شوراي فرهنگي آب و فاضلاب استان مركزي

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

جانم فداي رهبر

دعا

بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليك يا رسول الله (ص)
السلام عليك يا اميرالمومنين امام علي عليه‌السلام
السلام عليك يا فاطمه الزهراء سلام الله عليها، السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الصِّدِّيقَةُ الشَّهِيدَةُ
السلام عليك يا امام حسن مجتبي عليه السلام
السلام عليك يا ابا عبدالله الحسين عليه السلام
السلام عليك يا اباصالح المهدي عج الله تعالي فرجه شريف
السلام عليك يا زينب كبري سلام الله عليها
السلام عليك يا ابوالفضل العباس عليه‌السلام
السلام عليك يا فاطمه معصومه سلام الله عليها
الّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم

 

مادر

ازآنجا كه اصل وجود هر انساني از پدر و مادر است ، ‌مي توان گفت درميان پيوندهاي خويشاوندي ، هيچ كس به اندازه پدر و مادر به انسان نزديك نيست . همچنانكه هيچ كس به اندازه آنها ، با انسان مهربان نيست . پدر و مادر بعد از خداوند ، حق حيات بر گردن فرزند دارند . اين دو موجود مهربان ، فرزند يا فرزندان خود را از دوران ضعف و ناتواني آنها يعني از دوران كودكي تا زمان توانمندي ياري مي رسانند و همه امكانات خود را سخاوتمندانه نثار فرزندان مي كنند . بنابراين نقش حياتي و ارزشمند پدر و مادر در پرورش و رشد فرزند ، بر كسي پوشيده نيست و بر فرزندان لازم است كه قدر زحمات پدر و مادر را بدانند .

جايگاه پدر و مادر در تمام اديان آسماني و حتي مكاتب غيرالهي ، مورد احترام و تكريم قرار گرفته است . پيامبر و اهل بيت آن حضرت و همچنين آياتي از قرآن كريم ، به طور مكرر ، مقام و منزلت والدين را بيان كرده و به انسانها سفارش مي كنند كه از احترام به پدر و مادر و نيكي به آنها غفلت نورزند . در چند سوره از قرآن كريم ، نيكي به والدين ، بلافاصله پس از مبحث توحيد آمده است . اهميت اين موضوع تا بدان پايه است كه در روايات اهل بيت پيامبر (ص) توصيه شده كه حتي اگر پدر و مادر كافر باشند ، رعايت احترامشان لازم است . در سوره انعام قسمتي از آيه 151 مي خوانيم : " ... چيزي را شريك خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكي كنيد ... "

 

شكوه 22 بهمن در اراك

تسليت

ولادت زينب (س)

تولد زينب(س) و گريه پيامبر بر مصايب آن

زينب كبرى (س) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش ‍ حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س) فرمود:

((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).

فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟!

ويژه نامه,حضرت زينب,زينب,ولادت حضرت زينب,ويژه نامه ولادت حضرت زينب,ويژه نامه حضرت زينب,گريه پيامبر,روز پرستار,حرم حضرت زينب,روايت از حضرت زينب

رسول خدا (ص) فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)).

در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصايب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند)).(1)

ولادت و پرورش زينب

درست ترين گفتار آن است كه سيدتنا زينب كبرى (س) در پنجم ماه جمادى الاولى سال پنجم هجرى به دنيا آمده ، و تربيت و پرورش ‍ آن دره يتيمه و مرواريد گرانبها و بى مانند در كنار پيغمبر اكرم (ص) بوده ، و در خانه رسالت راه رفته ، و غذاي خود را از وجود مطهر زهراي مرضيه(س) تناول نموده ، و از دست پسر عموى پيغمبر، اميرالمؤ منين (ع) غذا و خوراك خورده و نمو نموده ، نمو قدسى و پاكيزه ، و با سعادت و نيكبختى ، و پرورش يافته پرورش روحانى و الهى ، و به جامه هاى عظمت و بزرگى به چادر پاكدامنى و حشمت و بزرگوارى پوشيده شده ، و پنج تن اصحاب كساء به تربيت و پرورش و تعليم و آموختن و تهذيب و پاكيزه گردانيدن او قيام نموده و ايستادگى داشتند، و همين بس است كه مربى و مؤ دب و معلم او ايشان باشند.(2)

گريه جبرئيل بر مصايب زينب (س)

روايت شده است كه پس از ولادت حضرت زينب (س)، حسين (ع) كه در آن هنگام كودك سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: ((خداوند به من خواهرى عطا كرده است )). پيامبر(ص) با شنيدن اين سخن ، منقلب و اندوهگين شد و اشك از ديده فرو ريخت . حسين (ع) پرسيد: ((براى چه اندوهگين و گريان شدى ؟)).< p/> پيامبر(ص) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برايت آشكار شود.))

تا اينكه روزى جبرئيل نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى كه گريه مى كرد، رسول خدا (ص) از علت گريه او پرسيد، جبرئيل عرض ‍ كرد: ((اين دختر (زينب ) از آغاز زندگى تا پايان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گريبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصيبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصيبت جانسوز برادرش امام حسن (ع) گردد و از اين مصايب دردناك تر و افزون تر اينكه به مصايب جانسوز كربلا گرفتار شود، به طورى كه قامتش خميده شود و موى سرش سفيد گردد.))

پيامبر (ص) گريان شد و صورت پر اشكش را بر صورت زينب (س) نهاد و گريه سختى كرد، زهرا (س) از علت آن پرسيد. پيامبر (ص) بخشى از بلاها و مصايبى را كه بر زينب (س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بيان كرد.

حضرت زهرا (س) پرسيد: ((اى پدر! پاداش كسى كه بر مصايب دخترم زينب (س) گريه كند كيست ؟ پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((پاداش او همچون پاداش كسى است كه براى مصايب حسن و حسين (ع) گريه مى كند))(3)

بشارت تولد زينب و گريه على (ع)

ويژه نامه,حضرت زينب,زينب,ولادت حضرت زينب,ويژه نامه ولادت حضرت زينب,ويژه نامه حضرت زينب,گريه پيامبر,روز پرستار,حرم حضرت زينب,روايت از حضرت زينب

هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و حرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.

در روايت است كه چون حضرت زينب متولد شد، اميرالمؤ منين (ع) متوجه به حجره طاهره گرديد، در آن وقت حسين (ع) به استقبال پدر شتافت و عرض كرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى كردگار خواهرى به من عطا فرموده

اميرالمؤ منين (ع) از شنيدن اين سخن بى اختيار اشك از ديده هاى مبارك به رخسار همايونش جارى شد. چون حسين (ع) اين حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصيبت و سبب حزن و اندوه پدر گرديد، دل مباركش ره درد آمد و اشك از ديده مباركش بر رخسارش جارى گشت و عرض كرد: ((بابا فدايت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گريه مى كنيد، سبب چيست و اين گريه بر كيست ؟))

على (ع) حسينش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: ((نور ديده ! زود باشد كه سر اين گريه آشكار و اثرش نمودار شود.))كه اشاره به واقعه كربلا مى كند. همين بشارت را سلمان به پيغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گرديد.

چنان كه در بعض كتب است كه حضرت رسالت در مسجد تشريف داشت آن وقت سلمان شرفياب خدمت گرديد و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنيت گفت . آن حضرت بگريست و فرمود: ((اى سلمان جبرييل از جانب خداوند جليل خبر آورد كه اين مولود گرامى مصيبتش غير معدود باشد تا به آلام كربلا مبتلا شود، الخ ))(4)

نامگذارى زينب از طرف خداوند

هنگامى كه زينب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش اميرالمؤ منين (ع) آورده و گفت : اين نوزاد را نامگذارى كنيد! حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم .

در اين ايام حضرت رسول اكرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، اميرالمؤ منين على (ع) به آن حضرت عرض كرد: نامى را براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا (ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .

در اين هنگام جبرئيل (ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پيامبر(ص) ابلاغ كرده و گفت :

نام اين نوزاد را ((زينب )) بگذاريد! خداوند بزرگ اين نام را براى او بر برگزيده است .

بعد مصايب و مشكلاتى را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم (ص) گريست و فرمود: هر كس بر اين دختر بگريد، همانند كسى است كه بر برادرانش حسن و حسين گريسته باشد.(5)

فرزند فاطمه

ويژه نامه,حضرت زينب,زينب,ولادت حضرت زينب,ويژه نامه ولادت حضرت زينب,ويژه نامه حضرت زينب,گريه پيامبر,روز پرستار,حرم حضرت زينب,روايت از حضرت زينب

عليا حضرت زينب ، نخستين دخترى است كه از فاطمه (س) به دنيا آمده ، و او پس از امام حسن و امام حسين (ع) بزرگترين فرزندان فاطمه (س) بوده ، و نيز گفته اند:

دليل بر آن است كه راويان حديث و بيان كنندگان اخبار در ايام اضطهار - يعنى روزگار غلبه و چيرگى ظلم و ستم ستمگران بر مؤ منين - هر گاه مى خواستند از اميرالمؤ منين على (ع) روايتى نقل كنند مى گفتند:

اين روايت از ابى زينب است ، و اينكه اميرالمؤ منين (ع) را به اين كنيه مى ناميدند، براى آن است كه زينب كبرى (س) پس از امام حسن و امام حسين - عليهماالسلام - بزرگترين فرزندان آن حضرت بوده ، و اميرالمؤ منين (ع) نزد دشمنانش به اين كنيه معروف نبوده است .(6)

تغذيه زينب از زبان پيامبر

حضرت زينب (س) مانند دو برادرش حسن و حسين (ع) از زبان رسول الله (ص) تغذى مى كرد.

همان طور كه در بسيارى از اخبار آمده است ، پيغمبر (ص) زبان خود را در دهان حسنين مى گذاشت ، آنان با مكيدن زبان پيغمبر تغذيه مى شدند و از همين طريق گوشت و پوست بدنشان مى روييد و رشد مى كرد، در مورد حضرت زينب (س) نيز همين عمل را انجام مى داد.

در جلد اول از كتاب خرايج راوندى (صفحه 94) معجزه يكصد و پنجاه و پنج (155) از حضرت صادق (ع) چنين روايت كرده است :

امام صادق (ع) فرمود: پيغمبر (ص) پيوسته نزد فرزندان شير خوار فاطمه مى آمد، از آب دهان خود آنان را تغذيه مى كرد و سپس به فاطمه (س) مى فرمود به آنان شير ندهيد))(7)

لقب هاى حضرت زينب (س)

الف ) زينب كبرى : اين لقب براى مشخص شدن و تمييز دادن او از ساير خواهرانش (كه از ديگر زنان اميرمؤ منان به دنيا آمده بودند) بود.

ب )الصديقة الصغرى : چون (( صديقة )) لقب مبارك مادرش ، زهراى مرضيه (س) است ، و از سويى شباهت هاى بى شمارى ميان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زينب را (( صديقه صغرى )) ملقب كردند.

ج ) عقيله / عقيله بنى هاشم / عقيله الطالبين :

(( عقيله )) به معناى بانويى است كه در قومش از كرامت و ارجمندى ويژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.

د) ديگر لقب ها:

از ديگر لقب هاى حضرت زينب ، موثقه عارفه ، عالمه غيرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و كامله است . (8)

كنيه حضرت زينب (س)

كنيه آن عليا حضرت (( ام كلثوم )) است ، و اين كه ايشان را (( زينب كبرى )) مى گويند، براى آن است كه فرق باشد بين او و بين كسى از خواهرانش كه به آن نام و كنيه ناميده شده است .

چنان كه ملقبه به (( صديقه صغرى )) شده است ، براى فرق بين او و مادرش صديقه كبرى فاطمه زهراصلوات الله عليهما. (9)

پاورقي

1- خطابه زينب كبرى (س) پشتوانه انقالب امام حسين (ع) صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب ، ص 32 و 22.

2- زينب كبرى ، ص 139.

3- الخصائص الزينبيه ، ص 155 ناسخ التواريخ زينب (س) ص 47

4- ناسخ التواريخ حضرت زينب كبرى (س)، ج 1، ص 45 و 46.

5- فاطمه زهرا (س) دل پيامبر، ص 854

6- زينب كبرى ، ص 137 و 138

7- پيام آور كربلا، ص 17

8- ره توشه راهيان نور، ص 258.

9- زينب كبرى ، ص 137.

ولادت زينب (س)

تولد زينب(س) و گريه پيامبر بر مصايب آن

زينب كبرى (س) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش ‍ حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س) فرمود:

((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )).

فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟!

ويژه نامه,حضرت زينب,زينب,ولادت حضرت زينب,ويژه نامه ولادت حضرت زينب,ويژه نامه حضرت زينب,گريه پيامبر,روز پرستار,حرم حضرت زينب,روايت از حضرت زينب

رسول خدا (ص) فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)).

در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصايب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند)).(1)

ولادت و پرورش زينب

درست ترين گفتار آن است كه سيدتنا زينب كبرى (س) در پنجم ماه جمادى الاولى سال پنجم هجرى به دنيا آمده ، و تربيت و پرورش ‍ آن دره يتيمه و مرواريد گرانبها و بى مانند در كنار پيغمبر اكرم (ص) بوده ، و در خانه رسالت راه رفته ، و غذاي خود را از وجود مطهر زهراي مرضيه(س) تناول نموده ، و از دست پسر عموى پيغمبر، اميرالمؤ منين (ع) غذا و خوراك خورده و نمو نموده ، نمو قدسى و پاكيزه ، و با سعادت و نيكبختى ، و پرورش يافته پرورش روحانى و الهى ، و به جامه هاى عظمت و بزرگى به چادر پاكدامنى و حشمت و بزرگوارى پوشيده شده ، و پنج تن اصحاب كساء به تربيت و پرورش و تعليم و آموختن و تهذيب و پاكيزه گردانيدن او قيام نموده و ايستادگى داشتند، و همين بس است كه مربى و مؤ دب و معلم او ايشان باشند.(2)

گريه جبرئيل بر مصايب زينب (س)

روايت شده است كه پس از ولادت حضرت زينب (س)، حسين (ع) كه در آن هنگام كودك سه چهار ساله بود، به محضر رسول خدا (ص) آمد و عرض كرد: ((خداوند به من خواهرى عطا كرده است )). پيامبر(ص) با شنيدن اين سخن ، منقلب و اندوهگين شد و اشك از ديده فرو ريخت . حسين (ع) پرسيد: ((براى چه اندوهگين و گريان شدى ؟)).< p/> پيامبر(ص) فرمود: ((اى نور چشمم ، راز آن به زودى برايت آشكار شود.))

تا اينكه روزى جبرئيل نزد رسول خدا (ص) آمد، در حالى كه گريه مى كرد، رسول خدا (ص) از علت گريه او پرسيد، جبرئيل عرض ‍ كرد: ((اين دختر (زينب ) از آغاز زندگى تا پايان عمر همواره با بلا و رنج و اندوه دست به گريبان خواهد بود؛ گاهى به درد مصيبت فراق تو مبتلا شود، زمانى دستخوش ماتم مادرش و سپس ماتم مصيبت جانسوز برادرش امام حسن (ع) گردد و از اين مصايب دردناك تر و افزون تر اينكه به مصايب جانسوز كربلا گرفتار شود، به طورى كه قامتش خميده شود و موى سرش سفيد گردد.))

پيامبر (ص) گريان شد و صورت پر اشكش را بر صورت زينب (س) نهاد و گريه سختى كرد، زهرا (س) از علت آن پرسيد. پيامبر (ص) بخشى از بلاها و مصايبى را كه بر زينب (س) وارد مى شود، براى زهرا(س) بيان كرد.

حضرت زهرا (س) پرسيد: ((اى پدر! پاداش كسى كه بر مصايب دخترم زينب (س) گريه كند كيست ؟ پيامبر اكرم (ص) فرمود: ((پاداش او همچون پاداش كسى است كه براى مصايب حسن و حسين (ع) گريه مى كند))(3)

بشارت تولد زينب و گريه على (ع)

ويژه نامه,حضرت زينب,زينب,ولادت حضرت زينب,ويژه نامه ولادت حضرت زينب,ويژه نامه حضرت زينب,گريه پيامبر,روز پرستار,حرم حضرت زينب,روايت از حضرت زينب

هر پدرى را كه بشارت به ولادت فرزند دادند، شاد و حرم گرديد، جز على بن ابى طالب (ع) كه ولادت هر يك از اولاد او سبب حزن او گرديد.

در روايت است كه چون حضرت زينب متولد شد، اميرالمؤ منين (ع) متوجه به حجره طاهره گرديد، در آن وقت حسين (ع) به استقبال پدر شتافت و عرض كرد: اى پدر بزرگوار! همانا خداى كردگار خواهرى به من عطا فرموده

اميرالمؤ منين (ع) از شنيدن اين سخن بى اختيار اشك از ديده هاى مبارك به رخسار همايونش جارى شد. چون حسين (ع) اين حال را از پدر بزرگوارش مشاهده نمود افسرده خاطر گشت . چه ، آمد پدر را بشارت دهد، بشارت مبدل به مصيبت و سبب حزن و اندوه پدر گرديد، دل مباركش ره درد آمد و اشك از ديده مباركش بر رخسارش جارى گشت و عرض كرد: ((بابا فدايت شوم ، من شما را بشارت آوردم شما گريه مى كنيد، سبب چيست و اين گريه بر كيست ؟))

على (ع) حسينش را در برگرفت و نوازش نمود و فرمود: ((نور ديده ! زود باشد كه سر اين گريه آشكار و اثرش نمودار شود.))كه اشاره به واقعه كربلا مى كند. همين بشارت را سلمان به پيغمبر داد و آن حضرت هم منقلب گرديد.

چنان كه در بعض كتب است كه حضرت رسالت در مسجد تشريف داشت آن وقت سلمان شرفياب خدمت گرديد و آن سرور را به ولادت آن مظلومه بشارت داد و تهنيت گفت . آن حضرت بگريست و فرمود: ((اى سلمان جبرييل از جانب خداوند جليل خبر آورد كه اين مولود گرامى مصيبتش غير معدود باشد تا به آلام كربلا مبتلا شود، الخ ))(4)

نامگذارى زينب از طرف خداوند

هنگامى كه زينب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش اميرالمؤ منين (ع) آورده و گفت : اين نوزاد را نامگذارى كنيد! حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم .

در اين ايام حضرت رسول اكرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، اميرالمؤ منين على (ع) به آن حضرت عرض كرد: نامى را براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا (ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گيرم .

در اين هنگام جبرئيل (ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پيامبر(ص) ابلاغ كرده و گفت :

نام اين نوزاد را ((زينب )) بگذاريد! خداوند بزرگ اين نام را براى او بر برگزيده است .

بعد مصايب و مشكلاتى را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم (ص) گريست و فرمود: هر كس بر اين دختر بگريد، همانند كسى است كه بر برادرانش حسن و حسين گريسته باشد.(5)

فرزند فاطمه

ويژه نامه,حضرت زينب,زينب,ولادت حضرت زينب,ويژه نامه ولادت حضرت زينب,ويژه نامه حضرت زينب,گريه پيامبر,روز پرستار,حرم حضرت زينب,روايت از حضرت زينب

عليا حضرت زينب ، نخستين دخترى است كه از فاطمه (س) به دنيا آمده ، و او پس از امام حسن و امام حسين (ع) بزرگترين فرزندان فاطمه (س) بوده ، و نيز گفته اند:

دليل بر آن است كه راويان حديث و بيان كنندگان اخبار در ايام اضطهار - يعنى روزگار غلبه و چيرگى ظلم و ستم ستمگران بر مؤ منين - هر گاه مى خواستند از اميرالمؤ منين على (ع) روايتى نقل كنند مى گفتند:

اين روايت از ابى زينب است ، و اينكه اميرالمؤ منين (ع) را به اين كنيه مى ناميدند، براى آن است كه زينب كبرى (س) پس از امام حسن و امام حسين - عليهماالسلام - بزرگترين فرزندان آن حضرت بوده ، و اميرالمؤ منين (ع) نزد دشمنانش به اين كنيه معروف نبوده است .(6)

تغذيه زينب از زبان پيامبر

حضرت زينب (س) مانند دو برادرش حسن و حسين (ع) از زبان رسول الله (ص) تغذى مى كرد.

همان طور كه در بسيارى از اخبار آمده است ، پيغمبر (ص) زبان خود را در دهان حسنين مى گذاشت ، آنان با مكيدن زبان پيغمبر تغذيه مى شدند و از همين طريق گوشت و پوست بدنشان مى روييد و رشد مى كرد، در مورد حضرت زينب (س) نيز همين عمل را انجام مى داد.

در جلد اول از كتاب خرايج راوندى (صفحه 94) معجزه يكصد و پنجاه و پنج (155) از حضرت صادق (ع) چنين روايت كرده است :

امام صادق (ع) فرمود: پيغمبر (ص) پيوسته نزد فرزندان شير خوار فاطمه مى آمد، از آب دهان خود آنان را تغذيه مى كرد و سپس به فاطمه (س) مى فرمود به آنان شير ندهيد))(7)

لقب هاى حضرت زينب (س)

الف ) زينب كبرى : اين لقب براى مشخص شدن و تمييز دادن او از ساير خواهرانش (كه از ديگر زنان اميرمؤ منان به دنيا آمده بودند) بود.

ب )الصديقة الصغرى : چون (( صديقة )) لقب مبارك مادرش ، زهراى مرضيه (س) است ، و از سويى شباهت هاى بى شمارى ميان مادر و دختر وجود داشت ، لذا حضرت زينب را (( صديقه صغرى )) ملقب كردند.

ج ) عقيله / عقيله بنى هاشم / عقيله الطالبين :

(( عقيله )) به معناى بانويى است كه در قومش از كرامت و ارجمندى ويژه اى بر خوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت فوق العاده اى داشته باشد.

د) ديگر لقب ها:

از ديگر لقب هاى حضرت زينب ، موثقه عارفه ، عالمه غيرمعلمه ، عابده آل على ، فاضله و كامله است . (8)

كنيه حضرت زينب (س)

كنيه آن عليا حضرت (( ام كلثوم )) است ، و اين كه ايشان را (( زينب كبرى )) مى گويند، براى آن است كه فرق باشد بين او و بين كسى از خواهرانش كه به آن نام و كنيه ناميده شده است .

چنان كه ملقبه به (( صديقه صغرى )) شده است ، براى فرق بين او و مادرش صديقه كبرى فاطمه زهراصلوات الله عليهما. (9)

پاورقي

1- خطابه زينب كبرى (س) پشتوانه انقالب امام حسين (ع) صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب ، ص 32 و 22.

2- زينب كبرى ، ص 139.

3- الخصائص الزينبيه ، ص 155 ناسخ التواريخ زينب (س) ص 47

4- ناسخ التواريخ حضرت زينب كبرى (س)، ج 1، ص 45 و 46.

5- فاطمه زهرا (س) دل پيامبر، ص 854

6- زينب كبرى ، ص 137 و 138

7- پيام آور كربلا، ص 17

8- ره توشه راهيان نور، ص 258.

9- زينب كبرى ، ص 137.

بهمن

 

ورود امام به ايران, عكس ورود امام به ايران

 متن روز 12 بهمن،ورود امام به ايران

 

عطيه ي الهي
وقتي بهمن پنجاه و هفت رسيد، روزها به شتاب از پي آمدند و فرصتي براي تيرگي باقي نگذاشتند؛ چنان كه شب ها فانوس فريادهاي «الله اكبر» بر بام سرنوشت اين ملت، درخششي دو چندان يافت. هنوز بهمن به نيمه ي خود نرسيده بود كه فرشته ي موعود انقلاب در آسان خدايي كشور بال گشود و عطر كلامش جان فرزندان ملت را حيات دوباره اي بخشيد. امام آمد و انقلاب به لبخند پيروزي دل سپرد و دهه ي فجر، شكوه جاودانه اش به رخ طاغوتيان كشيد. خداوند متعال با دست هاي روح اللهي خود به ياري ما آمد. خورشيد در جشني بي غروب بربام روشن جهان ايستاده بود و تولد جمهوري گل محمدي را، نظاره مي كرد.


هلهله ي پيروزي در گوش خانه ها و خيابان ها پيچيد و عطر گلاب و صلوات، جان عاشقان را سرمست كرد و صميمي ترين فصل زندگي ما در بهمن آغاز شد و در سايه سار خورشيدي ترين مرد قرن با بارگاه تفضل و رحمت الهي راه يافتيم و جشن روشن آزادي را به بركت اين عطيه ي الهي، به تماشا ايستاديم.

 

خوش آمدى «روح الله»!
مى‌آيد؛ بر بام بلند آرزو و به جست‌وجوى شهيدانى كه مسيرش را با خون خويش مطهر كردند.
خانه‌هاى قلبمان، شانه‌هاى مهربان او را مى‌جويند تا در سايه خورشيدى‌اش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سيه مستان شب، با خنجر ظلم، سپيداران باغ را سر بريده‌اند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاى‌مان باز مى‌گرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشم‌انتظار دست نوازش تواند كه از بام بلند ديدار، بر خاطر مجروحشان بكشى، اى روح خدا!

 

طلوع فجر
اينك، برخيزيد اى شهيدان راه خدا؛ باغبان سبز عاطفه، براى دوباره روييدن دانه سرخ وجودتان، به ديدار آمده است. برخيزيد كه ذوالفقار عدالت، در دست فرزند على است! امروز، پرچم سه رنگ وطن، با نام سبز روح الله آغاز مى‌شود و با سپيدى صبح آزادى و سرخى خون عدالت خواهان، در مى‌آميزد تا بر قلّه‌هاى رفيع شرافت و صداقت سرزمينمان برافراشته شود. مبارك باد طلوع فجر، در گلزار وطن.


آن روز، پرنده آهنين، حامل فرشته‌اى بود كه بر فرودگاه چشمان منتظرانش مى‌نشست و جاده‌ها، شاخه شاخه گل در مسيرش مى‌ريختند تا باغبان بازگشته از سفر را استقبال كنند. گل‌ها، اشاره‌اى سرخ بود براى رسيدن او به بهشت زهرا؛ آنجا كه جوانان عاشق، قطعه به قطعه عشق خود را با نام و تاريخ شهادت، بر مزار پاكشان امضا كرده بودند.
... و سرانجام، روح خدا بر بلنداى سخن خويش، اشتياق ديدار را به اوج تماشا رساند. آن روز، زنگ اول مدرسه‌اى بود كه استاد عشق با درس «اللّه‌ اكبر»، تمام مسير را خلاصه مى‌كرد.

 

بهمن خونين جاويدان

نژاد هر تكبير، به خون و آگاهى مى‌رسد. وطن نيز با تكبيرهاى خون‌رنگ مردان، به حياتى دوباره رسيد. ما، از دلِ تك‌تكِ قصيده‌هاى قيام كرده، صداى خون را مى‌شنويم.
در رگ‌هاى انقلاب ما، شعر ايستادگى جارى است. ميان اين نغمه‌هاى بهشت زهرايى، شهيدان را مى‌شنويم كه زنده‌ترين فريادهاى روزگارانند.
از نقطه شروع مقدس خون‌ها پيدا بود كه قاعده ما بر پيروز شدن است.
شب رفت و سرود فجر، آهنگين است
از خون شهيد، فجر ما رنگين است

 

تو آمدى و بهار شد
آمدى، تا روزهايمان رنگ سربلندى بگيرد و دست‌هاى‌مان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شب‌هاى طولانى، طعم روز را فراموش نكنيم و به زيارت آفتاب برويم.
آمدى، تا پيروزى، فانوس شب‌هاى بى‌چراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادى‌مان.
تو كه آمدى، زمستان در برف‌هاى ناتمامش آب شد و بهار، در سينه‌هاى ما شكوفه زد.

 

ورود امام به ايران, عكس ورود امام به ايران

دل نوشته هايي به مناسبت 12 بهمن و ورود امام به ايران

 

درياى آزادى
خيابان‌ها راه افتاده بودند تا رود شوند و به درياى آزادى بپيوندند.
آسمان بر شانه‌هاى شهر آمده بود تا حس آسمانى بودن، در پرنده‌ها فراگير شود. پرنده‌ها، عطر پرواز را بر ديوارهاى نقش بسته به خون مى‌نوشتند. انسان، از سايه‌هايش فاصله مى‌گرفت تا آرمان شهر را بيافريند؛ در روزهايى كه بهار به سرنوشت زمستانى زمين فكر مى‌كرد.


مردى كه شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنيا به فرودگاه مهرآباد ختم مى‌شد. انگار دنيا مى‌خواست دوباره متولد شود! قدم كه بر پله‌هاى آمدن گذاشتى، پرواز بر شانه‌هاى ما نشست و عطر لبخندهاى ما، درختان را از پشت ديوارهاى برفى صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شكوفه‌ها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خويش را فراموش كند. با هر قطره خونى، شكوفه سيبى به زندگى لبخند زد و بهار، به باغچه‌ها رسيد.
كسى آمد تا جهان را تقسيم كند. كسى آمد، تا آينه‌ها را تقسيم كند و شب را به روز برساند و چراغ‌هاى اميد را در دل همه شب‌هاى تنهايى روشن كند. كسى آمد كه چشم‌هايش روشنى دل‌هايمان بود.

 

لبخند لحظه‌ها
باد، به يك بار تقويم سرنوشت را به هم زد. لحظه‌ها در سكوت مظلوميتشان لبخند زدند و بلوغ پنجره‌هاى سبز باغ را جشن گرفتند.
دقيقه‌هاى نوجوان انقلاب، قسم ياد كردند تا روزهاى خاكسترى دنيا را به ابديت بسپارند.
سوگند خوردند كه روى پاى غيرتشان بايستند و طاغوت و استكبار را عزادار باور پليدشان كنند.
سوگند خوردند كه داغ‌هاى كمرشكن و زخم‌هاى بى‌مرهم را التيام بخشند، مشق همت و اتحاد را در مسير ماه جارى كنند و از خُم ولايت، سيراب گردند. سوگند خوردند تا باورهاشان بيمه نشده، بى‌گدار به آب نزنند.
سوگند خوردند تا در سايه ايمان شعله‌ور و رهبرشان، تكليف تمام شمع‌هاى زمانه را روشن كنند.

 

با كوله‌بارى از نفس‌هاى سپيد
صبح، با كوله‌بارى از نفس‌هاى سپيد، دميد. ستاره‌ها، پنهان شدند و خورشيد، سوار بر سرير شعر، ظهور كرد.
باران، دامن گل‌هاى نوشكفته وجود را تكان داد و سبد سعادت را به دستشان هديه كرد.
ضريب نفس‌هاى صبح، با ضربان قلب عالم درآميخت و فرياد زد... .
طنين زلال حقيقت
تو آمدى.
تو آمدى، تا طنين حقيقت، از برج‌هاى سر به فلك كشيده تاريخ، به گوش برسد.
تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
تو آمدى، تا هيبت كاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاكستر شود.

از دل به دل

 

ورود امام به ايران, عكس ورود امام به ايران

 متن روز 12 بهمن،ورود امام به ايران

 

عطيه ي الهي
وقتي بهمن پنجاه و هفت رسيد، روزها به شتاب از پي آمدند و فرصتي براي تيرگي باقي نگذاشتند؛ چنان كه شب ها فانوس فريادهاي «الله اكبر» بر بام سرنوشت اين ملت، درخششي دو چندان يافت. هنوز بهمن به نيمه ي خود نرسيده بود كه فرشته ي موعود انقلاب در آسان خدايي كشور بال گشود و عطر كلامش جان فرزندان ملت را حيات دوباره اي بخشيد. امام آمد و انقلاب به لبخند پيروزي دل سپرد و دهه ي فجر، شكوه جاودانه اش به رخ طاغوتيان كشيد. خداوند متعال با دست هاي روح اللهي خود به ياري ما آمد. خورشيد در جشني بي غروب بربام روشن جهان ايستاده بود و تولد جمهوري گل محمدي را، نظاره مي كرد.


هلهله ي پيروزي در گوش خانه ها و خيابان ها پيچيد و عطر گلاب و صلوات، جان عاشقان را سرمست كرد و صميمي ترين فصل زندگي ما در بهمن آغاز شد و در سايه سار خورشيدي ترين مرد قرن با بارگاه تفضل و رحمت الهي راه يافتيم و جشن روشن آزادي را به بركت اين عطيه ي الهي، به تماشا ايستاديم.

 

خوش آمدى «روح الله»!
مى‌آيد؛ بر بام بلند آرزو و به جست‌وجوى شهيدانى كه مسيرش را با خون خويش مطهر كردند.
خانه‌هاى قلبمان، شانه‌هاى مهربان او را مى‌جويند تا در سايه خورشيدى‌اش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سيه مستان شب، با خنجر ظلم، سپيداران باغ را سر بريده‌اند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاى‌مان باز مى‌گرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشم‌انتظار دست نوازش تواند كه از بام بلند ديدار، بر خاطر مجروحشان بكشى، اى روح خدا!

 

طلوع فجر
اينك، برخيزيد اى شهيدان راه خدا؛ باغبان سبز عاطفه، براى دوباره روييدن دانه سرخ وجودتان، به ديدار آمده است. برخيزيد كه ذوالفقار عدالت، در دست فرزند على است! امروز، پرچم سه رنگ وطن، با نام سبز روح الله آغاز مى‌شود و با سپيدى صبح آزادى و سرخى خون عدالت خواهان، در مى‌آميزد تا بر قلّه‌هاى رفيع شرافت و صداقت سرزمينمان برافراشته شود. مبارك باد طلوع فجر، در گلزار وطن.


آن روز، پرنده آهنين، حامل فرشته‌اى بود كه بر فرودگاه چشمان منتظرانش مى‌نشست و جاده‌ها، شاخه شاخه گل در مسيرش مى‌ريختند تا باغبان بازگشته از سفر را استقبال كنند. گل‌ها، اشاره‌اى سرخ بود براى رسيدن او به بهشت زهرا؛ آنجا كه جوانان عاشق، قطعه به قطعه عشق خود را با نام و تاريخ شهادت، بر مزار پاكشان امضا كرده بودند.
... و سرانجام، روح خدا بر بلنداى سخن خويش، اشتياق ديدار را به اوج تماشا رساند. آن روز، زنگ اول مدرسه‌اى بود كه استاد عشق با درس «اللّه‌ اكبر»، تمام مسير را خلاصه مى‌كرد.

 

بهمن خونين جاويدان

نژاد هر تكبير، به خون و آگاهى مى‌رسد. وطن نيز با تكبيرهاى خون‌رنگ مردان، به حياتى دوباره رسيد. ما، از دلِ تك‌تكِ قصيده‌هاى قيام كرده، صداى خون را مى‌شنويم.
در رگ‌هاى انقلاب ما، شعر ايستادگى جارى است. ميان اين نغمه‌هاى بهشت زهرايى، شهيدان را مى‌شنويم كه زنده‌ترين فريادهاى روزگارانند.
از نقطه شروع مقدس خون‌ها پيدا بود كه قاعده ما بر پيروز شدن است.
شب رفت و سرود فجر، آهنگين است
از خون شهيد، فجر ما رنگين است

 

تو آمدى و بهار شد
آمدى، تا روزهايمان رنگ سربلندى بگيرد و دست‌هاى‌مان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شب‌هاى طولانى، طعم روز را فراموش نكنيم و به زيارت آفتاب برويم.
آمدى، تا پيروزى، فانوس شب‌هاى بى‌چراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادى‌مان.
تو كه آمدى، زمستان در برف‌هاى ناتمامش آب شد و بهار، در سينه‌هاى ما شكوفه زد.

 

ورود امام به ايران, عكس ورود امام به ايران

دل نوشته هايي به مناسبت 12 بهمن و ورود امام به ايران

 

درياى آزادى
خيابان‌ها راه افتاده بودند تا رود شوند و به درياى آزادى بپيوندند.
آسمان بر شانه‌هاى شهر آمده بود تا حس آسمانى بودن، در پرنده‌ها فراگير شود. پرنده‌ها، عطر پرواز را بر ديوارهاى نقش بسته به خون مى‌نوشتند. انسان، از سايه‌هايش فاصله مى‌گرفت تا آرمان شهر را بيافريند؛ در روزهايى كه بهار به سرنوشت زمستانى زمين فكر مى‌كرد.


مردى كه شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنيا به فرودگاه مهرآباد ختم مى‌شد. انگار دنيا مى‌خواست دوباره متولد شود! قدم كه بر پله‌هاى آمدن گذاشتى، پرواز بر شانه‌هاى ما نشست و عطر لبخندهاى ما، درختان را از پشت ديوارهاى برفى صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شكوفه‌ها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خويش را فراموش كند. با هر قطره خونى، شكوفه سيبى به زندگى لبخند زد و بهار، به باغچه‌ها رسيد.
كسى آمد تا جهان را تقسيم كند. كسى آمد، تا آينه‌ها را تقسيم كند و شب را به روز برساند و چراغ‌هاى اميد را در دل همه شب‌هاى تنهايى روشن كند. كسى آمد كه چشم‌هايش روشنى دل‌هايمان بود.

 

لبخند لحظه‌ها
باد، به يك بار تقويم سرنوشت را به هم زد. لحظه‌ها در سكوت مظلوميتشان لبخند زدند و بلوغ پنجره‌هاى سبز باغ را جشن گرفتند.
دقيقه‌هاى نوجوان انقلاب، قسم ياد كردند تا روزهاى خاكسترى دنيا را به ابديت بسپارند.
سوگند خوردند كه روى پاى غيرتشان بايستند و طاغوت و استكبار را عزادار باور پليدشان كنند.
سوگند خوردند كه داغ‌هاى كمرشكن و زخم‌هاى بى‌مرهم را التيام بخشند، مشق همت و اتحاد را در مسير ماه جارى كنند و از خُم ولايت، سيراب گردند. سوگند خوردند تا باورهاشان بيمه نشده، بى‌گدار به آب نزنند.
سوگند خوردند تا در سايه ايمان شعله‌ور و رهبرشان، تكليف تمام شمع‌هاى زمانه را روشن كنند.

 

با كوله‌بارى از نفس‌هاى سپيد
صبح، با كوله‌بارى از نفس‌هاى سپيد، دميد. ستاره‌ها، پنهان شدند و خورشيد، سوار بر سرير شعر، ظهور كرد.
باران، دامن گل‌هاى نوشكفته وجود را تكان داد و سبد سعادت را به دستشان هديه كرد.
ضريب نفس‌هاى صبح، با ضربان قلب عالم درآميخت و فرياد زد... .
طنين زلال حقيقت
تو آمدى.
تو آمدى، تا طنين حقيقت، از برج‌هاى سر به فلك كشيده تاريخ، به گوش برسد.
تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
تو آمدى، تا هيبت كاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاكستر شود.

از دل به دل

 

ورود امام به ايران, عكس ورود امام به ايران

 متن روز 12 بهمن،ورود امام به ايران

 

عطيه ي الهي
وقتي بهمن پنجاه و هفت رسيد، روزها به شتاب از پي آمدند و فرصتي براي تيرگي باقي نگذاشتند؛ چنان كه شب ها فانوس فريادهاي «الله اكبر» بر بام سرنوشت اين ملت، درخششي دو چندان يافت. هنوز بهمن به نيمه ي خود نرسيده بود كه فرشته ي موعود انقلاب در آسان خدايي كشور بال گشود و عطر كلامش جان فرزندان ملت را حيات دوباره اي بخشيد. امام آمد و انقلاب به لبخند پيروزي دل سپرد و دهه ي فجر، شكوه جاودانه اش به رخ طاغوتيان كشيد. خداوند متعال با دست هاي روح اللهي خود به ياري ما آمد. خورشيد در جشني بي غروب بربام روشن جهان ايستاده بود و تولد جمهوري گل محمدي را، نظاره مي كرد.


هلهله ي پيروزي در گوش خانه ها و خيابان ها پيچيد و عطر گلاب و صلوات، جان عاشقان را سرمست كرد و صميمي ترين فصل زندگي ما در بهمن آغاز شد و در سايه سار خورشيدي ترين مرد قرن با بارگاه تفضل و رحمت الهي راه يافتيم و جشن روشن آزادي را به بركت اين عطيه ي الهي، به تماشا ايستاديم.

 

خوش آمدى «روح الله»!
مى‌آيد؛ بر بام بلند آرزو و به جست‌وجوى شهيدانى كه مسيرش را با خون خويش مطهر كردند.
خانه‌هاى قلبمان، شانه‌هاى مهربان او را مى‌جويند تا در سايه خورشيدى‌اش، طعم خوش آزادى را بچشند.
اگرچه سيه مستان شب، با خنجر ظلم، سپيداران باغ را سر بريده‌اند، دست نوازش باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاى‌مان باز مى‌گرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشم‌انتظار دست نوازش تواند كه از بام بلند ديدار، بر خاطر مجروحشان بكشى، اى روح خدا!

 

طلوع فجر
اينك، برخيزيد اى شهيدان راه خدا؛ باغبان سبز عاطفه، براى دوباره روييدن دانه سرخ وجودتان، به ديدار آمده است. برخيزيد كه ذوالفقار عدالت، در دست فرزند على است! امروز، پرچم سه رنگ وطن، با نام سبز روح الله آغاز مى‌شود و با سپيدى صبح آزادى و سرخى خون عدالت خواهان، در مى‌آميزد تا بر قلّه‌هاى رفيع شرافت و صداقت سرزمينمان برافراشته شود. مبارك باد طلوع فجر، در گلزار وطن.


آن روز، پرنده آهنين، حامل فرشته‌اى بود كه بر فرودگاه چشمان منتظرانش مى‌نشست و جاده‌ها، شاخه شاخه گل در مسيرش مى‌ريختند تا باغبان بازگشته از سفر را استقبال كنند. گل‌ها، اشاره‌اى سرخ بود براى رسيدن او به بهشت زهرا؛ آنجا كه جوانان عاشق، قطعه به قطعه عشق خود را با نام و تاريخ شهادت، بر مزار پاكشان امضا كرده بودند.
... و سرانجام، روح خدا بر بلنداى سخن خويش، اشتياق ديدار را به اوج تماشا رساند. آن روز، زنگ اول مدرسه‌اى بود كه استاد عشق با درس «اللّه‌ اكبر»، تمام مسير را خلاصه مى‌كرد.

 

بهمن خونين جاويدان

نژاد هر تكبير، به خون و آگاهى مى‌رسد. وطن نيز با تكبيرهاى خون‌رنگ مردان، به حياتى دوباره رسيد. ما، از دلِ تك‌تكِ قصيده‌هاى قيام كرده، صداى خون را مى‌شنويم.
در رگ‌هاى انقلاب ما، شعر ايستادگى جارى است. ميان اين نغمه‌هاى بهشت زهرايى، شهيدان را مى‌شنويم كه زنده‌ترين فريادهاى روزگارانند.
از نقطه شروع مقدس خون‌ها پيدا بود كه قاعده ما بر پيروز شدن است.
شب رفت و سرود فجر، آهنگين است
از خون شهيد، فجر ما رنگين است

 

تو آمدى و بهار شد
آمدى، تا روزهايمان رنگ سربلندى بگيرد و دست‌هاى‌مان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شب‌هاى طولانى، طعم روز را فراموش نكنيم و به زيارت آفتاب برويم.
آمدى، تا پيروزى، فانوس شب‌هاى بى‌چراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادى‌مان.
تو كه آمدى، زمستان در برف‌هاى ناتمامش آب شد و بهار، در سينه‌هاى ما شكوفه زد.

 

ورود امام به ايران, عكس ورود امام به ايران

دل نوشته هايي به مناسبت 12 بهمن و ورود امام به ايران

 

درياى آزادى
خيابان‌ها راه افتاده بودند تا رود شوند و به درياى آزادى بپيوندند.
آسمان بر شانه‌هاى شهر آمده بود تا حس آسمانى بودن، در پرنده‌ها فراگير شود. پرنده‌ها، عطر پرواز را بر ديوارهاى نقش بسته به خون مى‌نوشتند. انسان، از سايه‌هايش فاصله مى‌گرفت تا آرمان شهر را بيافريند؛ در روزهايى كه بهار به سرنوشت زمستانى زمين فكر مى‌كرد.


مردى كه شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنيا به فرودگاه مهرآباد ختم مى‌شد. انگار دنيا مى‌خواست دوباره متولد شود! قدم كه بر پله‌هاى آمدن گذاشتى، پرواز بر شانه‌هاى ما نشست و عطر لبخندهاى ما، درختان را از پشت ديوارهاى برفى صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شكوفه‌ها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خويش را فراموش كند. با هر قطره خونى، شكوفه سيبى به زندگى لبخند زد و بهار، به باغچه‌ها رسيد.
كسى آمد تا جهان را تقسيم كند. كسى آمد، تا آينه‌ها را تقسيم كند و شب را به روز برساند و چراغ‌هاى اميد را در دل همه شب‌هاى تنهايى روشن كند. كسى آمد كه چشم‌هايش روشنى دل‌هايمان بود.

 

لبخند لحظه‌ها
باد، به يك بار تقويم سرنوشت را به هم زد. لحظه‌ها در سكوت مظلوميتشان لبخند زدند و بلوغ پنجره‌هاى سبز باغ را جشن گرفتند.
دقيقه‌هاى نوجوان انقلاب، قسم ياد كردند تا روزهاى خاكسترى دنيا را به ابديت بسپارند.
سوگند خوردند كه روى پاى غيرتشان بايستند و طاغوت و استكبار را عزادار باور پليدشان كنند.
سوگند خوردند كه داغ‌هاى كمرشكن و زخم‌هاى بى‌مرهم را التيام بخشند، مشق همت و اتحاد را در مسير ماه جارى كنند و از خُم ولايت، سيراب گردند. سوگند خوردند تا باورهاشان بيمه نشده، بى‌گدار به آب نزنند.
سوگند خوردند تا در سايه ايمان شعله‌ور و رهبرشان، تكليف تمام شمع‌هاى زمانه را روشن كنند.

 

با كوله‌بارى از نفس‌هاى سپيد
صبح، با كوله‌بارى از نفس‌هاى سپيد، دميد. ستاره‌ها، پنهان شدند و خورشيد، سوار بر سرير شعر، ظهور كرد.
باران، دامن گل‌هاى نوشكفته وجود را تكان داد و سبد سعادت را به دستشان هديه كرد.
ضريب نفس‌هاى صبح، با ضربان قلب عالم درآميخت و فرياد زد... .
طنين زلال حقيقت
تو آمدى.
تو آمدى، تا طنين حقيقت، از برج‌هاى سر به فلك كشيده تاريخ، به گوش برسد.
تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
تو آمدى، تا هيبت كاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاكستر شود.