان فرمان مي‏گرفتند، و در بيراهه‏هاي او پاي مي‏كوبيدند، و در گندابزار او پرسه مي‏زدند. آنها مظهر شيطان و پرچمدار او بودند. فتنه همچنان بيداد مي‏كرد و مردم را لگد كوب مي‏ساخت و هر دم آماده حمله و هجوم بود، و فضايي مه آلود از سرگرداني و ناداني و گرفتاري بر سينه‏ها سنگيني مي‏نمود.

آنها در برترين خانه‏ها (حرم الهي) و در كنار بدترين همسايگان (بت‏پرستان) بودند. چه جامعه ناامني كه خوابشان پريشاني و كابوس، و روشني چشمشان اشك خون بود، در سرزميني كه دهان دانشمندان به ذلّت بسته، و نادانان بر كرسي احترام نشسته.

در ستايش اهل بيت عليهم السّلام

آل پيامبر راز داران و پشتيبانان فرمان آن حضرتند، دانش وي را نگهبان و امّت او را مرجع‏اند، نيز گنجوران و مفسّران علوم نبوي و كوهساران‏ بلند دين‏اند كه آن را از طوفان انحراف و خطرهاي سستي‏زا پاس مي‏دارند.

درباره دوچهرگان

 

كشتزاري از نافرماني و حق كوبي پديد آوردند، و آن را از سرچشمه غرور آبياري نمودند، و سرانجام سيه روزي درو كردند. كسي از اين امّت را همسنگ و همزي آل پيامبر - درود خدا بر او و خاندانش - نتوان ديد، و نيز خوشه‏چين خرمن اهل بيت با آنان برابر نيست. دودمان پاك پيامبر سنگ بناي دين و پشتوانه يقين‏اند. تندروان به «ميزان» آنان باز گردند، و كند روان سرانجام خود را بدانجا رسانند كه راهي جز آن نيابند. ويژگيهاي رهبري از آنِ اهل بيت است، و وصيّت پيامبر در باره آنان، و ميراث آن حضرت مخصوص ايشان است. اينك حق به حق دار رسيد و به جايگاه اصليش پر كشيد.

انديشه

تبريك روز خبرنگار

شرح و تفسير خطبه اول

نخست‏شناسائى خدا:

سرآغاز دين معرفت او است،[5]و كمال معرفتش تصديق ذات او،و كمال تصديق‏ذاتش توحيد و شهادت بر يگانگى او است،و كمال توحيد و شهادت بر يگانگيش اخلاص‏است،و كمال اخلاصش آن است كه وى را از صفات ممكنات پيراسته دارند،چه اينكه‏هر صفتى گواهى مى‏دهد كه غير از صفت موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهد كه‏غير از صفت است، آنكس كه خداى را(به صفات ممكنات)توصيف كند وى را به چيزى‏مقرون دانسته،و آن كس كه وى را مقرون به چيزى قرار دهد،تعدد در ذات او قائل شده،و هر كس تعدد در ذات او قائل شود،اجزائى براى او تصور كرده،و هر كس اجزائى براى‏او قائل شود وى را نشناخته است. و كسى كه او را نشناسد،[6]به سوى او اشاره مى‏كند،و هر كس به سويش اشاره كند،برايش حدى تعيين كرده،و آن كه او را محدود بداند،وى را به شمارش آورده،و آن كس‏كه بگويد خدا در كجا است؟وى را در ضمن چيزى تصور كرده،و هر كس بپرسد بر روى‏چه قرار دارد؟جائى را از او خالى دانسته،همواره بوده است و از چيزى به وجود نيامده،و وجودى است كه سابقه عدم براى او نيست،با همه چيز هست اما نه اينكه قرين آن باشد،[7]و مغاير با همه چيز است، اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد،انجام دهنده است،اما نه به آن معنى كه حركات و ابزارى داشته باشد،بينا است‏حتى در آن زمانى كه موجودقابل رؤيتى وجود نداشت،تنها است زيرا كسى وجود نداشته تا به او انس گيرد،و از فقدانش‏ترسان و ناراحت‏شود.

آفرينش جهان:

خلق را ايجاد نمود و بدون نياز به انديشه،و فكر و استفاده از تجربه،آفرينش راآغاز كرد،و بى‏آنكه حركتى ايجاد كند و تصميم آميخته با اضطرابى در او راه داشته باشد،جهان را ايجاد نمود،پديد آمدن هر يك از موجودات را بوقت مناسب خود موكول ساخت‏و در ميان موجودات،با طبايع متضاد هماهنگى برقرار نمود،[8]و در هر كدام،طبيعت‏و غريزه مخصوص به خودشان آفريد،و آن غرائز را ملازم و همراه آنها گردانيد،او پيش‏از آنكه آنها را بيافريند،از تمام جزئيات و جوانب آنها آگاه بود،و به حدود و پايان آنهااحاطه داشت،و به اسرار درون و برون آنها آشنا بود.پس از آن خداوند طبقات جو را ازهم گشود،[9]و اطراف آن را باز كرد و فضاهاى خالى ايجاد نمود،و در آن آبى كه‏امواج متلاطم آن روى هم مى‏غلطيد،جارى ساخت، و آن را بر پشت‏بادى شديد،و طوفانى‏كوبنده حمل نمود،پس از آن باد را به باز گرداندن آن فرمان داد،و بر نگهداريش آن رامسلط ساخت،و به حدى كه بايد،مقرون نمود،فضاى خالى در زير آن گشوده و آب دربالاى آن در حركت‏بود،سپس خداوند طوفانى برانگيخت كه جز متلاطم ساختن آن آب كارديگرى نداشت،و بطور مداوم امواج آب را در هم مى‏كوبيد، طوفان بشدت مى‏وزيد،و از نقطه‏اى دور سرچشمه مى‏گرفت‏بعد از آن به آن فرمان داد تا آبهاى متراكم و امواج عظيم آب رابر هم زند،و امواج اين درياها را به هر سو بفرستد،پس آن را همانند مشكى به هم زد.و با همان شدت كه در فضا مى‏وزيد بر امواج آب نيز حمله‏ور شد،از اولش برمى‏داشت وبه آخرش فرو مى‏ريخت،و قسمتهاى ساكن آب را به امواج متحرك مى‏پيوست،آبها روى‏هم انباشته شدند،و همچون قله كوه بالا آمدند،و امواج روى آب كفهائى بيرون فرستادو آن را در هواى باز و جوى وسيع بالا برد،و از آن هفت آسمان را پديد آورد، آسمان‏پائين را همچون موج مهار شده،و آسمان برترين را همچون سقفى محفوظ و بلند قرارداد،بدون اينكه نياز به ستونى براى نگهدارى آن باشد،و نه ميخهائى كه آن را به بندد، سپس آسمان پائين را به وسيله كواكب و نور ستارگان درخشان زينت‏بخشيد و در آن‏چراغى روشنى بخش و ماهى نور افشان به جريان انداخت،كه در مدارى متحرك و صفحه‏اى‏جنبنده بگردند.[10]

آفرينش فرشتگان:

پس آنگاه آسمانهاى بالا را از هم گشود،و مملو از فرشتگان مختلف ساخت،[11]گروهى از آنان هميشه به سجده‏اند و ركوع ندارند،و يا به ركوعند و قيام نمى-كنند،و يا در صفوفى كه هرگز از هم پراكنده نمى‏گردد قرار دارند،و يا همواره تسبيح مى‏گويندو هرگز خسته نمى‏شوند، هيچگاه خواب چشمان آنها را نمى‏پوشاند،و عقول آنها گرفتارنسيان و سهو نمى‏گردد،بدن آنها به سستى نمى‏گرايد،و غفلت و نسيان بر آنان عارض‏نمى‏شود.و گروهى ديگر امينان وحى او،و زبان او به سوى پيامبرانند،و پيوسته براى‏رساندن حكم و فرمانش در رفت و آمدند.

و جمعى ديگر حافظان بندگان اويند و دربانان بهشت او،بعضى از آنها پايشان درطبقات پائين زمين ثابت،و گردنهاشان از آسمان بالا گذشته،و اركان وجودشان ازاقطار جهان بيرون رفته و كتفهاى آنها براى حفظ پايه‏هاى عرض خدا آماده است،و در برابرعرش او،سر را پائين افكنده‏اند و در زير آن بالها را به خود پيچيده‏اند،در ميان آنها با كسانى‏كه در مراتب پائينتر قرار دارند حجاب عزت و پرده‏هاى قدرت فاصله انداخته،هرگزپروردگار خود را با نيروى وهم تصوير نكنند،و صفات مخلوقان را براى او قائل نشوند،هرگز وى را در مكانى محدود نمى‏سازند،و با چشم به او اشاره نمى‏كنند!. آفرينش آدم:

سپس خداوند مقدارى خاك از قسمتهاى سخت و نرم زمين،و خاكهاى مستعد،شيرين‏و شوره زار آن گرد آورد و آب بر آن افزود تا گلى خالص و آماده شد،و با رطوبت آن رابهم آميخت تا به صورت موجودى چسبناك درآمد[12]،و از آن صورتى داراى اعضاء و جوارح‏پيوستگيها،و گسستگيها آفريد،آن را جامد كرد تا محكم شود و صاف و محكم و خشك ساخت‏تا وقتى معلوم و سرانجامى معين.و آنگاه از روح خود در او دميد،پس به صورت انسانى‏داراى نيروى عقل كه وى را به تكاپو مى‏اندازد در آمد،و داراى افكارى كه به وسيله آن درموجودات تصرف نمايد.به او جوارحى بخشيد كه به خدمتش پردازد و ابزارى عنايت كرد كه‏وى را به حركت آورد،نيروى انديشه،به او بخشيد كه حق را از باطل بشناسد،و همچنين‏ذائقه،شامه و وسيله تشخيص رنگها و اجناس مختلف در اختيار او قرار داد،او را معجونى ازرنگهاى گوناگون و مواد موافق و نيروهاى متضاد و اخلاط مختلف:حرارت،برودت،رطوبت،و يبوست و ناراحتى و شادمانى ساخت.سپس خداوند از فرشتگان خواست كه وديعه‏الهى و عمل به پيمانى را كه با او داشتند،در مورد سجود در برابر آدم و خضوع به عنوان‏بزرگداشت او،اداء نمايند آنجا كه فرموده است:

«براى آدم سجده كنيد!پس آنها همه سجده كردند،مگر ابليس!»(بقره-34.)

[13]و همدستانش كه كبر و نخوت آنان را فرا گرفت،و شقاوت و بدبختى بر آنان غلبه‏نمود،به آفرينش خود از آتش افتخار نمودند،و به خلقت آدم از گل و خاك توهين كردند،پس خداوند براى اينكه آزمايشش كامل شود،و وعده‏اى كه به وى داده منجز گردد،به او مهلت‏عطا كرد و فرمود:«تا روز معلوم مهلت داده شدى‏»(حجر-38 .

آدم در بهشت:سپس خداوند آدم را در خانه‏اى سكنى بخشيد كه زندگيش را در آن‏گوارا و پر بركت قرار داد،[14]جايگاه او را امن و امان كرد،و او را از ابليس و عداوت وى‏بر حذر داشت،اما دشمن بالاخره او را فريب داد به خاطر اينكه بر او حسادت مى‏ورزيد و ازاينكه او در سراى پايدار،و همنشين نيكان است ناراحت‏بود،آدم يقين خود را به شك و وسوسه‏او فروخت،و تصميم راسخ را با گفته سست او مبادله كرد،و به خاطر همين موضوع،شادى خودرا مبدل به ترس و وحشت‏ساخت،و فريب برايش پشيمانى به بار آورد.پس از آن خداونددامنه توبه را برايش گسترد،كلمات رحمتش را به او القاء نمود،بازگشت‏به بهشت را به وى وعده‏داد،و او را به سراى آزمايش و جايگاه توالد و تناسل فرو فرستاد.

رسالت پيامبران براى استخراج گنجهاى عقول:

از ميان فرزندان او پيامبرانى برگزيد،و پيمان وحى را از آنان گرفت،و از آنها خواست‏كه امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانى كه اكثر مردم پيمان خدا را تبديل كرده بودند و حق‏او را نمى‏شناختند.و همتا و شريكانى براى او قرار داده بودند،و شياطين آنها را از معرفت‏خدا باز داشته،و از عبادت و اطاعتش آنها را جدا نموده بودند،پيامبرانش در ميان آنها مبعوث‏ساخت، و پى در پى رسولان خود را به سوى آنان فرستاد،تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه‏نمايند[15]و نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت‏را بر آنها تمام كنند، گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند،و آيات قدرت خداى را به آنان‏نشان دهند:آن سقف بلند پايه آسمان كه بر فراز آنها قرار آنها قرار گرفته،و اين گاهواره زمين‏كه در زير پاى آنها گسترده،و وسائل معيشتى كه آنها را زنده نگهميدارد،و اجلهائى كه آنها رافانى مى‏سازد،و مشكلات و رنجهائى كه آنها را پير مى‏كند،و حوادثى كه پى در پى برآنان وارد مى‏گردد،[همه اينها را به آنها گوشزد كنند).

خداوند هرگز بندگان خود را،از پيامبران مرسل،و كتب آسمانى و يا دليلى قاطع‏و يا راهى صاف و مستقيم خالى نگذارده،پيامبرانى كه با كمى نفراتشان و فراوانى دشمنان‏و تكذيب كنندگان،هرگز در انجام وظائف خود كوتاهى نمى‏كردند،پيامبرانى كه بعضى‏بشارت به ظهور پيغمبر آينده دادند،و بعضى به خاطر پيامبر پيشين شناخته شده بودند.عصر بعثت محمد(ص):

به همين حال قرنها گذشت،و روزگاران سپرى شد،پدران در گذشتند و فرزندان‏جانشين آنها گرديدند،تا اينكه خداوند سبحان،براى وفاى به وعده خود،و كامل‏گردانيدن نبوت،محمد(ص) رسول خويش را مبعوث ساخت كسى كه از همه پيامبران‏براى بشارت به آمدنش پيمان گرفته شده بود،نشانه‏هايش مشهور و ميلادش پسنديده بود،در آن روز(كه او قدم به جهان گذارد)مردم زمين داراى مذاهب پراكنده(16]و خواسته‏هاى ضد و نقيض،و جمعيتهائى متشتت‏بودند،عده‏اى خداى را به مخلوقش تشبيه مى‏كردند،گروهى ملحد بودند،و جمعى معبودهاى ديگرى غير از خداى يگانه داشتند،اما او آنها رااز گمراهى نجات داد و هدايت نمود، و با موقعيت‏خود آنان را از جهالت نجات بخشيد.

سپس خداى سبحان لقاى خويش را براى محمد(ص)اختيار كرد و آنچه را نزد خودداشت، براى او پسنديد،او را با انتقال از دنيا گرامى داشت،و از گرفتارى با مشكلات‏نجات داد،وى را در نهايت احترام قبض روح كرد و به سوى خويش فرا خواند،او هم‏آنچه را كه انبياى پيشين براى امت‏خود گذارده بودند،در ميان امت‏خويش به جاى‏گذاشت(كتاب خدا و اوصياى خويش را ميان آنان قرار داد)زيرا آنها هرگز امت‏خودرا مهمل و بى‏سرپرست رها نساختند و بدون اينكه راهى روشن و دانشى پايدار به آنها بدهنداز ميان آنان بيرون نرفتند.

قرآن و احكام دينى:

هم اكنون كتاب پروردگار شما در ميان شما است،حلال و حرامش آشكار و فريضه‏هاو مستحبات و ناسخ و منسوخ،و مباح و ممنوع،خاص و عام،پندها و مثلها،مطلقها ومحدودها، محكمات و متشابهاتش همه معلوم است،مجملات آن به بركت محكمات وآيات روشن،تفسير شده،نكات پيچيده آن(در پرتو آيات ديگر)واضح است و آنچه راكه پيمان معرفت آن از همه گرفته شده،معلوم است. و نيز آنچه بندگان موظف به آگاهى از آن نيستند(مانند كنه ذات خدا)آشكار است،قسمتى از احكام در كتاب خدا(براى مدتى محدود)الزام شده و ناسخ آن در سنت پيامبرآمده،و بعضى در سنت واجب شده در حاليكه قبلا در كتاب خدا(براى مدت محدودى)ترك آن مجاز بوده،و بعضى در اوقات معينى واجب است و بعضى وجوب آن در آينده‏از بين رفته است،محرمات آن از هم جدا است:يك قسمت،گناهان كبيره است كه‏كيفرش را آتش قرار داده،و قسمتى صغيره است كه غفرانش را براى آن مهيا ساخته،و برخى انجام كمش مقبول و مراحل بيشترش در وسعت.

حج‏خانه خدا نشانه عظمت اسلام!

(قسمتى از اين خطبه است كه در مورد حج‏بيان فرموده):

حج‏بيت الحرام را بر شما واجب كرده و همان خانه‏اى كه آن را قبله مردم قرارداده است:كه همچون تشنه كامانى كه به آبگاه مى‏روند،به سوى آن رو مى‏آورند،وهمانند كبوتران به آن پناه مى‏برند:خداوند آن را مظهر تواضع مردم در برابر عظمتش،وتسليم آنان در مقابل عزتش قرار داده،و از ميان مخلوقش شنوندگانى را برگزيده كه دعوت‏او را به سوى اين خانه اجابت كنند،و سخنش را تصديق نمايند،و در مواقف پيامبران قرارگيرند،همچون فرشتگان كه به گرد عرش مى‏گردند،به گرد آن طواف كنند،و سودهاى‏فراوان در اين تجارتخانه‏ى عبادت بدست آورند،و به سوى ميعادگاه آمرزشش بشتابند،خداوند متعال اين خانه‏ى خود را پرچمى براى اسلام قرار داد[17]و حرم امنى براى‏پناهندگان به آن،بجا آوردن حج آن را از فرائض شمرده،و اداى حق آن را واجب كرد،و بر همه شما مقرر داشت كه به زيارت آن برويد و فرمود:«آنكس كه استطاعت رفتن به خانه‏خدا داشته باشد،حج‏بر او فرض است،و آن كس كه كفر ورزد خداوند از همه جهانيان بى-نياز است‏» (16-آل عمران-97 .)

توضيح‏ها:

[1]-اين خطبه را«بحار الانوار»از كتاب‏«الحكمة و المواعظ‏»على بن‏محمد واسطى،و شيخ ابو منصور احمد بن على بن ابيطالب طبرسى در كتاب‏«احتجاج‏»چاپ جديد جلد 1 صفحه 294 و قسمتى از آن را شيخ كمال الدين‏محمد بن طلحه شافعى در كتاب‏«مطالب السؤال‏»كه از كتب معروف اهل تسنن‏است،نقل كرده‏اند.

(مستدرك و مدارك نهج البلاغه صفحه‏236 نوشته هادى كاشف الغطاءطبع بيروت).

و ما در شرح بسيارى از خطبه‏ها اسناد آنها را از كتب ديگر(غير از نهج‏البلاغه)مى‏آوريم تا روشن گردد تنها«سيد رضى‏»رحمة الله عليه نيست كه اين‏خطبه‏ها را نقل كرده است.

[2]لا يبلغ مدحته(ستايشگران از مدحش عاجزند)انسان از نظر نيروى‏فكرى و جسمى محدود است،بهمين جهت نمى‏تواند ستايش خداوند را آن‏چنان كه بايد بگويد،و نه نعمتهاى بى‏شمارش را بشمارد،و نه بطور كامل اداى‏وظيفه نمايد.

[3]-لا يدركه بعد الهمم(كنه ذاتش درك نشود)ذات نامحدود خداوندرا با افكار انسانى نمى‏توان،درك كرد،و مقصود از جمله الذى ليس لصفته...»

اين است كه خداوند چون وجودى است‏بى‏پايان صفات او نيز نامحدود است،و حد و مرزى براى آنها تصور نمى‏توان كرد.

[4]و وتد بالصخور(لرزش زمين را آرامش بخشيد)مقصود امام(ع)اين است كه كوهها حركات مضطربانه زمين را كنترل مى‏كنند،و از نظر علوم طبيعى نيز ثابت است كه كوهها همانند ميخها در دل زمين فرو رفته و باعث‏پيوستگى قشرهاى مختلف زمين و پيشگيرى از لرزشهاى آن هستند،و اگر كوههااز ريشه پنجه در هم نمى‏افكندند و همچون زرهى قشر زمين را نگاه نمى-داشتند فشار درونى از يكسو و تاثير جزر و مد ناشى از جاذبه ماه از سوى ديگرآرامش را از ساكنان زمين سلب مى‏كرد.

[5]اول الدين معرفته،(سر آغاز دين شناسائى او است)ريشه تمام‏مسائل مذهبى به عقائد،باز مى‏گردد و تمام عقائد،از معرفت و شناسائى خداو صفات او سرچشمه ميگيرد،بنابر اين سرآغاز تمام برنامه‏ها و تعليمات دينى‏همان شناسائى او است.

[6]و من جهله....(كسيكه او را نشناسد...)لازمه شناختن واقعى‏خداوند اين است كه او را در رديف مخلوقات،و موصوف به صفت آنها قرارندهند،و با اشاره حسى به او اشاره نكنند،بديهى است اگر با اشاره حسى به‏او اشاره كنيم مفهومش اين است كه او را محدود و قابل شمارش و عدد شناخته‏ايم‏و اين با خداشناسى واقعى هرگز سازگار نيست.

[7]مع كل شى:(با همه چيز است)همراه بودن خداوند با موجودات‏عالم به معنى مقارنه دو جسم با يكديگر نيست،بلكه همراهى او بمعنى احاطه‏وجودى و حافظيت و قاهريت اوست.

[8]و لائم بين مختلفاتها.[]:(همآهنگى برقرار كرد)ممكن است‏يك‏تفسير اين جمله اين باشد كه جهان ماده را از اتم به وجود آورده،كه داراى قسمتهاى مثبت و منفى است و اين هر دو در عين اينكه در دو قطب متقابل قرار دارندبا هم سازش كرده و ساختمان اتم را به وجود آورده‏اند.

[9]ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء:(طبقات جو را هم از هم گشود)در اين‏قسمت امام(ع)به چگونگى آفرينش جهان پرداخته كه در ابتدا فضا و جو و هوارا آفريده،و آبى در آن به وجود آورده،و بادها را فرمان داده است تا آنهارا به شدت به هم بزنند،تا آنجا كه كفهائى روى آب قرار گرفته و آسمانها رابا چنين وضعى به وجود آورده است.

از نظر دانشمندان امروز پيدايش جهان به اين صورت است كه:ابتداتوده‏اى گاز بوده و سپس با حركت دورانى كه داشته به حلقه‏هاى مختلفى تقسيم‏شده،و از هم جدا گرديده‏اند،و شايد تعبير امام(ع)به آب و كفهاى روى‏آب،اشاره بهمين مطالب باشد زيرا توده‏هاى گاز آنچنان فشرده و متكائف‏بودند،كه شباهت‏به مواد مذاب داشتند.از اين مواد آنها كه سبكتر بودند دربالا قرار داشتند و مواد سنگينتر در درون و زير،اين همان چيزى است كه ازآن تعبير به كفهاى روى آب شده است كه پس از جدائى از توده مركزى كرات‏آسمان را تشكيل دادند.

[10]همانطور كه سابقا نيز اشاره كرديم پيدايش كرات آسمانى از آب‏نه به معنى پيدايش از همين آبهاى معمولى است‏بلكه منظور مواد مذابى است‏كه كرات آسمانى را ساخته است و بنابراين امواجى هم كه به وجود آمدند درهمين مواد مذاب بودند،و منظور از هفت آسمان، هفت جهان بزرگ است‏كه مجموعه جهانى كه ما در آن زندگى مى‏كنيم و تمام كراتى كه با چشم ووسائل مختلف ديده مى‏شود يكى از آنها و پائينترين آنها است،به همين دليل‏مى‏فرمايد:«آسمان پائين را به وسيله كواكب و نور ستارگان درخشان زينت‏بخشيد»و اما اينكه مى‏فرمايد:«آسمان برترين را همچون سقفى محفوظ وبلند قرار داد بدون اينكه نياز به ستونى داشته باشد»ممكن است اشاره به‏قانون جاذبه بوده باشد،كه عوالم بالا را در محل خود نگاه مى‏دارد،بدون اينكه‏ستونى مرئى در ميان باشد.

[11]فملاهن اطوارا..:(مملو از فرشتگان ساخت)در اينجا امام(ع)به دسته‏هاى مختلف فرشتگان اشاره فرموده است،و شايد بتوان استفاده كرد كه مقصود از بعضى از گروههاى فرشتگان نيروهائى‏است كه خداوند در جهان آفرينش قرار داده است همانند اين قسمت:

«منهم الثابتة فى الارضين السفلى اقدامهم...»:«گروهى از آنها درطبقات پائين زمين پاهايشان ثابت است و سرهاى آنها در آسمانها است‏»كه‏ممكن است اشاره به نيروى جاذبه عمومى باشد و اين منافات با اين حقيقت‏ندارد كه گروهى از فرشتگان موجوداتى عاقل و صاحب درك و شعورند و ياواسطه وحى مى‏باشند.

[12]در مورد پيدايش آدم در محافل علمى امروز بيشتر روى فرضيه‏تكامل تكيه مى‏شود و طرفداران آن معتقدند كه اگر چه از خاك پيدا شده است‏ولى چنان نبوده كه ميان آدم و خاك فاصله‏اى نباشد،بلكه با آب آميخته شد وتدريجا تركيباتى به وجود آمد كه شبيه تركيب نخستين سلولهاى موجود زنده‏بوده سپس نخستين موجود زنده به صورت يك موجود تك سلولى پيدا شد و تدريجاتكامل يافت تا به صورت حيوانات مختلف در آمد و آخرين مرحله تكامل آن‏همين نوع انسان است كه مشاهده مى‏كنيم.

ولى بايد توجه داشت كه اولا فرضيه تكامل جانداران هنوز يك فرضيه‏و تئورى است و به عنوان يك قانون علمى،اثبات نشده است و تمام قرائنى كه براى اثبات آن ذكر شده از حدود قرائن ظنى تجاوز نمى‏كند(توضيح بيشتر در اين‏زمينه را در كتاب آخرين فرضيه‏هاى تكامل داده‏ايم)ثانيا عباراتى كه در اين خطبه‏درباره پيدايش آدم مى‏خوانيد همين اندازه مى‏گويد: كه آدم از خاك و آب‏به وجود آمد اما آيا در ميان آدم و خاك هيچ مرحله ديگرى نبود يا پس از طى‏مراحلى به اينجا رسيد،عبارت بالا از آن ساكت است،بنابراين فرضيه تكامل‏به فرض كه بطور قطع اثبات شود تضادى با آن نخواهد داشت.

[13]سجده فرشتگان براى آدم يا براى خدا؟

شكى نيست كه سجده به معنى پرستش،مخصوص خدا است و غير از خداهيچ كس شايسته پرستش نيست‏بنابراين ترديدى نخواهد بود كه فرشتگان براى‏آدم سجده پرستش نكردند، بلكه يا سجده براى خدا بخاطر آفرينش چنين‏موجود ارزنده‏اى كردند و يا اينكه براى آدم،به معنى خضوع در مقابل وى بوده‏است نه پرستش.

[14]ثم اسكن سبحانه آدم...(آدم را در بهشت جاى داد)در مورد اينكه بهشتى كه آدم در آن بوده كدام است؟گر چه عده‏اى آن‏را بهشت‏برين كه وعده‏گاه همه بندگان پاك و نيك است مى‏دانند،ولى ظاهرامقصود از آن يكى از باغهاى پر نعمت و مصفا و روح‏افزا در يكى از مناطق خوش‏آب و هواى روى زمين مى‏باشد،چنانكه در بحار جلد 11 از قول امام صادق(ع)اين مطلب نقل شده است(براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه جلد اول صفحه‏135 مراجعه فرمائيد).

[15]ليستادوهم...(تا وفا به پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند) در اين قسمت امام(ع)به اين مطلب مى‏پردازد،كه خداوند گروه خاصى‏را از ميان انسانها برگزيده تا براى رهبرى و هدايت مردم به پا خيزند و دستورات‏الهى را به آنها برسانند و پيمان فطرت را كه خداوند از انسانها در مورد شناسائى‏خود گرفته از آنان مطالبه كنند و افكار و عقلهاى نهفته و مغلوب هوا و هوسهاى‏آنان را،بار ديگر به كار وا دارند،روشن است كه اين پيمان يك پيمان لفظى‏نبوده بلكه پيمانى بوده كه با زبان آفرينش و خلقت از انسانها گرفته شده است.

[16]و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه:(مردم زمين در آنروز داراى‏مذهبهاى پراكنده بودند) اين قسمت اشاره به معتقدات مختلف مردم عصر جاهليت است كه به عنوان‏نمونه گوشه‏اى از عقايد عرب را در ذيل خوانيد:

«آنها اصناف مختلفى بودند،گروهى رستاخيز و آفريدگار را انكارمى‏كردند،مى‏گفتند:«غير از اين زندگى دنيا چيزى نيست،مى‏ميريم و زنده‏مى‏شويم،و طبيعت ما را هلاك مى‏سازد».

و گروهى به آفريدگار معتقد بودند اما رستاخيز را انكار مى‏كردندو دسته ديگر به آفريدگار و نوعى زندگى پس از مرگ اعتقاد داشتند ولى‏رسالت و نبوت را منكر بودند،بت مى‏پرستيدند و آنها را شافعان خويش نزدخدا مى‏دانستند،براى بتها حج مى‏كردند و قربانى مى‏نمودند،و اكثريت‏اعراب را اين دسته تشكيل ميدادند.

گروهى معتقد به تناسخ ارواح بودند و درباره بتها نيز عقايد عجيب وغريبى داشتند،بعضى آنها را شريك خدا مى‏دانستند و حتى لفظ‏«شريك‏»را هم‏بآنان اطلاق مى‏نمودند،و بعضى ديگر آنها را وسيله ميان خود و خالق‏مى‏شمردند. در ميان عرب عده‏اى هم‏«مجسمه‏»و«مشبهه‏»وجود داشتند كه خداى راجسمى مى‏دانستند كه در آسمانها قرار داشت!

گروهى از اعراب آئين يهود را پذيرفته بودند همچون‏«پادشاهان يمن‏»،و عده‏اى همچون‏«بنى تغلب‏»و نصاراى نجران مسيحيت را برگزيده بودند،وجمعى نيز از صائبان و ستاره‏پرستان بودند.

اما خدا پرستان و موحدان عرب گروه كمى بودند كه عبد المطلب ابو طالب‏و عبد الله از آنان مى‏باشند.

(اقتباس از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد جلد 1 صفحه‏117-120)

[17]للاسلام علما...(يعنى خداوند خانه خويش را پرچم و نشانه‏عظمت اسلام قرار داد) چنانكه ميدانيم تا هنگامى كه پرچم ملتى برافراشته باشد دليل بقاى عظمت‏و سربلندى او است،و آن دم كه سرنگون گردد نشانه شكست و نابودى او مى-باشد،خانه كعبه براى مسلمانان نيز همين حالت را دارد،لذا امام صادق مى-فرمايد:«لا يزال الدين قائما ما قامت الكعبة‏»«تا هنگامى كه كعبه پا برجاست‏اسلام برقرار است‏».

اهميت‏خانه كعبه براى مسلمانان به اندازه‏اى است كه ديگران نيز درك‏كرده‏اند،چنانكه معروف است‏«گلادستون‏»سياستمدار معروف انگليسى درمجلس عوام انگلستان اعلام كرد: «مادامى كه مسلمانان قرآن را مى‏خوانند و ازآن الهام مى‏گيرند،و مادامى كه خانه كعبه را طواف مى‏كنند و در آن اجتماع‏عظيم اسلامى شركت مى‏جويند،و مادامى كه نام محمد(ص) را هر صبح وشام برفراز ماذنه‏ها مى‏برند مسيحيت در خطر است‏»!و سخن آن دانشمند ديگركه مى‏گويد:«واى بر مسلمانان اگر معنى حج را ندانند و واى بر دنيا اگر مسلمانان معنى حج را بدانند».دليل ديگرى براى اين موضوع است

ترجمه وشرح ايت الله العظمي مكارم شيرازي

خطبه اول نهج البلاغه

هفته اول

خطبه اول نهج البلاغه

خطبه اول نهج البلاغه-سخن از آغاز آفرينش آسمان و زمين و آفرينش آد

ارسال شده توسط مصطفي در 89/5/13:: 5:33 عصر

الحَمْدُ للهِ الَّذَي لاَ يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ القَائِلُونَ، وَلاِ يُحْصِي نَعْمَاءَهُ العَادُّونَ، ولاَ يُؤَدِّي حَقَّهُ الُمجْتَهِدُونَ، الَّذِي لاَ يُدْركُهُ بُعْدُ الهِمَمِ، وَلاَ يَنَالُهُ غَوْصُ الفِطَنِ، الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَلاَ نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَلا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَلا أَجَلٌ مَمْدُودٌ.فَطَرَ الْخَلائِقَ بِقُدْرَتِهَ، وَنَشَرَ الرِّيَاحَ بِرَحْمَتِهِ، وَوَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَيَدَانَ أَرْضِهِ. أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ، وَكَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْديقُ بِهِ، وَكَمَالُ التَّصْدِيقِ بِهِ تَوْحِيدُهُ، وَكَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلاصُ لَهُ، وَكَمَالُ الْإِخْلاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ، لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ المَوْصُوفِ، وَشَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ، فَمَنْ وَصَفَ اللهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ، وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ، وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَد جَزَّأَهُ، وَمَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ، وَمَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ، وَمَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ، وَمَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ، وَمَنْ قَالَ: «فِيمَ» فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَمَنْ قَالَ: «عَلاَمَ؟» فَقَدْ أَخْلَي مِنُهُ. كائِنٌ لاَ عَنْ حَدَث، مَوْجُودٌ لاَ عَنْ عَدَمٍ، مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَةٍ، وَغَيْرُ كُلِّ شَيءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ، فَاعِلٌ لا بِمَعْنَي الْحَرَكَاتِ وَالْآلَةِ، بَصِيرٌ إذْ لاَ مَنْظُورَ إلَيْهِ مِنْ خَلْقِهِ، مُتَوَحِّدٌ إذْ لاَ سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بهِ وَلاَ يَسْتوْحِشُ لِفَقْدِهِ.
خلق العالم 
أَنْشَأَ الخَلْقَ إنْشَاءً، وَابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً، بِلاَ رَوِيَّةٍ أَجَالَهَا، وَلاَ تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا، وَلاَ حَرَكَةٍ أَحْدَثَهَا، وَلاَهَمَامَةِ نَفْسٍ اظْطَرَبَ فِيهَا. أَحَالَ الْأَشيَاءَ لَأَُوْقَاتِهَا، وَلْأَمَ بَيْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا، وَغَرَّزَ غَرائِزَهَا، وَأَلزَمَهَا أَشْبَاحَهَا، عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا، مُحِيطاً بِحُدُودِها وَانْتِهَائِهَا، عَارفاً بِقَرَائِنِها وَأَحْنَائِهَا. ثُمَّ أَنْشَأَ ـ سُبْحَانَهُ ـ فَتْقَ الْأََجْوَاءِ، وَشَقَّ الْأََرْجَاءِ، وَسَكَائِكَ الَهوَاءِ، فأَجْرَي فِيهَا مَاءً مُتَلاطِماً تَيَّارُهُ، مُتَراكِماً زَخَّارُهُ، حَمَلَهُ عَلَي مَتْنِ الرِّيحِ الْعَاصِفَةِ، وَالزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ، فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ، وَسَلَّطَهَا عَلَي شَدِّهِ، وَقَرنَهَا إِلَي حَدِّهِ، الْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِها فَتِيقٌ، وَالمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِيقٌ. ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِيحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا، وَأَدَامَ مُرَبَّهَا، وَأَعْصَفَ مَجْرَاها، وَأَبْعَدَ مَنْشَاهَا، فَأَمَرَها بِتَصْفِيقِ المَاءِ الزَّخَّارِ، وَإِثَارَةِ مَوْجِ البِحَارِ، فَمَخَضَتْهُ مَخْضَ السِّقَاءِ، وَعَصَفَتْ بهِ عَصْفَهَا بِالفَضَاءِ، تَرُدُّ أَوَّلَهُ عَلَي آخِرِهِ، وَسَاجِيَهُ عَلَي مَائِرِهِ، حَتَّي عَبَّ عُبَابُهُ، وَرَمَي بِالزَّبَدِ رُكَامُهُ، فَرَفَعَهُ فِي هَوَاءٍ مُنْفَتِقٍ، وَجَوٍّ مُنْفَهِقٍ، فَسَوَّي مِنْهُ سَبْعَ سَموَاتٍ، جَعَلَ سُفْلاَهُنَّ مَوْجاً مَكْفُوفاً، وَعُلْيَاهُنَّ سَقْفاً مَحْفُوظاً، وَسَمْكاً مَرْفُوعاً، بِغَيْر عَمَدٍ يَدْعَمُهَا، وَلا دِسَارٍ يَنْظِمُها. ثُمَّ زَيَّنَهَا بِزينَةِ الكَوَاكِبِ، وَضِياءِ الثَّوَاقِبِ، وَأَجْرَي فِيها سِرَاجاً مُسْتَطِيراً، وَقَمَراً مُنِيراً: في فَلَكٍ دَائِرٍ، وَسَقْفٍ سَائِرٍ، وَرَقِيمٍ مَائِرٍ. 
خلق الملائكة 
ثُمَّ فَتَقَ مَا بَيْنَ السَّمَواتِ العُلاَ، فَمَلاََهُنَّ أَطْواراً مِنْ مَلائِكَتِهِ: مِنْهُمْ سُجُودٌ لاَيَرْكَعُونَ، وَرُكُوعٌ لاَ يَنْتَصِبُونَ، وَصَافُّونَ لاَ يَتَزَايَلُونَ، وَمُسَبِّحُونَ لاَ يَسْأَمُونَ، لاَ يَغْشَاهُمْ نَوْمُ العُيُونِ، وَلاَ سَهْوُ العُقُولِ، وَلاَ فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ، ولاَ غَفْلَةُ النِّسْيَانِ. وَمِنْهُمْ أُمَنَاءُ عَلَي وَحْيِهِ، وأَلسِنَةٌ إِلَي رُسُلِهِ، وَمُخْتَلِفُونَ بِقَضَائِهِ وَأَمْرهِ. وَمِنْهُمُ الْحَفَظَةُ لِعِبَادِهِ، وَالسَّدَنَةُ لِأَبْوَابِ جِنَانِهِ. وَمِنْهُمُ الثَّابِتَةُ في الْأَرَضِينَ السُّفْلَي أَقْدَامُهُمْ، وَالمَارِقَةُ مِنَ السَّماءِ الْعُلْيَا أَعْنَاقُهُمْ، والخَارجَةُ مِنَ الْأَقْطَارِ أَرْكَانُهُمْ، وَالْمُنَاسِبَةُ لِقَوَائِمِ الْعَرْشِ أَكْتَافُهُمْ، نَاكِسَةٌ دُونَهُ أَبْصارُهُمْ، مُتَلَفِّعُونَ تَحْتَهُ بِأَجْنِحَتِهِمْ، مَضْرُوبَةٌ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مِنْ دُونَهُمْ حُجُبُ الْعِزَّةِ، وَأسْتَارُ الْقُدْرَةِ، لاَ يَتَوَهَّمُونَ رَبَّهُمْ بالتَّصْوِيرِ، وَلاَ يُجْرُونَ عَلَيْهِ صِفَاتِ الْمَصْنُوعِينَ، وَلاَ يَحُدُّونَهُ بِالْأََمَاكِنِ، وَلاَ يُشِيرُونَ إِلَيْهِ بِالنَّظَائِرِ. 
صفة خلق آدم عليه السلام 
ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَسَهْلِهَا، وَعَذْبِهَا وَسَبَخِهَا، تُرْبَةً سَنَّهَا بالمَاءِ حَتَّي خَلَصَتْ، وَلاَطَهَا بِالبَلَّةِ حَتَّي لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْها صُورَةً ذَاتَ أَحْنَاءٍ وَ وُصُولٍ، وَ أَعْضَاءٍ وَ فُصُولٍ: أَجْمَدَهَا حَتَّي اسْتَمْسَكَتْ، وَأَصْلَدَهَا حَتَّي صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَأجَلٍ مَعْلُومٍ، ثُمَّ نَفَخَ فِيها مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْساناً ذَا أَذْهَانٍ يُجيلُهَا، وَفِكَرٍ يَتَصَرَّفُ بِهَا، وَ جَوَارِحَ يَخْتَدِمُهَا، وَ أَدَوَاتٍ يُقَلِّبُهَا، وَ مَعْرِفَةٍ يَفْرُقُ بِهَا بَيْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، والأَذْوَاقِ والْمَشَامِّ، وَالْأَلْوَانِ وَالْأَجْنَاسِ، مَعْجُوناً بطِينَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ، وَالْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَالْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِيَةِ، والْأَخْلاطِ المُتَبَايِنَةِ، مِنَ الْحَرِّ والْبَرْدِ، وَالْبَلَّةِ وَالْجُمُودِ، وَاسْتَأْدَي اللهُ سُبْحَانَهُ الْمَلائِكَةَ وَدِيعَتَهُ لَدَيْهِمْ، وَعَهْدَ وَصِيَّتِهِ إِلَيْهمْ، في الْإِِذْعَانِ بالسُّجُودِ لَهُ، وَالخُنُوعِ لِتَكْرِمَتِهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (اسْجُدُوا للآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ ) اعْتَرَتْهُ الْحَمِيَّةُ، وَغَلَبَتْ عَلَيْهِمُ الشِّقْوَةُ، وَتَعَزَّزَ بِخِلْقَةِ النَّارِ، وَاسْتَوْهَنَ خَلْقَ الصَّلْصَالِ، فَأَعْطَاهُ اللهُ النَّظِرَةَ اسْتِحْقَاقاً لِلسُّخْطَةِ، وَاسْتِتْماماً لِلْبَلِيَّةِ، وَإِنْجَازاً لِلْعِدَةِ، فَقَالَ: (إنَّكَ مِنَ المُنْظَرِينَ إِلَي يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ). ثُمَّ أَسْكَنَ سُبْحَانَهُ آدَمَ دَاراً أَرْغَدَ فِيهَا عَيْشَهُ، وَآمَنَ فِيهَا مَحَلَّتَهُ، وَحَذَّرَهُ إِبْلِيسَ وَعَدَاوَتَهُ، فَاغْتَرَّهُ عَدُوُّهُ نَفَاسَةً عَلَيْهِ بِدَارِ الْمُقَامِ، وَمُرَافَقَةِ الَْأَبْرَارِ، فَبَاعَ الْيَقِينَ بِشَكِّهِ، وَالْعَزِيمَةَ بِوَهْنِهِ، وَاسْتَبْدَلَ بِالْجَذَلِ وَجَلاً، وَبِالْإِغْتِرَارِ نَدَماً. ثُمَّ بَسَطَ اللهُ سُبْحَانَهُ لَهُ في تَوْبَتِهِ، وَلَقَّاهُ كَلِمَةَ رَحْمَتِهِ، وَوَعَدَهُ الْمَرَدَّ إِلَي جَنَّتِهِ، وَأَهْبَطَهُ إِلَي دَارِالَبَلِيَّةِ، وَتَنَاسُلِ الذُّرِّيَّةِ. 
اختيار الانبياء 
وَاصْطَفي سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدَهِ أَنْبيَاءَ أَخَذَ عَلَي الْوَحْيِ مِيثَاقَهُمْ، وَعَلَي تَبْليغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ، لَمَّا بَدَّلَ أَكْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللهِ إِلَيْهِمْ، فَجَهِلُوا حَقَّهُ، واتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ، وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرفَتِهِ، وَاقتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ، فَبَعَثَ فِيهمْ رُسُلَهُ، وَوَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِياءَهُ، لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَيُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ، وَيَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بَالتَّبْلِيغِ، وَيُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ، وَيُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَةِ: مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ، وَمِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ، وَمَعَايِشَ تُحْيِيهِمْ، وَآجَال تُفْنِيهمْ، وَأَوْصَاب تُهْرِمُهُمْ، وَأَحْدَاثٍ تَتَابَعُ عَلَيْهِمْ، وَلَمْ يُخْلِ اللهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ، أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ، أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَة، أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ، رُسُلٌ لاتُقَصِّرُ بِهِمْ قِلَّةُ عَدَدِهِمْ، وَلاَ كَثْرَةُ المُكَذِّبِينَ لَهُمْ: مِنْ سَابِقٍ سُمِّيَ لَهُ مَنْ بَعْدَهُ، أَوْ غَابِرٍ عَرَّفَهُ مَنْ قَبْلَهُ. عَلَي ذْلِكَ نَسَلَتِ القُرُونُ، وَمَضَتِ الدُّهُورُ، وَسَلَفَتِ الْآبَاءُ، وَخَلَفَتِ الْأَبْنَاءُ. 
مبعث النبي 
إِلَي أَنْ بَعَثَ اللهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً رَسُولَ الله صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ لِإَِنْجَازِ عِدَتِهِ وَإِتَمامِ نُبُوَّتِهِ، مَأْخُوذاً عَلَي النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ، مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ، كَرِيماً مِيلادُهُ. وَأهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ، وَأَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ، وَطَرَائِقُ مُتَشَتِّتَةٌ، بَيْنَ مُشَبِّهٍ للهِِ بِخَلْقِهِ، أَوْ مُلْحِدٍ في اسْمِهِ، أَوْ مُشِير إِلَي غَيْرهِ، فَهَدَاهُمْ بهِ مِنَ الضَّلاَلَةِ، وَأَنْقَذَهُمْ بمَكانِهِ مِنَ الْجَهَالَةِ. ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّد صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَّمْ لِقَاءَهُ، وَرَضِيَ لَهُ مَا عِنْدَهُ، وَ أَكْرَمَهُ عَنْ دَارِالدُّنْيَا، وَرَغِبَ بِهَ عَنْ مُقَامِ البَلْوَي، فَقَبَضَهُ إِلَيْهِ كَرِيماً رَسُولَ الله صَلَّي الله عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَخَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبيَاءُ في أُمَمِها، إذْ لَم يَتْرُكُوهُمْ هَمَلاً، بِغَيْر طَريقٍ واضِحٍ، ولاَعَلَمٍ قَائِمٍ. 
القرآن والاحكام الشرعية 
كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ: مُبَيِّناً حَلاَلَهُ وَحَرامَهُ، وَفَرَائِضَهُ وَفَضَائِلَهُ، وَنَاسِخَهُ وَمَنْسُوخَهُ، وَرُخَصَهُ وَعَزَائِمَهُ، وَخَاصَّهُ وَعَامَّهُ، وَعِبَرَهُ وَأَمْثَالَهُ، وَمُرْسَلَهُ وَمَحْدُودَهُ، وَمُحْكَمَهُ وَمُتَشَابِهَهُ، مُفَسِّراً مُجْمَلَهُ، وَمُبَيِّناً غَوَامِضَهُ. بَيْنَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ، وَمُوَسَّعٍ عَلَي العِبَادِ في جَهْلِهِ، وَبَيْنَ مُثْبَت في الكِتابِ فَرْضُهُ، وَمَعْلُوم في السُّنَّهِ نَسْخُهُ، وَوَاجب في السُّنَّةِ أَخْذُهُ، وَمُرَخَّصٍ في الكِتابِ تَرْكُهُ، وَبَيْنَ وَاجِب بِوَقْتِهِ، وَزَائِل في مُسْتَقْبَلِهِ، وَمُبَايَنٌ بَيْنَ مَحَارِمِهِ، مِنْ كَبير أَوْعَدَ عَلَيْهِ نِيرَانَهُ، أَوْ صَغِيرٍ أَرْصَدَ لَهُ غُفْرَانَهُ، وَبَيْنَ مَقْبُولٍ في أَدْنَاهُ، ومُوَسَّعٍ في أَقْصَاهُ. 
و منها في ذكر الحج
وَفَرَضَ عَلَيْكُمْ حَجَّ بَيْتِهِ الْحَرَامِ، الَّذِي جَعَلَهُ قِبْلَةً لِلْأَنَامِ، يَرِدُونَهُ وُرُودَ الْأَنْعَامِ، وَيأْلَهُونَ إِلَيْهِ وُلُوهَ الْحَمَامِ. جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ عَلاَمَةً لِتَوَاضُعِهمْ لِعَظَمَتِهِ، وَإِذْعَانِهِمْ لِعِزَّتِهِ، وَاخْتَارَ مِنْ خَلْقِهِ سُمَّاعاً أَجَابُوا إِلَيْهِ دَعْوَتَهُ، وَصَدَّقُوا كَلِمَتِهُ، وَوَقَفُوا مَوَاقِفَ أَنْبِيَائِهِ، وَتَشَبَّهُوا بمَلاَئِكَتِهِ المُطِيفِينَ بِعَرْشِهِ، يُحْرِزُونَ الْأَرْبَاحَ فِي مَتْجَرِ عِبَادَتِهِ، وَيَتَبَادَرُونَ عِنْدَهُ مَوْعِدَ مَغْفِرَتِهِ. جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ لِلْإِسْلامِ عَلَماً، وَلِلْعَائِذِينَ حَرَماً، فَرَضَ حَقَّه، وَأَوْجَبَ حَجَّهُ ُ، وَكَتَبَ عَلَيْكُمْ وِفَادَتَهُ (66)، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (وَللهِِ عَلَي النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ العَالَمينَ).

 

ترجمه فارسي:

 

حمد باد خداوندى را كه سخنوران در ثنايش فرو مانند و شمارندگان از شمارش نعمتهايش عاجز آيند و كوشندگان هر چه كوشند ، حق نعمتش را آنسان كه شايسته اوست ، ادا كردن نتوانند . خداوندى ، كه انديشه‏هاى دور پرواز او را درك نكنند و زيركان تيزهوش ، به عمق جلال و جبروت او نرسند . خداوندى كه فراخناى صفاتش را نه حدّى است و نه نهايتى و وصف جلال و جمال او را سخنى درخور نتوان يافت ، كه در زمان نگنجد و مدت نپذيرد . آفريدگان را به قدرت خويش بيافريد و بادهاى باران زاى را بپراكند تا بشارت باران رحمت او دهند و به صخره‏هاى كوهساران ، زمينش را از لرزش بازداشت .
اساس دين ، شناخت خداوند است و كمال شناخت او ، تصديق به وجود اوست و كمال تصديق به وجود او ، يكتا و يگانه دانستن اوست و كمال اعتقاد به يكتايى و يگانگى او ، پرستش اوست . دور از هر شايبه و آميزه‏اى و ، پرستش او زمانى از هر شايبه و آميزه‏اى پاك باشد كه از ذات او ، نفى هر صفت شود زيرا هر صفتى گواه بر اين است كه غير از موصوف خود است و هر موصوفى ، گواه بر اين است كه غير از صفت خود است .
[ 31 ]
هركس خداوند سبحان را به صفتى زايد بر ذات وصف كند ، او را به چيزى مقرون ساخته و هر كه او را به چيزى مقرون دارد ، دو چيزش پنداشته و هر كه دو چيزش پندارد ، چنان است كه به اجزايش تقسيم كرده و هر كه به اجزايش تقسيم كند ،
او را ندانسته و نشناخته است . و آنكه به سوى او اشارت كند محدودش پنداشته و هر كه محدودش پندارد ، او را بر شمرده است و هر كه گويد كه خدا در چيست ، خدا را درون چيزى قرار داده و هر كه گويد كه خدا بر روى چيزى جاى دارد ، ديگر جايها را از وجود او تهى كرده است .
خداوند همواره بوده است و از عيب حدوث ، منزه است . موجود است ، نه آنسان كه از عدم به وجود آمده باشد ، با هر چيزى هست ، ولى نه به گونه‏اى كه همنشين و نزديك او باشد ، غير از هر چيزى است ، ولى نه بدان سان كه از او دور باشد . كننده كارهاست ولى نه با حركات و ابزارها . به آفريدگان خود بينا بود ، حتى آن زمان ، كه هنوز جامه هستى بر تن نداشتند . تنها و يكتاست زيرا هرگز او را يار و همدمى نبوده كه فقدانش موجب تشويش گردد . موجودات را چنانكه بايد بيافريد و آفرينش را چنانكه بايد آغاز نهاد . بى‏آنكه نيازش به انديشه‏اى باشد يا به تجربه‏اى كه از آن سود برده باشد يا به حركتى كه در او پديد آمده باشد و نه دل مشغولى كه موجب تشويش شود . آفرينش هر چيزى را در زمان معينش به انجام رسانيد و ميان طبايع گوناگون ،
سازش پديد آورد و هر چيزى را غريزه و سرشتى خاص عطا كرد . و هر غريزه و سرشتى را خاص كسى قرار داد ، پيش از آنكه بر او جامه آفرينش پوشد ، به آن آگاه بود و بر آغاز و انجام آن احاطه داشت و نفس هر سرشت و پيچ و خم هر كارى را مى‏دانست .
آنگاه ، خداوند سبحان فضاهاى شكافته را پديد آورد و به هر سوى راهى گشود و هواى فرازين را بيافريد و در آن آبى متلاطم و متراكم با موجهاى دمان جارى ساخت و آن را بر پشت بادى سخت‏وزنده توفان‏زاى نهاد . و فرمان داد ، كه بار خويش بر پشت استوار دارد و نگذارد كه فرو ريزد ، و در همان جاى كه مقرر داشته بماند . هوا در زير آن باد گشوده شد و آب بر فراز آن جريان يافت . [ و تا آن آب در تموج آيد ] ، باد ديگرى بيافريد و اين باد ، سترون بود كه تنها كارش ، جنبانيدن آب بود . آن باد همواره در وزيدن بود وزيدنى تند ، از جايگاهى دور و ناشناخته . و فرمانش داد كه بر آن آب موّاج ،
[ 33 ]
وزيدن گيرد و امواج آن دريا برانگيزد و آنسان كه مشك را مى‏جنبانند ، آب را به جنبش واداشت . باد به گونه‏اى بر آن مى‏وزيد ، كه در جايى تهى از هر مانع بوزد . باد آب را پيوسته زير و رو كرد و همه اجزاى آن در حركت آورد تا كف بر سر برآورد ،
آنسان كه از شير ، كره حاصل شود . آنگاه خداى تعالى آن كفها به فضاى گشاده ، فرا برد و از آن هفت آسمان را بيافريد . در زير آسمانها موجى پديد آورد تا آنها را از فرو ريختن باز دارد . و بر فراز آنها سقفى بلند برآورد بى‏هيچ ستونى كه بر پايشان نگه دارد يا ميخى كه اجزايشان به هم پيوسته گرداند . سپس به ستارگان بياراست و اختران تابناك پديد آورد و چراغهاى تابناك مهر و ماه را بر افروخت ، هر يك در فلكى دور زننده و سپهرى گردنده چونان لوحى متحرك .
سپس ، ميان آسمانهاى بلند را بگشاد و آنها را از گونه‏گون فرشتگان پر نمود .
برخى از آن فرشتگان ، پيوسته در سجودند ، بى‏آنكه ركوعى كرده باشند ، برخى همواره در ركوعند و هرگز قد نمى‏افرازند . صف در صف ، در جاى خود قرار گرفته‏اند و هيچ يك را ياراى آن نيست كه از جاى خود به ديگر جاى رود . خدا را مى‏ستايند و از ستودن ملول نمى‏گردند . هرگز چشمانشان به خواب نرود و خردهاشان دستخوش سهو و خطا نشود و اندامهايشان سستى نگيرد و غفلت فراموشى بر آنان چيره نگردد .
روهى از فرشتگان امينان وحى خداوندى هستند و سخن او را به رسولانش مى‏رسانند و آنچه مقدر كرده و مقرر داشته ، به زمين مى‏آورند و باز مى‏گردند . گروهى نگهبانان بندگان او هستند و گروهى دربانان بهشت اويند . شمارى از ايشان پايهايشان بر روى زمين فرودين است و گردنهايشان به آسمان فرازين كشيده شده و اعضاى پيكرشان از اقطار زمين بيرون رفته و دوشهايشان آنچنان نيرومند است كه توان آن دارند كه پايه‏هاى عرش را بر دوش كشند . از هيبت عظمت خداوندى ياراى آن ندارند كه چشم فرا كنند ، بلكه ، همواره ، سر فروهشته دارند و بالها گرد كرده و خود را در آنها پيچيده‏اند . ميان ايشان و ديگران ، حجابهاى عزّت و عظمت فرو افتاده و پرده‏هاى قدرت كشيده شده است . هرگز پروردگارشان را در عالم خيال و توهم تصوير نمى‏كنند و به صفات مخلوقات متصفش نمى‏سازند و در مكانها محدودش نمى‏دانند و براى او همتايى نمى‏شناسند و به او اشارت نمى‏نمايند .
[ 35 ]
هم از اين خطبه [ در صفت آفرينش آدم ( عليه السلام ) ] آنگاه خداى سبحان ، از زمين درشتناك و از زمين هموار و نرم و از آنجا كه زمين شيرين بود و از آنجا كه شوره‏زار بود ، خاكى بر گرفت و به آب بشست تا يكدست و خالص گرديد . پس نمناكش ساخت تا چسبنده شد و از آن پيكرى ساخت داراى اندامها و اعضا و مفاصل . و خشكش نمود تا خود را بگرفت چونان سفالينه . و تا مدتى معين و زمانى مشخص سختش گردانيد . آنگاه از روح خود در آن بدميد . آن پيكر گلين كه جان يافته بود ، از جاى برخاست كه انسانى شده بود با ذهنى كه در كارها به جولانش درآورد و با انديشه‏اى كه به آن در كارها تصرف كند و عضوهايى كه چون ابزارهايى به كارشان گيرد و نيروى شناختى كه ميان حق و باطل فرق نهد و طعمها و بويها و رنگها و چيزها را دريابد . معجونى سرشته از رنگهاى گونه‏گون .
برخى همانند يكديگر و برخى مخالف و ضد يكديگر . چون گرمى و سردى ، ترى و خشكى [ و اندوه و شادمانى ] . خداى سبحان از فرشتگان امانتى را كه به آنها سپرده بود ، طلب داشت و عهد و وصيتى را كه با آنها نهاده بود ، خواستار شد كه به سجود در برابر او اعتراف كنند و تا اكرامش كنند در برابرش خاشع گردند .
پس ، خداى سبحان گفت كه در برابر آدم سجده كنيد . همه سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كردن سر بر تافت . گرفتار تكبر و غرور شده بود و شقاوت بر او چيره شده بود . بر خود بباليد كه خود از آتش آفريده شده بود و آدم را كه از مشتى گل سفالين آفريده شده بود ، خوار و حقير شمرد . خداوند ابليس را مهلت ارزانى داشت تا به خشم خود كيفرش دهد و تا آزمايش و بلاى او به غايت رساند و آن وعده كه به او داده بود ، به سر برد . پس او را گفت كه تو تا روز رستاخيز از مهلت داده شدگانى .
آنگاه خداوند سبحان آدم را در بهشت جاى داد ، سرايى كه زندگى در آن خوش و آرام بود و جايگاهى همه ايمنى . و از ابليس و دشمنى‏اش برحذر داشت . ولى دشمن كه آدم را در آن سراى خوش و امن ، همنشين نيكان ديد ، بر او رشك برد . آدم يقين خويش بداد و شك بستد و اراده استوارش به سستى گراييد و شادمانى از دل او رخت بر بست و وحشت جاى آن بگرفت و آن گردن فرازى و غرور به پشيمانى و حسرت بدل شد . ولى خداوند در توبه به روى او بگشاد و كلمه رحمت خويش به
[ 37 ]
او بياموخت و وعده داد كه بار دگر او را به بهشت خود بازگرداند . ليكن نخست او را به اين جهان بلا و محنت و جايگاه زادن و پروردن فرو فرستاد .
خداوند سبحان از ميان فرزندان آدم ، پيامبرانى برگزيد و از آنان پيمان گرفت كه هر چه را كه به آنها وحى مى‏شود ، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند ، به هنگامى كه بيشتر مردم ، پيمانى را كه با خدا بسته بودند ، شكسته بودند و حق پرستش او ادا نكرده بودند و براى او در عبادت شريكانى قرار داده بودند و شيطانها از شناخت خداوند ، منحرفشان كرده بودند و پيوندشان را از پرستش خداوندى بريده بودند . پس پيامبران را به ميانشان بفرستاد . پيامبران از پى يكديگر بيامدند تا از مردم بخواهند كه آن عهد را كه خلقتشان بر آن سرشته شده ، به جاى آرند و نعمت او را كه از ياد برده‏اند ، فرا ياد آورند و از آنان حجّت گيرند كه رسالت حق به آنان رسيده است و خردهاشان را كه در پرده غفلت ، مستور گشته ، برانگيزند . و نشانه‏هاى قدرتش را كه بر سقف بلند آسمان آشكار است به آنها بنمايانند و هم آنچه را كه بر روى زمين است و آنچه را كه سبب حياتشان يا موجب مرگشان مى‏شود به آنان بشناسانند و از سختيها و مرارتهايى كه پيرشان مى‏كند يا حوادثى كه بر سرشان مى‏تازد ، آگاهشان سازند . خداوند بندگان خود را از رسالت پيامبران ، بى‏نصيب نساخت بلكه همواره بر آنان ، كتاب فرو فرستاد و برهان و دليل راستى و درستى آيين خويش را بر ايشان آشكار ساخت و راه راست و روشن را خود در پيش پايشان بگشود . پيامبران را اندك بودن ياران ، در كار سست نكرد و فراوانى تكذيب كنندگان و دروغ انگاران ، از عزم جزم خود باز نداشت . براى برخى كه پيشين بودند ، نام پيامبرانى را كه زان سپس خواهند آمد ، گفته بود و برخى را كه پسين بودند ، به پيامبران پيشين شناسانده بود .
قرنها بدين منوال گذشت و روزگاران سپرى شد . پدران به ديار نيستى رفتند و فرزندان جاى ايشان بگرفتند و خداوند سبحان ، محمد رسول اللّه ( صلى اللّه عليه و آله ) را فرستاد تا وعده خود برآورد و دور نبوّت به پايان برد . در حالى كه از پيامبران برايش پيمان گرفته شده بود . نشانه‏هاى پيامبرى‏اش آشكار شد و روز ولادتش با كرامتى عظيم همراه بود . در اين هنگام مردم روى زمين به كيش و آيين پراكنده بودند
[ 39 ]
و هر كس را باور و عقيدت و آيين و رسمى ديگر بود : پاره‏اى خدا را به آفريدگانش تشبيه مى‏كردند . پاره‏اى او را به نامهايى منحرف مى‏خواندند و جماعتى مى‏گفتند كه اين جهان هستى ، آفريده ديگرى است . خداوند به رسالت محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) آنان را از گمراهى برهانيد و ننگ جهالت از آنان بزدود .
خداوند سبحان ، مرتبت قرب و لقاى خود را به محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) عطا كرد و براى او آن را پسنديد كه در نزد خود داشت . پس عزيزش داشت و از اين جهان فرودين كه قرين بلا و محنت است ، روى گردانش نمود و كريمانه جانش بگرفت . درود خدا بر او و خاندانش باد .
محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) نيز در ميان امّت خود چيزهايى به وديعت نهاد كه ديگر پيامبران در ميان امّت خود به وديعت نهاده بودند زيرا هيچ پيامبرى امّت خويش را بعد از خود سرگردان رها نكرده است ، بى‏آنكه راهى روشن پيش پايشان گشوده باشد يا نشانه‏اى صريح و آشكار براى هدايتشان قرار داده باشد . محمد ( صلى اللّه عليه و آله ) نيز كتابى را كه از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود ، در ميان شما نهاد ، كتابى كه احكام حلال و حرامش در آن بيان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود . معلوم داشته كه چه كارهايى مباح است و چه كارهايى واجب يا حرام . خاص و عام چيست و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقيد و محكم و متشابه آن را آشكار ساخته . هر مجملى را تفسير كرده و گره هر مشكلى را گشوده است . و نيز چيزهايى است كه براى دانستنش پيمان گرفته شده و چيزهايى است كه به نادانستنش رخصت داده شده . احكامى است كه در كتاب خدا به وجوب آن حكم شده و در سنت ، آن حكم نسخ گشته و احكامى است كه در سنت ، به وجوب آن تاكيد شده ولى در كتاب به تركش رخصت داده شده و نيز اعمالى است كه چون زمانش فرازآيد ، واجب و چون زمانش سپرى گردد ، وجوبش زايل شود . و در باب امورى كه ارتكاب آن گناه كبيره است و خدا به كيفر آن ، وعيد آتش دوزخ داده و امورى كه ارتكاب آن گناه صغيره است و مستوجب غفران و آمرزش اوست و امورى كه اندك آن هم پذيرفته آيد و هر كس مخير است كه بيش از آن هم به جاى آورد .
[ 41 ]
و از اين خطبه [ در ذكر حج ] خداوند ، حج خانه خود را بر شما واجب گردانيد و خانه خود را قبله‏گاه مردم ساخت . مردم با شوق تمام ، آنسان كه ستوران به آبشخور روى نهند و كبوتران به آشيانه پناه برند ، بدان درآيند . خداى سبحان حج را مقرر فرمود تا مردم در برابر عظمت او فروتنى نشان دهند و به عزت و جبروت او اعتراف كنند . و از ميان بندگان خود كسانى را برگزيد تا صلاى دعوت او شنيدند و اجابت كردند و سخن حق تصديق نمودند و در آنجا پاى نهادند كه پيامبرانش نهاده بودند و به آن فرشتگان همانند شدند كه گرد عرشش طواف مى‏كنند و در اين سودا كه سرمايه‏شان عبادت اوست ، سود فراوان حاصل كردند و تا به ميعاد آمرزش او دست يابند بر يكديگر پيشى جستند . خداوند ، سبحانه و تعالى ، حج را نشانه و علامت اسلام قرار داد و كعبه را پناهگاه پناهندگان و حج را فريضتى واجب ساخت و حقش را واجب گردانيد و حج را بر شما مقرر فرمود و گفت : « براى خدا حج آن خانه بر كسانى كه قدرت رفتن به آن داشته باشند ، واجب است و هر كه راه كفر پيش گيرد بداند كه خدا از جهانيان بى‏نياز است » ( 1 ) .