شوراي فرهنگي آب و فاضلاب استان مركزي

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

هفته هجدهم خطبه هجدهم نهج البلاغه

هفته هجدهم ، خطبه هجدهم از نهج البلاغه

و من كلام له عليه السلام في ذم اختلاف العلماء في الفتيا

تَرِدُ عَلَى أَحَدِهِمُ الْقَضِيَّةُ فِي حُكْمٍ مِنَ الْأَحْكَامِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِرَأْيِهِ‏ ثُمَّ تَرِدُ تِلْكَ الْقَضِيَّةُ بِعَيْنِهَا عَلَى غَيْرِهِ فَيَحْكُمُ فِيهَا بِخِلَافِهِ ثُمَّ يَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِكَ عِنْدَ إِمَامِهِمُ الَّذِي اسْتَقْضَاهُمْ فَيُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِيعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِيُّهُمْ وَاحِدٌ وَ كِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَى بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلى الله عليه و اله عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ وَ قَالَ فِيهِ تِبْيَانُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ ذَكَرَ أَنَّ الْكِتَابَ يُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِيهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لَا تَفْنَى عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لَا تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ

ترجمه:

در نكوهش اختلاف آراء دانشمندان

نظام قضايي

قضيّه‏اي را به داوري نزد فقيهي برند و او به نظر خويش فتوي دهد و حكم صادر كند، آنگاه همان قضيّه نزد فقيهي ديگر مطرح شود ولي او بر خلاف اوّلي نظر دهد، سپس قاضيان نزد امامي كه آنان را به قضاوت نشانده است گرد آيند و او همه نظرات را تأييد كند.

اين چه قضاوتي است خدا و پيامبر و كتابشان كه يكي است، آيا خداوند فرمان اختلاف صادر كرده است كه آنها اطاعت كرده‏اند يا نهي از اختلاف نموده ولي اينان نافرماني نموده‏اند يا خداوند سبحان دين ناقصي فرستاده و از آنان براي اتمام آن كمك خواسته است يا انبازان خدايند و به ميل خود سخن مي‏گويند و او مي‏بايست راضي شود يا دين كاملي فرو فرستاده ولي پيامبر در تبليغ و بيان آن كوتاهي كرده است در حالي كه خداوند مي‏فرمايد: «هيچ چيزي را در كتاب فرو نگذاشته‏ايم». و نيز فرموده: در قرآن همه چيز بيان گرديده است. و نيز آمده كه آيات قرآن يكديگر را تصديق كنند و در آنها ناهماهنگي نيست كه: «اگر اين كتاب از نزد غير خدا بود، اختلاف زيادي در آن يافت مي‏شد». ظاهر قرآن زيبا و باطن آن ژرفا، شگفتيهاي آن تمام نشدني، و شگرفيهاي آن پايان‏ناپذير است و تاريكي‏ها جز بدان روشن نگردد.

آغاز هفته وحدت

هفته وحدت و علت نامگذاري آن

فاصله ميان ۱۲ ربيع الأول كه سالگرد ولادت بيامبر اكرم (ص) بنا بر روايات أهل سنت تا ۱۷ ربيع الأول كه تاريخ ولادت رسول الله محمد(ص) بنا بر روايات موجود در شيعه است، از سوي امام خميني ره، به عنوان هفته وحدت نامگذاري شده است . ارگاني رسمي هم با نام مجمع تقريب بين مذاهب اسلامي رسما در حال فعاليت هست و هر ساله كنفرانسهايي برگزار مي كند كه كنفرانس بين المللي وحدت در هفته وحدت هر ساله در تهران برگزار مي شود و علماي بزرگ را از كشورهاي مختلف دور هم جمع مي كند.

پيروزي انقلاب اسلامي كه در سايه وحدت افراد ملت و اقشار و طوايف آن در اسلام به تحقق پيوست، موجبات وحدت ملل مسلمان را فراهم كرد. اين وحدت به صورت حركت و نهضت اسلامي عليه طاغوت و سلطه هاي اشغالگران و استعمار منجر به پيروزي انقلاب اسلامي شد. در مقابل استعمارگران، از دو طريق در صدد جلوگيري از وحدت رو به رشد ملت هاي اسلامي برآمد:

-          تقويت تعصب نژادي و قومي و طايفه اي يا ملي گرايي؛

-          تحريك تعصبات فرقه اي يا شيعه و سني

امام خميني(ره) در واكنش به اين سياست خصمانه فرمودند:«از ملي گرايي خطرناك تر و غم انگيزتر ايجاد اختلاف بين اهل سنت و جماعت با شيعيان است و القاء تبليغات فتنه انگيز و دشمن ساز بين برادران اسلامي است. بحمدالله تعالي در انقلاب اسلامي ايران هيچ اختلافي بين دو طايفه وجود ندارد و همه با دوستي و اخوت در كنار هم زندگي مي كنند، اهل سنت كه در ايران جمعيتش بي شمارند و در اطراف و اكناف كشور زيست مي كنند و داراي علما و مشايخ بسيار هستند، با ما برادر و ما با آنها برادر و برابريم، و آنان با نغمه هاي نفاق افكنانه اي كه بعضي جنايت كاران و وابستگان به صهيونيسم و آمريكا ساز نموده اند، مخالف اند. برادران اهل سنت در كشور اسلامي بدانند كه عمال وابسته به قدرت هاي شيطاني بزرگ خيرخواه مسلمين و اسلام نيستند و لازم است مسلمانان از آنان تبري كنند و به تبليغات نفاق افكنانه آنان گوش فرا ندهند. من دست برادري به تمام مسلمانان متعهد جهان مي دهم».

بر اين اساس چون روز ولادت پيامبر اكرم(ص) طبق روايات شيعه 17 ربيع الاول و طبق روايات برادران اهل سنت 12 ربيع است، و برگزاري دو جشن چندان خوشايند نيست، در 6 آذر 1360 طي پيامي از طرف قائم مقام رهبري روزهاي دوازدهم تا هفدهم ربيع الاول هر سال قمري به عنوان هفته وحدت اعلام شد تا در ايران و سراسر جهان اسلام با تشكيل اجتماع و كنگره اسلامي و جشن، ضمن تحكيم وحدت و برادري اسلامي، به پيشبرد انقلاب جهاني اسلام كمك شود، از آن زمان تا كنون در ايران و ساير كشورهاي اسلامي هفته وحدت با شكوه تمام برگزار مي شود.

در اين رابطه توجه به نكات زير حائز اهميت است :

1. معنا و مفهوم وحدت و اتحاد شيعه و سني: منظور از وحدت شيعه و سني كنار گذاشتن مسائل اختلافي و تكيه بر مشتركات و مبنا قرار دادن آنها در تعامل با يكديگر و در مسائل مربوط به جهان اسلام و صحنه بين المللي است. به گونه اي كه مسلمانان فارغ از اختلافات و با پرهيز از تفرقه در مسائل جهان اسلام همسو و هم جهت حركت كنند. به تعبير ديگر اختلافات مانع از اخوت اسلامي و وحدت صفوف مسلمين در برابر دشمنان نيست از اين رو معناي اتحاد شيعه و سني دست برداشتن و كوتاه آمدن از اصول و اعتقادات خويش نيست بلكه در عين وجود اختلافات زمينه تعامل و جهت گيري يكسان در مسائل كلي و بين المللي در ميان آنها وجود دارد به همين جهت مطابق قانون اساسي «دولت جمهوري اسلامي ايران موظف است سياست كلي خود را بر پايه ائتلاف و اتحاد ملل اسلامي قرار دهد و كوشش پيگير به عمل آورد تا وحدت سياسي، اقتصادي و فرهنگي جهان اسلام را تحقق بخشد» (1). مقام معظم رهبري فرمودند: «معناي اتحاد بين ملت هاي اسلامي اين است كه در مسائل مربوط به جهان اسلام همسو حركت كنند و به يكديگر كمك كنند و در داخل اين ملت ها سرمايه هاي خودشان را بر عليه يكديگر به كار نبرند» (2).

 2. ضرورت و لزوم اين وحدت: در شرايطي كه دشمنان اسلام تمام تلاش خويش را براي مبارزه و مقابله با اسلام به كار بسته و آشكارا اعلام مي كنند «جهان اسلام در قرن بيست و يكم يكي از مهمترين ميدان هاي زورآزمايي سياست خارجي آمريكاست» و «تقابل اصلي آينده جوامع بشري برخورد فرهنگ اسلامي و فرهنگ غربي است»(3). تأكيد بر مسائل اختلافي و تفرقه ميان صفوف مسلمانان منطقي نيست. در زماني كه مسلمانان مي توانند با توجه به جمعيت بيش از يك ميليارد نفر و منابع و امكاناتي كه در اختيار دارند به عنوان يك قدرت تأثيرگذار در صحنه بين المللي مطرح باشند پرداختن به اختلافات و مسائل تفرقه انگيز نتيجه اي جز به هدر رفتن سرمايه ها و استفاده دشمن از اين اختلافات، نخواهد داشت.

3. اخوت اسلامي: اسلام مسلمانان را امت واحده خوانده است: «ان هذه امتكم امه واحده و انا ربكم فاعبدون» (4). و مؤمنان برادر يكديگر معرفي شده اند: «انما المؤمنون اخوه فأصلحوا بين اخويكم» (5). قال الصادق(ع) «المسلم اخ المسلم» (6). بنابراين اختلاف در پاره اي از مسائل مانع اخوت اسلامي و وحدت مسلمانان نمي شود وقتي اسلام به مسلمانان سفارش مي كند كه با پيروان اديان آسماني و مكاتب ديگر بشري با عدل و مسالمت رفتار شود و آنان را به مشتركات توجه مي دهد «قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمه سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقالوا شهدوا بانا مسلمون؛ بگو اي اهل كتاب بياييد به سوي سخني كه ميان ما و شما يكسان است كه جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم و بعضي از ما بعضي ديگر را غير از خداي يگانه به خدايي نپذيرد هرگاه سرباز زنند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم» (7). آيا مسلمانان نبايد با توجه به مشتركات و كنار گذاردن اختلافات با يكديگر با مسالمت و عدل رفتار كنند. بنابراين با توجه به آنچه بيان شد روشن است كه وحدت ميان مسلمانان و اتحاد بين فرق اسلامي امري لازم و ضرروي است هر چند ممكن است اهميت اين امر در شهرهاي مركزي ايران و مناطق شيعه نشين محسوس نباشد اما در مناطق مرزي ايران و نقاطي كه شيعيان و اهل تسنن در كنار يكديگر زندگي مي كنند همچنين در صحنه بين المللي و مناسبات كشورهاي اسلامي با يكديگر وحدت و اتحاد بين مسلمين و پرهيز از اختلافات ضرورت و اهميت اين امر به خوبي قابل درك است امام خميني در اين زمينه فرمودند: «امروز اختلاف بين ما تنها به نفع آنهايي است كه نه به مذهب شيعه اعتقاد دارند و نه به مذهب حنفي و يا ساير فرق آنها مي خواهند نه اين باشد نه آن راه را اين طور مي دانند كه بين شما و ما اختلاف بيندازند» (8).

پي نوشت ها:

 1. قانون اساسي، اصل 11.

 2. حديث ولايت، ج 4، ص 262.

 3. حميد نگارش، هويت ديني و انقطاع فرهنگي، نمايندگي ولي فقيه در سپاه، ص 184.

 4. سوره انبياء، آيه 92.

5. سوره حجرات، آيه 10.

 6. شيخ عباس قمي، سفينه البحار، انتشارات اسوه، 1416 ه.ق، ج 1، ص 54.

 7. سوره آل عمران، آيه 64.

 8. صحيفه نور، ج 12، ص 259.

خطبه هفدهم از نهج البلاغه

هفته هفدهم

خطبه هفدهم از نهج البلاغه

و من كلام له عليه السلام في صفة من يتصدى للحكم بين الأمة و ليس لذلك بأهل

إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ غَارٌّ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعِ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجَ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ لَا مَلِي‏ءٌ- وَ اللَّهِ- بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ (وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ) لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ

ترجمه:

در ويژگي نااهلي كه بر كرسي قضاوت نشسته است

حسّاسيت قضاوت

دشمن‏ترين آفريدگان در پيشگاه آفريدگار دواَند: نخست: مردي كه خدا او را به خود وانهاده و در نتيجه از «درست‏راه» منحرف گشته، آزمندانه سخن بدعت گويد و به گمراهي دعوت كند. پس او فتنه است براي ديگران كه راه او را روند. از راه راست پيشينيان سر باز زند و هركس را كه بدو اقتدا كند، گمراه سازد چه در زنده بودن و يا پس از مرگش. بار سنگين لغزشهاي ديگران را بر دوش كشد و گروگان بزهكاري خويش است. دو ديگر: عالم نماي ناداني كه سر و كارش با نادانان است، و در تاريكي‏هاي فتنه سرگشته و غفلت زده، و از پيمان صلح و سازگاري بي‏خبر و كور دل است. آدم نمايان او را عالم دانند، كه نه چنين است. او از آغاز عمر در پي انباشتن علومي بر آيد كه اندكش با عمل، برتر از بسيارِ بي‏عمل است، تا آنگاه كه از انبار كردن دانشهاي رسمي بي‏حاصل فراغت يابد و انبانش از لا طايلات پر گردد، بين مردم بر مسند قضاوت نشيند و تازيانه قانون و قدرت داوري به دست گيرد. پس اگر مشكلي بر او پيش آيد، رأي بيهوده و فرسوده خود را ملاك قرار دهد و بدان حكم كند. او در كوران شبهه‏ها چونان عنكبوت درتنيده خود دست و پا زند و نداند كه درست رفته يا خطا. پس اگر درست رود، ترسد كه نادرست باشد، و اگر خطا كند، نابخردانه اميدمندِ به هدف رسيدن است. ناداني است كه دائم در دامچاله‏هاي ناداني فرو افتد و در ظلمتها براند و هيچ گاه از روي آگاهي و بررسي تصميم نگيرد. متون و علوم دين را بازيچه انگارد و به سليقه و رأي خود تفسير و تأويل، و در نهايت تحريف كند. به خداي سوگند، در داوريها توانِ بريدن دعوا را ندارد و شايسته واگذاري مسؤوليّت نيست. چيزي را كه نپذيرد و به نظرش درست نايد، از گردونه علم خارج داند و آراءِ ديگران را به هيچ شمارد. اگر حكمي را نداند، دم برنيارد چون نادانيش آشكار شود. خونهاي مظلومان از بيداد قضاوتش به جوش آيد و فرياد كشد و ميراثهاي به تاراج رفته ناله سر دهند. به خدا شكوه مي‏كنم از جماعتي كه نادان مي‏زيند و گمراه مي‏ميرند. هيچ كالايي در بازارشان نارايج‏تر و بي‏رونق‏تر از كتاب خدا - آنگاه كه بحق تفسير شود - نيست، و هيچ متاعي پررونق‏تر و گرانبهاتر از كتاب الهي - در صورتي كه تحريف گردد - نخواهد بود. در ديدگاه اينان چيزي ناشناخته‏تر و غريب‏تر از نيكي و نيكوكاري، و چيزي مطلوب‏تر و شناخته‏شده‏تر از ناپسندي نيست.

انديشه

تبريك روز جهاني معلولين

خطبه هفدهم از نهج البلاغه

هفته هفدهم

خطبه هفدهم از نهج البلاغه

متن :

و من كلام له عليه السلام في صفة من يتصدى للحكم بين الأمة و ليس لذلك بأهل

إنَّ أَبْغَضَ الْخَلَائِقِ إِلَى اللَّهِ رَجُلَانِ رَجُلٌ وَكَلَهُ اللَّهُ إِلَى نَفْسِهِ فَهُوَ جَائِرٌ عَنْ قَصْدِ السَّبِيلِ مَشْغُوفٌ بِكَلَامِ بِدْعَةٍ وَ دُعَاءِ ضَلَالَةٍ فَهُوَ فِتْنَةٌ لِمَنِ افْتَتَنَ بِهِ ضَالٌّ عَنْ هَدْيِ مَنْ كَانَ قَبْلَهُ مُضِلٌّ لِمَنِ اقْتَدَى بِهِ فِي حَيَاتِهِ وَ بَعْدَ وَفَاتِهِ حَمَّالٌ خَطَايَا غَيْرِهِ رَهْنٌ بِخَطِيئَتِهِ وَ رَجُلٌ قَمَشَ جَهْلًا مُوضِعٌ فِي جُهَّالِ الْأُمَّةِ غَارٌّ فِي أَغْبَاشِ الْفِتْنَةِ عَمٍ بِمَا فِي عَقْدِ الْهُدْنَةِ قَدْ سَمَّاهُ أَشْبَاهُ النَّاسِ عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ بَكَّرَ فَاسْتَكْثَرَ مِنْ جَمْعِ مَا قَلَّ مِنْهُ خَيْرٌ مِمَّا كَثُرَ حَتَّى إِذَا ارْتَوَى مِنْ مَاءٍ آجِنٍ وَ اكْتَنَزَ مِنْ غَيْرِ طَائِلٍ جَلَسَ بَيْنَ النَّاسِ قَاضِياً ضَامِناً لِتَخْلِيصِ مَا الْتَبَسَ عَلَى غَيْرِهِ فَإِنْ نَزَلَتْ بِهِ إِحْدَى الْمُبْهَمَاتِ هَيَّأَ لَهَا حَشْواً رَثًّا مِنْ رَأْيِهِ ثُمَّ قَطَعَ بِهِ فَهُوَ مِنْ لَبْسِ الشُّبُهَاتِ فِي مِثْلِ نَسْجَ الْعَنْكَبُوتِ لَا يَدْرِي أَصَابَ أَمْ أَخْطَأَ فَإِنْ أَصَابَ خَافَ أَنْ يَكُونَ قَدْ أَخْطَأَ وَ إِنْ أَخْطَأَ رَجَا أَنْ يَكُونَ قَدْ أَصَابَ جَاهِلٌ خَبَّاطُ جَهَالَاتٍ عَاشٍ رَكَّابُ عَشَوَاتٍ لَمْ يَعَضَّ عَلَى الْعِلْمِ بِضِرْسٍ قَاطِعٍ يُذْرِي الرِّوَايَاتِ إِذْرَاءَ الرِّيحِ الْهَشِيمِ لَا مَلِي‏ءٌ- وَ اللَّهِ- بِإِصْدَارِ مَا وَرَدَ عَلَيْهِ (وَ لَا هُوَ أَهْلٌ لِمَا فُوِّضَ إِلَيْهِ) لَا يَحْسَبُ الْعِلْمَ فِي شَيْ‏ءٍ مِمَّا أَنْكَرَهُ وَ لَا يَرَى أَنَّ مِنْ وَرَاءِ مَا بَلَغَ مِنْهُ مَذْهَباً لِغَيْرِهِ وَ إِنْ أَظْلَمَ عَلَيْهِ أَمْرٌ اكْتَتَمَ بِهِ لِمَا يَعْلَمُ مِنْ جَهْلِ نَفْسِهِ تَصْرُخُ مِنْ جَوْرِ قَضَائِهِ الدِّمَاءُ وَ تَعِجُّ مِنْهُ الْمَوَارِيثُ إِلَى اللَّهِ أَشْكُو مِنْ مَعْشَرٍ يَعِيشُونَ جُهَّالًا وَ يَمُوتُونَ ضُلَّالًا لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِيَ حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لَا أَغْلَى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ

ترجمه:

در ويژگي نااهلي كه بر كرسي قضاوت نشسته است

حسّاسيت قضاوت

دشمن‏ترين آفريدگان در پيشگاه آفريدگار دواَند: نخست: مردي كه خدا او را به خود وانهاده و در نتيجه از «درست‏راه» منحرف گشته، آزمندانه سخن بدعت گويد و به گمراهي دعوت كند. پس او فتنه است براي ديگران كه راه او را روند. از راه راست پيشينيان سر باز زند و هركس را كه بدو اقتدا كند، گمراه سازد چه در زنده بودن و يا پس از مرگش. بار سنگين لغزشهاي ديگران را بر دوش كشد و گروگان بزهكاري خويش است. دو ديگر: عالم نماي ناداني كه سر و كارش با نادانان است، و در تاريكي‏هاي فتنه سرگشته و غفلت زده، و از پيمان صلح و سازگاري بي‏خبر و كور دل است. آدم نمايان او را عالم دانند، كه نه چنين است. او از آغاز عمر در پي انباشتن علومي بر آيد كه اندكش با عمل، برتر از بسيارِ بي‏عمل است، تا آنگاه كه از انبار كردن دانشهاي رسمي بي‏حاصل فراغت يابد و انبانش از لا طايلات پر گردد، بين مردم بر مسند قضاوت نشيند و تازيانه قانون و قدرت داوري به دست گيرد. پس اگر مشكلي بر او پيش آيد، رأي بيهوده و فرسوده خود را ملاك قرار دهد و بدان حكم كند. او در كوران شبهه‏ها چونان عنكبوت درتنيده خود دست و پا زند و نداند كه درست رفته يا خطا. پس اگر درست رود، ترسد كه نادرست باشد، و اگر خطا كند، نابخردانه اميدمندِ به هدف رسيدن است. ناداني است كه دائم در دامچاله‏هاي ناداني فرو افتد و در ظلمتها براند و هيچ گاه از روي آگاهي و بررسي تصميم نگيرد. متون و علوم دين را بازيچه انگارد و به سليقه و رأي خود تفسير و تأويل، و در نهايت تحريف كند. به خداي سوگند، در داوريها توانِ بريدن دعوا را ندارد و شايسته واگذاري مسؤوليّت نيست. چيزي را كه نپذيرد و به نظرش درست نايد، از گردونه علم خارج داند و آراءِ ديگران را به هيچ شمارد. اگر حكمي را نداند، دم برنيارد چون نادانيش آشكار شود. خونهاي مظلومان از بيداد قضاوتش به جوش آيد و فرياد كشد و ميراثهاي به تاراج رفته ناله سر دهند. به خدا شكوه مي‏كنم از جماعتي كه نادان مي‏زيند و گمراه مي‏ميرند. هيچ كالايي در بازارشان نارايج‏تر و بي‏رونق‏تر از كتاب خدا - آنگاه كه بحق تفسير شود - نيست، و هيچ متاعي پررونق‏تر و گرانبهاتر از كتاب الهي - در صورتي كه تحريف گردد - نخواهد بود. در ديدگاه اينان چيزي ناشناخته‏تر و غريب‏تر از نيكي و نيكوكاري، و چيزي مطلوب‏تر و شناخته‏شده‏تر از ناپسندي نيست.

انديشه

رحلت رسول اكرم

رحلت حضرت رسول اكرم (ص)و شهادت امام حسن مجتبي(ع)
سلام بر تو اي فرستاده خوبي ها، اي مهربانترين فرشته خاك. تو از ملكوت آسمان به زمين فرا خوانده شدي تا انسان را با معناي واقعي اش آشنا كني. تو، آفتاب روشن حقيقت بودي در شام تيره زندگي. از مشرق دلها برآمدي و اكنون، آسمان تب دار غروب جانگداز توست.
در سال يازدهم هجرت رسول اكرم (ص) در آخرين سفرحج (در عرفه)، در مكه و در غديرخم، در مدينه قبل از بيمارى و بعد از آن در جمع ياران و يا در ضمن ‏سخنرانى عمومى، با صراحت و بدون هيچ ابهام، از رحلت ‏خود خبر داد. چنان كه قرآن رهروان رسول خدا (ص) را آگاه ساخته بود كه ‏پيامبر هم در نياز به خوراك و پوشاك و ازدواج و وقوع بيمارى و پيرى مانند ديگر افراد بشر است و همانند آنان خواهد مرد. 

پيامبر اكرم (ص) يك ماه قبل از رحلت فرمود:
" فراق نزديك شده و بازگشت ‏به سوى خداوند است. نزديك است فراخوانده شوم و دعوت حق را اجابت  نمايم و من دو چيز گران در ميان شما مى ‏گذارم و مى ‏روم: كتاب خدا و عترتم، و خداوند لطيف و آگاه به  من خبر داد كه اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا كنار حوض كوثر برمن ‏وارد شوند. پس خوب بينديشيد چگونه با آن دو رفتار خواهيد نمود."
در حجه ‏الوداع در هنگام رمى‏ جمرات فرمود: "مناسك خود را از من ‏فرا گيريد، شايد بعد از امسال ديگر به حج نيايم و هرگز مرا ديگر در اين جايگاه نخواهيد ديد."
روزى به آن حضرت خبر دادند كه مردم از وقوع مرگ شما اندوهگين ‏و نگرانند. پيامبر در حالى كه به  فضل بن عباس و على بن ‏ابي‌‏طالب (ع) تكيه داده بود به سوى مسجد رهسپار گرديد و پس ازدرود و سپاس  پروردگار، فرمود: "به من خبر داده‏ اند شما از مرگ ‏پيامبر خود در هراس هستيد. آيا پيش از من، پيامبرى بوده است كه‏ جاودان باشد؟! آگاه باشيد، من به رحمت پروردگار خود خواهم ‏پيوست و شما نيز به  رحمت پروردگار خود ملحق خواهيد شد."
روزي ديگر پيامبر (ص) با كمك علي (ع) و جمعي از ياران خود به قبرستان بقيع رفت و براي مردگان طلب آمرزش كرد .

سپس رو به علي (ع) كرد و فرمود: " كليد گنجهاي ابدي دنيا و زندگي ابدي در آن، در اختيار من گذارده شده و بين زندگي در دنيا و لقاي خداوند مخير شده ام، ولي من ملاقات با پروردگار و بهشت الهي را ترجيح داده ام."
در چند روز آخر از زندگى رسول اكرم (ص) آن بزرگوار در مسجد پس از انجام نماز صبح فرمود:
"اى مردم! آتش فتنه‏ ها شعله ‏ور گرديده و فتنه‏ ها همچون پاره‏هاى امواج تاريك شب روى آورده است. من در روز رستاخيز پيشاپيش شما هستم و شما در حوض كوثر بر من در مي آئيد.

آگاه باشيد كه من  درباره ثقلين از شما مي پرسم، پس بنگريد چگونه پس از من درباره آن دو رفتار مي كنيد، زيرا كه خداي لطيف و خبير مرا آگاه ساخته كه آن دو از هم جدا نمي شوند تا مرا ديدار كنند. آگاه باشيد كه من آن دو را در ميان شما به جاي نهادم  ( كتاب خدا و اهل بيتم ). بر ايشان پيشي نگيريد كه از هم پاشيده و پراكنده خواهيد شد و درباره آنان كوتاهي نكنيد كه به هلاكت مي رسيد."
آنگاه پيامبر (ص) با زحمت به سوي خانه اش  به راه افتاد. مردم با چشماني اشك آلود آخرين فرستاده الهي را بدرقه مي كردند.

در آخرين روزها پيامبر به علي (ع) وصيت نمود كه او را غسل و كفن كند  و بر او نماز بگزارد. علي (ع) كه جانش با جان پيامبر آميخته بود، پاسخ داد: " اي رسول خدا ، مي ترسم طاقت اين كار را نداشته باشم. "
پيامبر (ص) علي (ع) را به خود نزديك كرد . آنگاه  انگشترش را به او داد تا در دستش كند. سپس شمشير، زره و ساير وسايل جنگي خود را خواست و همه آنها را به علي سپرد.
فرداي آن روز بيماري پيامبر (ص) شدت يافت اما او در همين حال نيز اطرافيان خود را درباره حقوق مردم و توجه به مردم سفارش مي كرد. سپس به حاضران فرمود: " برادر و دوستم را بخواهيد به اينجا بيايد." ام سلمه، همسر پيامبر گفت: " علي را بگوييد بيايد.
زيرا منظور پيامبر جز او كس ديگري نيست." هنگامي كه علي (ع) آمد ، پيامبر به او اشاره كرد كه نزديك شود. آنگاه علي (ع) را در آغوش گرفت و مدتي طولاني با او راز گفت تا آنكه از حال رفت و بيهوش شد. با مشاهده اين وضع، نواده هاي پيامبر (ص) حسن و حسين (ع) به شدت گريستند و خود را روي بدن رسول خدا افكندند. علي (ع)  خواست آن دو را از پيامبر (ص) جدا كند. پيامبر (ص) به هوش آمد و فرمود:
"علي جان آن دو را واگذار تا ببويم و آنها نيز مرا ببويند، آن دو از من بهره گيرند و من از آنها بهره گيرم."
سرانجام پيامبر (ص) هنگامي كه سرش بر دامان علي (ع) بود، جان به جان آفرين تسليم كرد.
جلوه هايي از حقيقت وجودي نبي اكرم (ص) در قرآن كريم
از عايشه پرسيدند: اخلاق پيامبر چگونه بود؟ پاسخ داد: خلق و خوي پيامبر(ص)، قرآن بود. شخصيت جامع و چند بعدي پيامبر اسلام و كمال و عظمت معرفتي، اخلاقي و وجودي آن بزرگوار، قرآن مجسم و ناطق است كه به عنوان نماد مطلق و تام انسان كامل در ميان آدميان، حجت و الگويي ماندگار مي باشد.
اگر قرآن كريم، كلام تشريعي حضرت حق است، پيامبر اكرم (ص) كلمه الله الاعظم و كلام تكويني خدا است.

اگر قرآن كتابي است با حقايق جاودانه و هميشگي، پيامبر اكرم (ص) نيز حقيقتي عيني و جاودانه است. اگر قرآن بطون و لايه هاي معنايي و مصداقي عميق و گسترده اي دارد كه تلاش براي كشف آن حقايق بايد استمرار داشته باشد، پيامبر اكرم (ص) نيز ذخيره اي تمام نشدني و حقيقتي است عيني و انساني، كه شناخت ابعاد مختلف شخصيت ايشان و دستيابي به عمق سيره، سلوك و سنت آن حضرت به جهاد و اجتهادي مستمر نيازمند است.

اگر نياز بشريت به قرآن هرگز پايان نمي يابد و تكامل علمي و اجتماعي انسان، نياز او را به حقايق قرآن كريم نه تنها كاهش نمي دهد كه روزافزون مي سازد، نياز انسان امروز و فردا به پيامبر اكرم(ص) و درس ها و آموزه هاي ايشان پايان ناپذير است و اگر اسلام خاتم اديان و قرآن خاتم كتب آسماني است، پيامبر اكرم (ص) خاتم النبياء و قله رفيع كمال انساني است. او خليفه الله الاعظم و واسطه ابدي نزول فيض الهي است كه: و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين. قرآن كريم
نسخه مكتوب حقيقت نور محمدي (ص) است و پيامبر اكرم (ص) آينه تمام نماي صفات حسناي حق و نور مطلق خداوند متعال بر عالم و آدم.
پيامبر اكرم (ص) به اميرالمؤمنين(ع) فرمود: علي! كسي جز تو و من خدا را نشناخت و كسي جز خدا و تو مرا نشناخت و كسي جز خدا و من تو را نشناخت. شناخت و معرفت حضرت حق- جل و علا- در حد اعلايي كه براي غيرخدا ميسر است، جز براي كساني كه در كانون نور محمد (ص) و علي (ع) قرار دارند، امكان پذير نيست، چرا كه اين معرفت و شناخت معرفتي است شهودي و نه ذهني، معرفتي است متناسب با اوج كمال و تعالي شناسنده، نه مدرسه اي و استدلالي.

از آن سو نيز معرفت تام نبي (ص) و وحي (ع) جز براي حضرت حق، براي كسي حاصل نمي شود، چرا كه ديگران همه فروتر از اين دو وجود مقدس- كه نور واحدي از منشأ واحدند- مي  باشند و دستيابي به معرفت تام آنان برايشان مقدور نخواهد بود. حضرت حق در قرآن كريم فراوان درباره پيامبر اكرم (ص) و معرفي ايشان سخن گفته است كه براي آشنايي با جايگاه عظيم نبي اكرم (ص) به اين آيات بايد مراجعه كرد: در قرآن كريم اطاعت خدا و پيامبر (ص) در كنار هم مطرح و اطاعت از رسول خدا، همان اطاعت خدا شمرده شده است.

آزار و ايذاء پيامبر اكرم (ص) موجب عذاب دردناك و لعنت خداوند در دنيا و آخرت تلقي شده  و دوستي خداوند متعال مشروط به اطاعت از پيامبر اكرم (ص) گرديده است. خلق و خوي الهي پيامبر اكرم و رحمت و عطوفت آن حضرت مايه انسجام و وحدت مسلمانان به شمار آمده و با تعبير وانك  لعلي خلق عظيم، توصيف شده، تعبيري كه تنها درباره پيامبر به كار رفته است. پيامبر اكرم (ص) عامل رهايي و آزادي مردمان از زنجيرها و بندهاي سخت معرفي شده است.
بندهايي كه از سويي خرافات و عادات زشت و از سوي ديگر ستمگران و سلطه جويان بر فكر و انديشه و رفتار و حركت تعالي جويانه انسان ها ايجاد كرده اند. او عبدخدا معرفي شده است كه با عبوديت و بندگي ذات حق، به عالي ترين درجه عبوديت دست يافته و از همه تعلقات و وابستگي ها رها شده است. گستره فيض و لطف نبي اكرم نه تنها همه مردمان و آدميان كه عالميان را شامل شده و آن حضرت به عنوان رحمه للعالمين معرفي شده است.... اين توصيف ها گوشه اي از معرفي پيامبر (ص) در قرآن است كه مروري همراه با تأمل و درنگ در اين آيات و ديگر آيات، مي تواند آفاق و ابعاد شخصيت الهي نبي اكرم (ص) را براي ما روشن سازد.
علاوه بر اين، برخي سوره هاي قرآن كريم اساساً در شأن پيامبر اكرم (ص) است و اين غير از سوره هايي است كه به وجود مبارك آن حضرت تأويل شده است. يس كه قلب قرآن كريم است و سرچشمه هايي از معرفت و حكمت از آن جاري است، به پيامبر اكرم (ص) منسوب است.

سوره 47 قرآن كريم به نام نامي آن بزرگوار نام نهاده شده است: "محمد" (ص)، علاوه براين سوره فتح، سوره حجرات، سوره نجم، سوره مجادله، سوره تحريم، سوره قلم، سوره مزمل، سوره مدثر، سوره بلد، سوره ضحي، سوره شرح (انشراح)، سوره تين، سوره علق، سوره قدر، سوره كوثر برخي از سوره هايي است كه ناظر به شأن و جايگاه عظيم و مرتبه رفيع آن حضرت در پيشگاه خداوند متعال است. هر كدام از اين سوره ها و آيات نوراني آن، مالامال از حرمت و لطفي است كه خالق متعال براي اين برترين بنده مقرب خود قائل است.
 در اينجا وصيت نامه امام مجتبي عليه السلام را كه خطاب به برادر خود امام حسين عليه السلام است را مي آوريم تا با گوش دل آخرين توصيه هاي امام خود را شنوا و سپس عامل باشيم.
و اين هم وصيتي است كه از امالي شيخ(ره) نقل شده كه به برادرش امام حسين(ع) فرمود:
" هذا ما اوصي به الحسن بن علي الي اخيه الحسين بن علي: اوصي انه يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و انه يعبده حق عبادته، لا شريك له في الملك، ولا ولي له من الذل، و انه خلق كل شيء فقدره تقديرا، و انه اولي من عبد، و احق من حمد، من اطاعه رشد، و من عصاه غوي، و من تاب اليه اهتدي.
فاني اوصيك يا حسين بمن خلفت من اهلي و ولدي و اهل بيتك ان تصفح عن مسيئهم، و تقبل من محسنهم، و تكون لهم خلفا و والدا، و ان تدفنني مع رسول الله صلي الله عليه و آله فاني احق به و ببيته، فان ابوا عليك فانشدك الله بالقرابة التي قرب الله عزوجل منك و الرحم الماسة من رسول الله صلي الله عليه و آله ان تهريق في محجمة من دم، حتي نلقي رسول الله صلي الله عليه و آله فنختصم اليه و نخبره بما كان من الناس الينا بعده" ثم قبض (ع) .(1)
" اين است آنچه وصيت مي كند بدان حسن بن علي به برادرش حسين بن علي: وصيت مي كند كه گواهي دهد معبودي جز خداي يكتا نيست كه شريك ندارد، او پرستش مي كند او را بدان جهت كه شايسته پرستش است، شريكي در سلطنت ندارد و سرپرستي از خواري براي او نيست، و براستي كه هر چيزي را او آفريده و بخوبي و به طور كامل اندازه گيري آن را مقدر فرموده، و شايسته ترين معبود، و سزاوارترين كسي است كه او را ستايش كنند، هر كه فرمانبرداري او كند راه رشد را يافته، و هر كس كه نافرمانيش كند به گمراهي و سرگشتگي افتاده و هر كس به سوي او بازگردد راهنمايي گشته است.
من تو را سفارش مي كنم اي حسين به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت كه از بدكارشان درگذري، و از نيكوكارشان بپذيري، و براي آنها جانشيني و پدري مهربان باشي، و ديگر آنكه مرا كنار رسول خدا دفن كني كه من به او و خانه او شايسته تر از ديگران هستم...
و اگر از اين كار مانع شدند و جلوگيري كردند، من تو را به حق قرابت و نزديكي كه خدا براي تو قرار داده و قرابتي كه با رسول خدا داري سوگندت مي دهم كه اجازه ندهي در اين راه به خاطر من به اندازه خوني كه از حجامت گرفته مي شود خون ريخته شود تا آنگاه كه رسول خدا(ص) را ديدار كنيم و شكايت خود به نزد او بريم، و آنچه از اين مردم پس از وي بر سر ما رفته به او گزارش كنيم..."
اين را فرمود و از دنيا رفت، درود خدا بر او باد.
و در روايت شيخ مفيد(ره) اينگونه آمده كه پس از جريان مسموم شدن خود فرمود:" فاذا قضيت فغمضني و غسلني و كفني و احملني علي سريري الي قبر جدي رسول الله (ص) لا جدد به عهدا، ثم ردني الي قبر جدتي فاطمة بنت اسد رضي الله عنها فادفني هناك، و ستعلم يا ابن ام ان القوم يظنون انكم تريدون دفني عند رسول الله(ص) فيجلبون في ذلك، و يمنعونكم منه، و بالله اقسم عليك ان تهريق في امري محجمة دم".
" چون من از دنيا رفتم، چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و كفن نما، و مرا در تابوت و به سوي قبر جدم رسول خدا(ص) ببر تا ديداري با او تازه كنم، سپس به سوي قبر جده ام فاطمة بنت اسد رضي الله عنها ببر و در آنجا دفنم كن، و زود است بداني اي برادر كه مردم گمان كنند شما مي خواهيد مرا كنار رسول خدا(ص) به خاك بسپاريد، پس در اين باره گرد آيند و از شما جلوگيري كنند، تو را به خدا سوگند دهم مبادا درباره من به اندازه شيشه حجامتي خون ريخته شود."

منبع: .2irna.ir

تبريك روز وقف

چند كلام معنوي در مورد وقف
قران كريم:
وَالباقِياتُ الصّالِحاتُ خَيرٌ عِندَ رَبِّكَ ثَواباً وخَيرٌ أمَلاً
و نيكي‏هاي ماندگار از نظر پاداش نزد پروردگارت بهتر و اميدوار كننده‏تر است
كهف ، آيه ۴۶ .
پيامبر صلي الله عليه وآله :
إذا ماتَ الإنسانُ انقَطَعَ عَمَلُهُ إلّا مِن ثَلاثٍ : إلّا مِن صَدَقَةٍ جاريَةٍ أو عِلمٍ يُنتَفَعُ بِهِ أو وَلَدٍ صالِحٍ يَدعُو لَهُ
با مرگ انسان ، رشته عملش قطع مي‏شود ، مگر از سه چيز : صدقه جاري (وماندگار) ، دانشي كه مردم از آن بهره‏مند شوند ، و فرزند نيكوكاري كه برايش دعا كند
ميزان الحكمه ، ح ۱۴۲۸۷ .
امام علي‏عليه السلام :
الصَّدَقَةُ و الحَبسُ ذَخيرَتانِ فَدَعُوهُما لِيَومِهِما
صدقه و وقف دو ذخيره‏اند ، آنها را براي روز خودشان (قيامت) وانهيد
دعائم الإسلام ، ج۲ ، ص۳۴۰ .
امام صادق‏عليه السلام :
تَصَدَّقَ رَسُولُ اللَّهِ‏صلي الله عليه وآله بِأموالٍ جَعَلَها وَقفاً
پيامبر خدا اموالي را صدقه داد و آنها را وقف كرد
دعائم الإسلام ، ج۲ ، ص ۳۴۱ .
امام صادق‏عليه السلام :
قَسَمَ رَسولُ اللَّهِ‏صلي الله عليه وآله الْفَي‏ءَ فَأصابَ عَلِيّاً أرضٌ فَاحتَفَرَ فِيها عَيناً فَخَرَجَ مِنها ماءٌ . فَقالَ : هِيَ صَدقَةٌ بَتّاً بَتْلاً في حَجيجِ بَيتِ اللَّهِ و عابِرِ سَبيلِهِ لاتُباعُ و لاتُوهَبُ و لاتُورَثُ
پيامبر خدا غنايم را تقسيم كرد . قطعه زميني به علي رسيد . علي در آن زمين چشمه‏اي حفر كرد و چشمه به آب رسيد . . . حضرت فرمود : "اين صدقه (و وقفي) است كه آن را به طور قطعي (از ملك خويش) جدا كردم و به حاجيان خانه خدا و در راه‏ماندگان حجّ، مخصوص گردانيدم ؛ نه فروختني است ، نه بخشيدني و نه ارث بردني
هذيب الأحكام ، ج۹ ، ح ۱۴۸ .

تعريف وقف

لغوي:

وقف در لغت ‏به معناى ايستادن، ماندن و آرام گرفتن است.

 

اصطلاحي:

وقف در اصطلاح فقهى، نگهداشتن و حبس كردن عين ملك است و مصرف كردن منافع آن در راه خدا. برخى از فقها گويند وقف حبس عين است ‏بر ملك خداي تعالي و بعبارتي ديگر «وقف» را «حبس عين مال و آزاد ساختن منافع آن» گفته‏اند.

(منظور از «حبس عين» اين است كه عين مال وقف شده را نمى‏توان در معرض خريد و فروش يا نقل و انتقالات ديگر قرار داد و براى هميشه، در صورت وقف باقى خواهد ماند.

منظور از «آزاد ساختن منافع» هم اين است كه همه افراد موقوف عليهم (كسانى كه چيزى براى آنان وقف شده) مى ‏توانند از منافع آن بهره‏مند شوند.)

خطبه شانزدهم از نهج البلاغه

هفته شانزدهم ، خطبه شانزدهم از نهج البلاغه  

متن:

و من خطبة له عليه السلام لما بويع بالمدينة

ذِمَّتِي بِمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِيمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَى عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَاتِ أَلَا وَ إِن‏ بَلِيَّتَكُمْ قَدْ عَادَتْ كَهَيْئَتِهَا يَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نبيكم صلى الله عليه و اله وَ الَّذِي بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّى يَعُودَ أَسْفَلُكُمْ أَعْلَاكُمْ وَ أَعْلَاكُمْ أَسْفَلَكُمْ وَ لَيَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا وَ لَيُقْصِرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لَا كَذَبْتُ كِذْبَةً وَ لَقَدْ نُبِّئْتُ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ هَذَا الْيَوْمِ أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَايَا خَيْلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِي النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَى مَطَايَا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيْهَا أَهْلُهَا وَ أُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّةَ حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَ لِكُلٍّ أَهْلٌ فَلَئِنْ أَمِرَ الْبَاطِلُ لَقَدِيماً فَعَلَ وَ لَئِنْ قَلَّ الْحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أَدْبَرَ شَيْ‏ءٌ فَأَقْبَلَ

أقول إن في هذا الكلام الأدنى من مواقع الإحسان ما لا تبلغه مواقع الاستحسان و إن حظ العجب منه أكثر من حظ العجب به و فيه مع الحال التي وصفنا زوائد من الفصاحة لا يقوم بها لسان و لا يطلع فجها إنسان و لا يعرف ما أقول إلا من ضرب في هذه الصناعة بحق و جرى فيها على عرق وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ

و من هذه الخطبة

شُغِلَ مَنِ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ أَمَامَهُ سَاعٍ سَرِيعٌ نَجَا وَ طَالِبٌ بَطِي‏ءٌ رَجَا وَ مُقَصِّرٌ فِي النَّارِ هَوَى الْيَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ وَ الطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِيَ الْجَادَّةُ عَلَيْهَا بَاقِي الْكِتَابِ وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ هَلَكَ مَنِ ادَّعَى وَ خابَ مَنِ افْتَرى مَنْ أَبْدَى صَفْحَتَهُ لِلْحَقِّ هَلَكَ وَ كَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلًا أَنْ لَا يَعْرِفَ قَدْرَهُ لَا يَهْلِكُ عَلَى التَّقْوَى سِنْخُ أَصْلٍ وَ لَا يَظْمَأُ عَلَيْهَا زَرْعُ قَوْمٍ فَاسْتَتِرُوا فِي بُيُوتِكُمْ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ التَّوْبَةُ مِنْ وَرَائِكُمْ وَ لَا يَحْمَدْ حَامِدٌ إِلَّا رَبَّهُ وَ لَا يَلُمْ لَائِمٌ إِلَّا نَفْسَهُ

ترجمه:

آن زمان كه مردم در مدينه با امام بيعت كردند

عبرت از حوادث

آنچه مي‏گويم، از عهده آن بر آيم و ضمانت آن را پذيرايم. آن كس كه از حوادث تلخ و نشيب و فرازها پندآموزد و عبرت از روزگار دستمايه او گردد، در پناه تقوي بيارامد و از فروافتادن در شبهات مصون مانَد. هان اي مردم، همان بلاي تفرقه و هوي پرستي كه در روز بعثت پيامبر - درود خدا بر او و خاندانش - گريبان گيرتان شد، امروز باز گشته است. سوگند بدو كه پيامبر را بحق فرستاد، شمايان در كوره آزمايش رويد، و دستخوش دگرگوني شويد، و در غربال سختي‏ها در آييد، و چونان ديگ پرجوش و خروش زير و بالا شويد. گروهي كه در زمان پيامبر كناره مي‏گرفتند به صحنه آمدند، امّا گروه ديگري كه در كنار آن حضرت و از پيشگامان نهضت بودند عقب ماندند. سوگند به «اللّه» كه هيچ خطبهي را پنهان نمي‏دارم و هيچ دروغي از من صادر نشده است. اصلًا پيامبر مرا از اين روزگار و اين موقعيّت خبر داده است. هان اي مردم، گناهان چون اسبان سركش‏اند كه سواركاران بي‏لگام بر آنها نشسته‏اند و سرانجام به جهنّم سقوط خواهند كرد. ولي تقوي مركب رام و رهواري است كه زمام آن به دست راكب آن است و به سلامت به مينو درآيد. اين است سرنوشت حقّ و باطل كه هر يك را مريداني است. امّا فزوني باطل چيز تازه‏اي نيست، ولي طرفداري از حق چه بسا كه افزايش يابد و اهل حق بر باطل چيره گردند. و چه كم است چيزي كه از دست شود بازگردد.

سيّد رضي گويد: اين خطبه كوتاه و بسيار زيبا را با هيچ عبارت زيبايي نتوان ستود و شگفتي از آن، حجاب خودنمايي در تفسير آن است، و در اين خطبه معجز اثر با همه زيباييهاي آن كه برشمردم، فراوان نكته‏هاي ادب و فصاحت هست كه هيچ زباني ياراي بيانش را ندارد، و ژرفاي آن را هيچ انساني درنيابد. و كسي بدان نرسد جز آنكه در صنعت بلاغت استاد، و بر كرسي تحقيق نشسته باشد. و بدين حقيقت دست نيازند جز دانايان. بخش ديگري از همين خطبه است: آن كس كه بهشت و دوزخ را فراروي خود بيند، سر از پا نشناسد و دست از طلب برندارد. مردم در اين رابطه سه گروهند: تلاشگر شتاباني كه به ساحل نجات رسد، جستجوگر كند روي كه اميد رستگاري دارد، و تقصيركاري كه در آتش فرو افتد. «راست گرايي» و «چپ‏گرايي»، گمراهي است. «راه» همان اعتدال و ميانه روي است كه آخرين كتاب الهي (قرآن) و رهنمودهاي نبوي هدايتگر آن است، سنّت پيامبر از آن نشأت گيرد، و در پرتو آن مردم به سر منزل مقصود رسند. آن كس كه بناحق دعوي رهبري كند و يا رهبر راستين را با حربه تهمت منكر شود، هلاكت و ناكامي خود را امضا كرده است، و هر كه خودسرانه و بي‏برنامه به طرفداري از حق قيام كند، جانش را تباه ساخته است. و در ناداني انسان همين بس كه موقعيّت خويش نشناسد. هيچ بنايي بر پايه تقوي فرو نريزد و هيچ كاشته‏اي در سرزمين تقوي خشكسالي نبيند. پس اي دنياپرستان جاه طلب، در بيغوله‏هاي خود نخزيد، و دست از گروه گرايي و تفرقه افكني برداريد، و به سوي خدا باز گرديد كه راه نجات شما توبه است. تنها خداي را سپاس گوييد و جز خويش ديگري را سرزنش مكنيد.

تبريك هفته بسيج به تمامي بسيجان

زنجير مُعنبر تو دام دل ماست    عنبر ز نسيم تو غلام دل ماست
در عشق تو چون خطبه به نام دل ماست    گويي كه همه جهان ، به كام دل ماست


به نام آن خالقي كه شعله ي عشق را در فانوس شينه ي پر صلابت بسيجي روشن نمود.

بسيجيان ، عاشقان ، سرافرازان ، استواران

سلام راسخ و مقاوم ما را پذيرا باشيد.

سلامي همراه با عشق و بيكرانگي عشق كه در حضور گرم و پر تلاش و كوشش شما جاري و ساري است ; نثارتان باد.

عرض خير مقدم دارم خدمت شما بزرگواران و ايثارگران،

شما بسيجيان والايي كه بيان از رشادت هاي بي بديل و شجاعت هاي بي نظيرتان قاصر است.

(ب) باء بسيج اشارت دارد به بهاي احديت ; زيرا بسيجي مست ديدار حق ، مشتاق وصال به حقيقت و خادم ملت است.

(س) سين بسيج اشارت دارد به سناي صمديت ; زيرا سخن از ديار عاشقان ، سازندگان ِ سامان دهِ جامعه ، سد پايدار در برابر ظلم ، سروده ي نشاط واقعي سعادت و خوشبختي ملت ايران و سر لوحه ي اعمال صادقانه ي بسيجي است.

(ي) ياي بسيج اشارت دارد به ياد ذوالجلال و الاكرام كه يكه تاز ميدان عشق و معشوق است و يار مريد محبت .
(ج )  جيم بسيج اشارت دارد به جلال ربوبيت ;  زيرا بسيج جوار الهي را طالب است و جوياي عشق الهي است.

جهاد اسلام بر دستان پر توان بسيجيان محكم است . انانكه حافظان امنيت ، شجاعت ، شهامت ، جرات ، عدالت  و انضباط هستند.

تسليت اربعين سالار شهيدان و هفتاد دو تن از يارانش

          

  چهل شب

چهل روز است ياران پر كشيدند/سبك بالان دل از دنيا بريدند

چهل شب در مدينه شور و شين است/ فلك در ماتم مولا حسين است

كجا رفتند آن مردان ميدان/همان گل هاي باغستان ايمان

كجا رفتند آن گل هاي پرپر/حسين و اكبر و عباس و اصغر

خدايا كوفيان پيمان شكستند/بروي آل طاحا آب بستند

خدايا داده ام از كف يقينم/عزادار گل ام البنينم

چهل شب كودكان بي يار و ياور/چهل شب در خرابه داغ خواهر

چه شب هاييست شب هاي مدينه/چهل شب ياد بابا با سكينه

كه هفتاد و دو گل از ساقه چيده؟/ همه گل ها به روي نيزه ديده؟

چهل شب عمه با ياد گل ياس/ چهل شب ياس با دستان عباس

چهل شب اشك زينب بر دو عين است/ به لب ها ذكر ذكرٍ يا حسين (ع) است

                                                          شعر از حسين وكيلي زارچ