خطبه بيست و چهارم از نهج البلاغه

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

خطبه بيست و چهارم از نهج البلاغه

(24) (293) از وصيت آن حضرت كه با اموال او چه كنند و آن را پس از بازگشت ازصفين مرقوم فرموده است (294)

در اين وصيت كه با اين عبارت شروع مى شود هذا ما امر به عبدالله على بن ابى طالب امير المومنين (295) فى ماله ابتغاء وجه الله ليولجه به الجنه و يعطيه به الامنه (اين چيزى است كه بنده خدا على بن ابى طالب ، امير المومنين ، درباره اموال خود دستور مى دهد و براى خشنودى خدا و اينكه او را به بهشت در آورد و امانش دهد.)

ابن ابى الحديد در شرح خطبه ، نخست چنين اظهار داشته است : طرفداران عثمان در اين مورد عتاب آغاز كرده و گفته اند ابوبكر مرد و دينار و درهمى باقى نگذارد و حال آنكه على عليه السلام در گذشت و اموال بسيارى از خود به جا گذارد و مقصود ايشان نخلستانها است . در پاسخ آنان گفته مى شود، همگان مى دانند كه على عليه السلام با دسترنج خود و به تن خويش در مدينه و ينبع و سويعه آبهاى فراوانى استخراج كرده و به عنوان صدقه جاريه براى مسلمانان وقف فرموده است و در حالى كه چيزى از آن در اختيارش باشد نمرده است .

مگر نمى بينى كه كتابهاى اخبار و سيره متضمن منازعه زيد بن على و عبدالله بن حسن در مورد سرپرستى اوقاف و صدقات على عليه السلام است ، و على عليه السلام هيچ چيزى نه كم و نه بيش براى فرزندانش به ارث نگذاشته است جز بردگان و كنيزكانش و هفتصد درهم از مقررى خود كه آن را هم براى خريدن خادمى براى اهل خانه خويش كنار نهاده بود و بهاى آن خادم بيست و هشت دينار بود.

به حساب آنكه هر صد درهم چهار دينار باشد و در آن هنگام چنين معامله مى شده است . وانگهى اگر ابوبكر چيزى ميراث ننهاده است ، نه كم و نه بيش ، بدين سبب است كه چندان زندگى نكرده است ، اگر او هم بيشتر زنده مى ماند بدون ترديد ميراث باقى مى نهاد.

 مگر نمى بينى كه عمر براى ام كلثوم چهل هزار درهم مهر قرار داد و به او پرداخت كرد و اين بدين سبب است كه اينان عمرى درازتر داشتند، بر گروهى از ايشان سودهاى بازرگانى فرو ريخت و گروهى ديگر از صحابه به آبادى زمين و كشاورزى پرداختند و گروهى ديگر از سهم غنايم و منافع عمومى داراى روزى و ثروت فراوان شدند.

و امير المومنين على عليه السلام ثروت بيشترى داشته است از اين سبب كه به دست خويش كار و كشاورزى و آبيارى و احداث نخلستان مى فرمود و همه اين كارها را به نفس شريف خويش انجام مى داد.

 وانگهى هيچ چيز از آن را نه كم و نه بيشى براى خود و روزگار خود و اعقاب خود نيندوخت و اموالش همه وقف و صدقه بود. پيامبر صلى الله عليه و آله هم رحلت فرمود، در حالى كه داراى زمينهاى زراعتى فراوانى در خيبر و فدك و محل سكونت بنى نضير بود و داراى نخلستان و آب و زمين بسيار ديگرى در طائف بود كه فقط طبق خبر واحدى ، كه آن را ابوبكر نقل كرده است ، پس از رحلت آن حضرت صدقه و وقف بر مسلمانان بوده است .

بنابر اين اگر بتوان به سبب دارا بودن آب و زمين و نخلستان بر على عليه السلام عيب گرفت ، نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله هم همين سخن را بايد گفت و اين كفر و الحاد است و اگر فرض شود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آن را صدقه قرار داده و وقف فرموده است ، همان طور كه گفته شد اين خبر را كسى جز يك تن از مسلمانان - ابوبكر - روايت نكرده است و حال آنكه در مورد اموال على عليه السلام به روزگار زنده بودنش اين موضوع در نظر همه مسلمانان مدينه ثابت شده بود كه وقف و صدقه است و در اين صورت بر آن حضرت هيچ تهمتى در اين باره وارد نيست و او از هر تهمتى به دور است .

ابن ابى الحديد سپس مى گويد: على عليه السلام ولايت و سرپرستى اموال صدقه و وقف خود را به پسر خود حسن عليه السلام واگذار كرده و به او اجازه داده است از در آمد آن به صورت پسنديده ، يعنى دور از اسراف ، بهره مند شود و به ميزان نياز خود همان گونه كه كارگزاران زكات از منافع واصل آن بهره مى برد، بهره مند باشد. همان گونه كه خداوند متعال در مورد مصرف زكات و صدقات فرموده است و براى كار گزاران آن . (296)

على عليه السلام سپس فرموده است : اگر حسن مرد و حسين پس از او زنده بود سرپرستى امور صدقات با حسين عليه السلام است و بايد آن را در همان مصارفى كه حسن عليه السلام صرف مى كرده است صرف كند.

 على عليه السلام تصريح فرموده است كه براى اين دو پسرش هم سهم آنان را منافع صدقات همچون فرزندان ديگر محفوظ است . اين سخن را از اين جهت فرموده است كه ممكن است كسى گمان كند آن دو چون سرپرست و ناظر مصرف نافع آن صدقات هستند، از اينكه سهمى چون ديگر فرزندان داشته باشند محروم هستند و بايد منافع آن بين ديگر فرزندانى كه سرپرستى صدقات را بر عهده ندارند تقسيم شود.

سپس درباره علت اعطاى سرپرستى صدقات به اين دو فرموده است كه به سبب شرافتى كه آن دو از لحاظ نسبت به رسول خدا دارند اين كار را انجام داده ام و خواسته ام با قرار دادن اين سرپرستى براى دو نوه پيامبر به رسول خدا تقرب جويم و در اين سخن رمز و اعتراضى نهفته است نسبت به كسانى كه فرماندهى حكومت را از خاندان پيامبر در ربودند آن هم با وجود داشتن كسى كه براى حكومت شايسته بوده است .

 يعنى سزاوارتر و لايق تر براى مسلمانان اين بوده است كه پس از رسول خدا به منظور تقرب به پيامبر و گرامى داشتن حرمت و اطاعت او و احترام به منزلت آن حضرت ، حكومت را براى افراد خاندان پيامبر بگذارند و اجازه ندهند كه وارثان رسول خدا رعيت باشند و اشخاص دور و كسانى كه از شجره و ريشه پيامبر نيستند بر آنان حاكم باشند.

 مگر نمى بينى اگر سلطان و حاكم مسلمانان از خاندان پيامبر باشد هيبت و حرمت رسالت و نبوت در سينه هاى مردم بزرگتر و بيشتر است و در صورتى كه سلطان اعظم مسلمانان از صاحب شريعت داراى نسب دورى باشد در سينه هاى مردم چنان هيبت و جلالى نسبت به مقام پيامبرى احساس نمى شود.

سپس شرط كرده است كه كسى كه سرپرست اين اموال و صدقات است بايد درختان را همچنان پا برجا بدارد و از در آمد ميوه هاى آن هزينه كند و نبايد درختان خرما و ديگر درختان ميوه دار را قطع كند كه از فروش چوب آن بهره مند گردد و اين كار موجب خرابى نخلستان و از بين رفتن ارزش زمين مى گردد. ابن ابى الحديد در ادامه چند نكته فقهى درباره كنيزكان فرزند دار يا حامله را كه امير المومنين در اين وصيت خود مورد اشاره قرار داده اند طرح كرده است كه خارج از بحث ماست .

 

جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه جلد 6

نويسنده : ابن ابى الحديد

ترجمه و تحشيه : دكتر محمود مهدوى دامغانى

منبع: غدير

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.