مقام زن

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

مقام زن

منابع مقاله: مجموعه آثار جلد نوزدهم ، مطهري، مرتضي ؛

اسلام زن را چگونه موجودي مي داند؟آيا از نظر شرافت و حيثيت انساني او رابرابر با مرد مي داند و يا او را جنس پست تر مي شمارد؟اين پرسشي است كه اكنون مي خواهيم به پاسخ آن بپردازيم.

فلسفه خاص اسلام درباره حقوق خانوادگي

اسلام در مورد حقوق خانوادگي زن و مرد فلسفه خاصي دارد كه با آنچه درچهارده قرن پيش مي گذشته و با آنچه در جهان امروز مي گذرد مغايرت دارد.اسلام براي زن و مرد در همه موارد يك نوع حقوق و يك نوع وظيفه و يك نوع مجازات قائل نشده است;پاره اي از حقوق و تكاليف و مجازاتها را براي مرد مناسبتر دانسته وپاره اي از آنها را براي زن،و در نتيجه در مواردي براي زن و مرد وضع مشابه و درموارد ديگر وضع نامشابهي در نظر گرفته است.

چرا؟روي چه حسابي؟آيا بدان جهت است كه اسلام نيز مانند بسياري ازمكتبهاي ديگر نظريات تحقير آميزي نسبت به زن داشته و زن را جنس پست ترمي شمرده است و يا علت و فلسفه ديگري دارد؟

مكرر در نطقها و سخنرانيها و نوشته هاي پيروان سيستمهاي غربي شنيده و خوانده ايد كه مقررات اسلامي را در مورد مهر و نفقه و طلاق و تعدد زوجات و امثال اينها به عنوان تحقير و توهيني نسبت به جنس زن ياد كرده اند;چنين وانمود مي كنند كه اين امور هيچ دليلي ندارد جز اينكه فقط جانب مرد رعايت شده است.

مي گويند تمام مقررات و قوانين جهان قبل از قرن بيستم بر اين پايه است كه مردجنسا شريفتر از زن است و زن براي استفاده و استمتاع مرد آفريده شده است،حقوق اسلامي نيز بر محور مصالح و منافع مرد دور مي زند.

مي گويند اسلام دين مردان است و زن را انسان تمام عيار نشناخته و براي اوحقوقي كه براي يك انسان لازم است وضع نكرده است.اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مي دانست تعدد زوجات را تجويز نمي كرد،حق طلاق را به مرد نمي داد، شهادت دو زن را با يك مرد برابر نمي كرد،رياست خانواده را به شوهر نمي داد،ارث زن را مساوي با نصف ارث مرد نمي كرد، براي زن قيمت به نام مهر قائل نمي شد،به زن استقلال اقتصادي و اجتماعي مي داد و او را جيره خوار و واجب النفقه مرد قرارنمي داد.اينها مي رساند كه اسلام نسبت به زن نظريات تحقير آميزي داشته است و او راوسيله و مقدمه براي مرد مي دانسته است.مي گويند اسلام با اينكه دين مساوات است واصل مساوات را در جاهاي ديگر رعايت كرده است،در مورد زن و مرد رعايت نكرده است.

مي گويند اسلام براي مردان امتياز حقوقي و ترجيح حقوقي قائل شده است و اگرامتياز و ترجيح حقوقي براي مردان قائل نبود مقررات بالا را وضع نمي كرد.

اگر بخواهيم به استدلال اين آقايان شكل منطقي ارسطويي بدهيم به اين صورت درمي آيد:اگر اسلام زن را انسان تمام عيار مي دانست حقوق مشابه و مساوي با مرد براي او وضع مي كرد،لكن حقوق مشابه و مساوي براي او قائل نيست،پس زن را يك انسان واقعي نمي شمارد.

 

تساوي يا تشابه؟

اصلي كه در اين استدلال به كار رفته اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد درحيثيت و شرافت انساني،يكساني و تشابه آنها در حقوق است.مطلبي هم كه از نظرفلسفي بايد انگشت روي آن گذاشت اين است كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت انساني چيست؟آيا لازمه اش اين است كه حقوقي مساوي يكديگر داشته باشند به طوري كه ترجيح و امتياز حقوقي در كار نباشد؟يا لازمه اش اين است كه حقوق زن و مرد علاوه بر تساوي و برابري،متشابه و يكنواخت هم بوده باشند و هيچ گونه تقسيم كار و تقسيم وظيفه اي در كار نباشد؟شك نيست كه لازمه اشتراك زن و مرد درحيثيت انساني و برابري آنها از لحاظ انسانيت،برابري آنها در حقوق انساني است اماتشابه آنها در حقوق چطور؟

اگر بنا بشود تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و در افكار وآراء فلسفي كه از ناحيه آنها مي رسد به خود اجازه فكر و انديشه بدهيم،اول بايدببينيم آيا لازمه تساوي حقوق تشابه حقوق هم هست يا نه؟تساوي غير از تشابه است;تساوي برابري است و تشابه يكنواختي.ممكن است پدري ثروت خود را به طوري متساوي ميان فرزندان خود تقسيم كند اما به طور متشابه تقسيم نكند.مثلا ممكن است اين پدر چند قلم ثروت داشته باشد:هم تجارتخانه داشته باشد و هم ملك مزروعي و هم مستغلات اجاري،ولي نظر به اينكه قبلا فرزندان خود را استعداديابي كرده است،در يكي ذوق و سليقه تجارت ديده است و در ديگري علاقه به كشاورزي ودر سومي مستغل داري،هنگامي كه مي خواهد ثروت خود را در حيات خود ميان فرزندان تقسيم كند،با در نظر گرفتن اينكه آنچه به همه فرزندان مي دهد از لحاظ ارزش مساوي با يكديگر باشد و ترجيح و امتيازي از اين جهت در كار نباشد،به هركدام از فرزندان خود همان سرمايه را مي دهد كه قبلا در آزمايش استعداديابي آن رامناسب يافته است.

كميت غير از كيفيت است،برابري غير از يكنواختي است.آنچه مسلم است اين است كه اسلام حقوق يكجور و يكنواختي براي زن و مرد قائل نشده است،ولي اسلام هرگز امتياز و ترجيح حقوقي براي مردان نسبت به زنان قائل نيست.اسلام اصل مساوات انسانها را درباره زن و مرد نيز رعايت كرده است.اسلام با تساوي حقوق زن و مرد مخالف نيست،با تشابه حقوق آنها مخالف است.

كلمه «تساوي »و«مساوات »چون مفهوم برابري و عدم امتياز در آنها گنجانيده شده است جنبه «تقدس »پيدا كرده اند،جاذبه دارند،احترام شنونده را جلب مي كنند،خصوصا اگر با كلمه «حقوق »توام گردند.

تساوي حقوق!چه تركيب قشنگ و مقدسي!چه كسي است كه وجداني و فطرت پاكي داشته باشد و در مقابل اين دو كلمه خاضع نشود؟!

اما نمي دانم چرا كار ما-كه روزي پرچمدار علم و فلسفه و منطق در جهان بوده ايم-بايد به آنجا بكشد كه ديگران بخواهند نظريات خود را در باب «تشابه حقوق زن ومرد»با نام مقدس «تساوي حقوق »به ما تحميل كنند؟!اين درست مثل اين است كه يك نفر لبو فروش بخواهد لبو بفروشد اما به نام گلابي تبليغ كند.

آنچه مسلم است اين است كه اسلام در همه جا براي زن و مرد حقوق مشابهي وضع نكرده است،همچنانكه در همه موارد براي آنها تكاليف و مجازاتهاي مشابهي نيز وضع نكرده است.اما آيا مجموع حقوقي كه براي زن قرار داده ارزش كمتري دارد از آنچه براي مردان قرار داده؟البته خير،چنانكه ثابت خواهيم كرد.

در اينجا سؤال دومي پيدا مي شود و آن اينكه علت اينكه اسلام حقوق زن و مرد رادر بعضي موارد،نامشابه قرار داده چيست؟چرا آنها را مشابه يكديگر قرار نداده است؟آيا اگر حقوق زن و مرد،هم مساوي باشد و هم مشابه بهتر است يا اينكه فقطمساوي باشد و مشابه نباشد.براي بررسي كامل اين مطلب لازم است كه در سه قسمت بحث كنيم:

1.نظر اسلام درباره مقام انساني زن از نظر خلقت و آفرينش.

2.تفاوتهايي كه در خلقت زن و مرد هست براي چه هدفهايي است؟آيا اين تفاوتهاسبب مي شود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعي و فطري وضع نامشابهي داشته باشنديا نه؟

3.تفاوتهايي كه در مقررات اسلامي ميان زن و مرد هست كه آنها را در بعضي قسمتها در وضع نامشابهي قرار مي دهد بر اساس چه فلسفه اي است؟آيا آن فلسفه هاهنوز هم به استحكام خود باقي است يا نه؟

مقام زن در جهان بيني اسلامي

اما قسمت اول.قرآن تنها مجموعه قوانين نيست.محتويات قرآن صرفا يك سلسله مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نيست.در قرآن،هم قانون است و هم تاريخ و هم موعظه و هم تفسير خلقت و هم هزاران مطلب ديگر.قرآن همان طوري كه در مواردي به شكل بيان قانون دستور العمل معين مي كند و در جاي ديگر وجود و هستي را تفسير مي كند،راز خلقت زمين و آسمان و گياه و حيوان و انسان و راز موتها وحياتها،عزتها و ذلتها،ترقيها و انحطاطها،ثروتها و فقرها را بيان مي كند.

قرآن كتاب فلسفه نيست،اما نظر خود را درباره جهان و انسان و اجتماع-كه سه موضوع اساسي فلسفه است-به طور قاطع بيان كرده است.قرآن به پيروان خود تنهاقانون تعليم نمي دهد و صرفا به موعظه و پند و اندرز نمي پردازد بلكه با تفسير خلقت به پيروان خود طرز تفكر و جهان بيني مخصوص مي دهد.زير بناي مقررات اسلامي درباره امور اجتماعي از قبيل مالكيت،حكومت،حقوق خانوادگي و غيره همانا تفسيري است كه از خلقت و اشياء مي كند.

از جمله مسائلي كه در قرآن كريم تفسير شده موضوع خلقت زن و مرد است.قرآن در اين زمينه سكوت نكرده و به ياوه گويان مجال نداده است كه از پيش خود براي مقررات مربوط به زن و مرد فلسفه بتراشند و مبناي اين مقررات را نظر تحقير آميزاسلام نسبت به زن معرفي كنند.اسلام،پيشاپيش نظر خود را درباره زن بيان كرده است.

اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن درباره خلقت زن و مرد چيست،لازم است به مساله سرشت زن و مرد-كه در ساير كتب مذهبي نيز مطرح است-توجه كنيم.قرآن نيز دراين موضوع سكوت نكرده است.بايد ببينيم قرآن زن و مرد را يك سرشتي مي داند يادو سرشتي;يعني آيا زن و مرد داراي يك طينت و سرشت مي باشند و يا داراي دوطينت و سرشت؟ قرآن با كمال صراحت در آيات متعددي مي فرمايد كه زنان را ازجنس مردان و از سرشتي نظير سرشت مردان آفريده ايم. قرآن درباره آدم اول مي گويد:«همه شما را از يك پدر آفريديم و جفت آن پدر را از جنس خود او قرارداديم »(سوره نساء آيه 1) .درباره همه آدميان مي گويد:«خداوند از جنس خود شمابراي شما همسر آفريد»(سوره نساء و سوره نحل و سوره روم).

در قرآن از آنچه در بعضي از كتب مذهبي هست كه زن از مايه اي پست تر از مايه مرد آفريده شده و يا اينكه به زن جنبه طفيلي و چپي داده اند و گرفته اند كه همسر آدم اول از عضوي از اعضاي طرف چپ او آفريده شده،اثر و خبري نيست. عليهذا دراسلام نظريه تحقير آميزي نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد.

 

يكي ديگر از نظريات تحقير آميزي كه در گذشته وجود داشته است و در ادبيات جهان آثار نامطلوبي بجا گذاشته است اين است كه زن عنصر گناه است،از وجود زن شر و وسوسه برمي خيزد،زن شيطان كوچك است.مي گويند در هر گناه و جنايتي كه مردان مرتكب شده اند زني در آن دخالت داشته است.مي گويند مرد در ذات خود از گناه مبراست و اين زن است كه مرد را به گناه مي كشاند.مي گويند شيطان مستقيما دروجود مرد راه نمي يابد و فقط از طريق زن است كه مردان را مي فريبد;شيطان زن راوسوسه مي كند و زن مرد را.مي گويند آدم اول كه فريب شيطان را خورد و از بهشت سعادت بيرون رانده شد،از طريق زن بود;شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را.

قرآن داستان بهشت آدم را مطرح كرده ولي هرگز نگفته كه شيطان يا مار حوا رافريفت و حوا آدم را.قرآن نه حوا را به عنوان مسؤول اصلي معرفي مي كند و نه او را ازحساب خارج مي كند.قرآن مي گويد:به آدم گفتيم خودت و همسرت در بهشت سكني گزينيد و از ميوه هاي آن بخوريد.قرآن آنجا كه پاي وسوسه شيطان را به ميان مي كشدضميرها را به شكل «تثنيه »مي آورد،مي گويد فوسوس لهما الشيطان (1) شيطان آندو راوسوسه كرد فدليهما بغرور (2) شيطان آندو را به فريب راهنمايي كرد و قاسمهما اني لكمالمن الناصحين (3) يعني شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آنها رانمي خواهد.

به اين ترتيب قرآن با يك فكر رايج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنارجهان بقايايي دارد،سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از اين اتهام كه عنصروسوسه و گناه و شيطان كوچك است مبرا كرد.

يكي ديگر از نظريات تحقيرآميزي كه نسبت به زن وجود داشته است در ناحيه استعدادهاي روحاني و معنوي زن است;مي گفتند زن به بهشت نمي رود،زن مقامات معنوي و الهي را نمي تواند طي كند،زن نمي تواند به مقام قرب الهي آن طور كه مردان مي رسند برسد.قرآن در آيات فراواني تصريح كرده است كه پاداش اخروي و قرب الهي به جنسيت مربوط نيست،به ايمان و عمل مربوط است،خواه از طرف زن باشد ويا از طرف مرد.قرآن در كنار هر مرد بزرگ و قديسي از يك زن بزرگ و قديسه يادمي كند.از همسران آدم و ابراهيم و از مادران موسي و عيسي در نهايت تجليل ياد كرده است.اگر همسران نوح و لوط را به عنوان زناني ناشايسته براي شوهرانشان ذكرمي كند،از زن فرعون نيز به عنوان زن بزرگي كه گرفتار مرد پليدي بوده است غفلت نكرده است.گويي قرآن خواسته است در داستانهاي خود توازن را حفظ كند و قهرمانان داستانها را منحصر به مردان ننمايد.

قرآن درباره مادر موسي مي گويد:ما به مادر موسي وحي فرستاديم كه كودك راشير بده و هنگامي كه بر جان او بيمناك شدي او را به دريا بيفكن و نگران نباش كه ما اورا به سوي تو باز پس خواهيم گردانيد.

قرآن درباره مريم،مادر عيسي،مي گويد:كار او به آنجا كشيده شده بود كه درمحراب عبادت همواره ملائكه با او سخن مي گفتند و گفت و شنود مي كردند،از غيب براي او روزي مي رسيد،كارش از لحاظ مقامات معنوي آنقدر بالا گرفته بود كه پيغمبرزمانش را در حيرت فرو برده،او را پشت سر گذاشته بود،زكريا در مقابل مريم مات ومبهوت مانده بود.

در تاريخ خود اسلام زنان قديسه و عاليقدر فراوانند.كمتر مردي است به پايه خديجه برسد،و هيچ مردي جز پيغمبر و علي به پايه حضرت زهرا نمي رسد.حضرت زهرا بر فرزندان خود كه امامند و بر پيغمبران غير از خاتم الانبياء برتري دارد. اسلام در سير من الخلق الي الحق يعني در حركت و مسافرت به سوي خدا هيچ تفاوتي ميان زن و مرد قائل نيست.تفاوتي كه اسلام قائل است در سير من الحق الي الخلق است،دربازگشت از حق به سوي مردم و تحمل مسؤوليت پيغامبري است كه مرد را براي اين كار مناسبتر دانسته است.

يكي ديگر از نظريات تحقيرآميزي كه نسبت به زن وجود داشته است،مربوط است به رياضت جنسي و تقدس تجرد و عزوبت.چنانكه مي دانيم در برخي آيينها رابطه جنسي ذاتا پليد است.به عقيده پيروان آن آيينها تنها كساني به مقامات معنوي نايل مي گردند كه همه عمر مجرد زيست كرده باشند.يكي از پيشوايان معروف مذهبي جهان مي گويد:«با تيشه بكارت درخت ازدواج را از بن بركنيد».همان پيشوايان ازدواج را فقط از جنبه دفع افسد به فاسد اجازه مي دهند;يعني مدعي هستند كه چون غالب افراد قادر نيستند با تجرد صبر كنند و اختيار از كفشان ربوده مي شود و گرفتارفحشا مي شوند و با زنان متعددي تماس پيدا مي كنند،پس بهتر است ازدواج كنند تا بابيش از يك زن در تماس نباشند.ريشه افكار رياضت طلبي و طرفداري از تجرد وعزوبت،بدبيني به جنس زن است;محبت زن را جزء مفاسد بزرگ اخلاقي به حساب مي آورند.

اسلام با اين خرافه سخت نبرد كرد;ازدواج را مقدس و تجرد را پليد شمرد.اسلام دوست داشتن زن را جزء اخلاق انبيا معرفي كرد و گفت:«من اخلاق الانبياء حب النساء».پيغمبر اكرم مي فرمود:من به سه چيز علاقه دارم:بوي خوش،زن،نماز.

برتراند راسل مي گويد:در همه آيينها نوعي بدبيني به علاقه جنسي يافت مي شودمگر در اسلام;اسلام از نظر مصالح اجتماعي حدود و مقرراتي براي اين علاقه وضع كرده اما هرگز آن را پليد نشمرده است.

يكي ديگر از نظريات تحقير آميزي كه درباره زن وجود داشته اين است كه مي گفته اند زن مقدمه وجود مرد است و براي مرد آفريده شده است.

اسلام هرگز چنين سخني ندارد.اسلام اصل علت غايي را در كمال صراحت بيان مي كند.اسلام با صراحت كامل مي گويد زمين و آسمان،ابر و باد،گياه و حيوان،همه براي انسان آفريده شده اند اما هرگز نمي گويد زن براي مرد آفريده شده است. اسلام مي گويد هر يك از زن و مرد براي يكديگر آفريده شده اند: هن لباس لكم و انتم لباس لهن (4) زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زينت و پوشش آنها.اگر قرآن زن رامقدمه مرد و آفريده براي مرد مي دانست قهرا در قوانين خود اين جهت را در نظرمي گرفت ولي چون اسلام از نظر تفسير خلقت چنين نظري ندارد و زن را طفيلي وجودمرد نمي داند،در مقررات خاص خود درباره زن و مرد به اين مطلب نظر نداشته است.

يكي ديگر از نظريات تحقير آميزي كه در گذشته درباره زن وجود داشته اين است كه زن را از نظر مرد يك شر و بلاي اجتناب ناپذير مي دانسته اند.بسياري از مردان باهمه بهره هايي كه از وجود زن مي برده اند او را تحقير و مايه بدبختي و گرفتاري خودمي دانسته اند.قرآن كريم مخصوصا اين مطلب را تذكر مي دهد كه وجود زن براي مردخير است،مايه سكونت و آرامش دل اوست.

يكي ديگر از آن نظريات تحقير آميز اين است كه سهم زن را در توليد فرزند بسيارناچيز مي دانسته اند.اعراب جاهليت و بعضي از ملل ديگر مادر را فقط به منزله ظرفي مي دانسته اند كه نطفه مرد را-كه بذر اصلي فرزند است-در داخل خود نگه مي دارد ورشد مي دهد.در قرآن ضمن آياتي كه مي گويد شما را از مرد و زني آفريديم و برخي آيات ديگر كه در تفاسير توضيح داده شده است،به اين طرز تفكر خاتمه داده شده است.

از آنچه گفته شد معلوم شد اسلام از نظر فكر فلسفي و از نظر تفسير خلقت،نظرتحقيرآميزي نسبت به زن نداشته ست بلكه آن نظريات را مردود شناخته است.اكنون نوبت اين است كه بدانيم فلسفه عدم تشابه حقوقي زن و مرد چيست.

تشابه نه و تساوي آري

گفتيم اسلام در روابط و حقوق خانوادگي زن و مرد فلسفه خاصي دارد كه با آنچه در چهارده قرن پيش مي گذشته مغايرت دارد و با آنچه در جهان امروز مي گذرد نيزمطابقت ندارد.

گفتيم از نظر اسلام اين مساله هرگز مطرح نيست كه آيا زن و مرد دو انسان متساوي در انسانيت هستند يا نه؟و آيا حقوق خانوادگي آنها بايد ارزش مساوي با يكديگرداشته باشند يا نه؟از نظر اسلام زن و مرد هر دو انسانند و از حقوق انساني متساوي بهره مندند.

آنچه از نظر اسلام مطرح است اين است كه زن و مرد به دليل اينكه يكي زن است وديگري مرد،در جهات زيادي مشابه يكديگر نيستند،جهان براي آنها يكجور نيست،خلقت و طبيعت آنها را يكنواخت نخواسته است،و همين جهت ايجاب مي كند كه ازلحاظ بسياري از حقوق و تكاليف و مجازاتها وضع مشابهي نداشته باشند.در دنياي غرب،اكنون سعي مي شود ميان زن و مرد از لحاظ قوانين و مقررات و حقوق و وظايف وضع واحد و مشابهي به وجود آورند و تفاوتهاي غريزي و طبيعي زن و مرد را ناديده بگيرند.تفاوتي كه ميان نظر اسلام و سيستمهاي غربي وجود دارد در اينجاست.عليهذاآنچه اكنون در كشور ما ميان طرفداران حقوق اسلامي از يك طرف و طرفداران پيروي از سيستمهاي غربي از طرف ديگر مطرح است مساله وحدت و تشابه حقوق زن و مرد است نه تساوي حقوق آنها.كلمه «تساوي حقوق »يك مارك تقلبي است كه مقلدان غرب بر روي اين ره آورد غربي چسبانيده اند.

اين بنده هميشه در نوشته ها و كنفرانسها و سخنرانيهاي خود از اينكه اين مارك تقلبي را استعمال كنم و اين فرضيه را-كه جز ادعاي تشابه و تماثل حقوق زن و مردنيست-به نام تساوي حقوق ياد كنم اجتناب داشته ام.

من نمي گويم در هيچ جاي دنيا ادعاي تساوي حقوق زن و مرد معني نداشته وندارد و همه قوانين گذشته و حاضر جهان حقوق زن و مرد را بر مبناي ارزش مساوي وضع كرده اند و فقط مشابهت را از ميان برده اند.

خير،چنين ادعايي ندارم.اروپاي قبل از قرن بيستم بهترين شاهد است.در اروپاي قبل از قرن بيستم زن قانونا و عملا فاقد حقوق انساني بود;نه حقوقي مساوي با مردداشت و نه مشابه با او.در نهضت عجولانه اي كه در كمتر از يك قرن اخير به نام زن وبراي زن در اروپا صورت گرفت،زن كم و بيش حقوقي مشابه با مرد پيدا كرد،اما باتوجه به وضع طبيعي و احتياجات جسمي و روحي زن،هرگز حقوق مساوي با مردپيدا نكرد زيرا زن اگر بخواهد حقوقي مساوي حقوق مرد و سعادتي مساوي سعادت مرد پيدا كند راه منحصرش اين است كه مشابهت حقوقي را از ميان بردارد،براي مردحقوقي متناسب با مرد و براي خودش حقوقي متناسب با خودش قائل شود.تنها ازاين راه است كه وحدت و صميميت واقعي ميان مرد و زن برقرار مي شود و زن ازسعادتي مساوي با مرد بلكه بالاتر از آن برخوردار خواهد شد و مردان از روي خلوص و بدون شائبه اغفال و فريبكاري براي زنان حقوق مساوي و احيانا بيشتر ازخود قائل خواهند شد.

و همچنين من هرگز ادعا نمي كنم حقوقي كه عملا در اجتماع به ظاهر اسلامي مانصيب زن مي شد ارزش مساوي با حقوق مردان داشته است.بارها گفته ام كه لازم وضروري است به وضع زن امروز رسيدگي كامل بشود و حقوق فراواني كه اسلام به زن اعطا كرده و در طول تاريخ عملا متروك شده به او باز پس داده شود،نه اينكه با تقليد وتبعيت كوركورانه از روش مردم غرب-كه هزاران بدبختي براي خود آنها به وجودآورده-نام قشنگي روي يك فرضيه غلط بگذاريم و بدبختيهاي نوع غربي را بربدبختيهاي نوع شرقي زن بيفزاييم.ادعاي ما اين است كه عدم تشابه حقوق زن و مرد در حدودي كه طبيعت زن و مرد را در وضع نامشابهي قرار داده است،هم با عدالت وحقوق فطري بهتر تطبيق مي كند و هم سعادت خانوادگي را بهتر تامين مي نمايد و هم اجتماع را بهتر به جلو مي برد.

كاملا توجه داشته باشيد ما مدعي هستيم كه لازمه عدالت و حقوق فطري و انساني زن و مرد عدم تشابه آنها در پاره اي از حقوق است.پس بحث ما صد در صد جنبه فلسفي دارد،به فلسفه حقوق مربوط است،به اصلي مربوط است به نام اصل «عدل » كه يكي از اركان كلام و فقه اسلامي است.اصل عدل همان اصلي است كه قانون تطابق عقل و شرع را در اسلام به وجود آورده است;يعني از نظر فقه اسلامي-و لا اقل فقه شيعه-اگر ثابت شود كه عدل ايجاب مي كند فلان قانون بايد چنين باشد نه چنان و اگرچنان باشد ظلم است و خلاف عدالت است،ناچار بايد بگوييم حكم شرع هم همين است.زيرا شرع اسلام طبق اصلي كه خود تعليم داده هرگز از محور عدالت و حقوق فطري و طبيعي خارج نمي شود.

علماي اسلام با تبيين و توضيح اصل «عدل »پايه فلسفه حقوق را بنا نهادند،گواينكه در اثر پيشامدهاي ناگوار تاريخي نتوانستند راهي را كه باز كرده بودند ادامه دهند.توجه به حقوق بشر و به اصل عدالت به عنوان اموري ذاتي و تكويني و خارج ازقوانين قراردادي،اولين بار به وسيله مسلمين عنوان شد;پايه حقوق طبيعي و عقلي راآنها بنا نهادند.

اما مقدر چنين بود كه آنها كار خود را ادامه ندهند و پس از تقريبا هشت قرن دانشمندان و فيلسوفان اروپايي آن را دنبال كنند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند;از يك سو فلسفه هاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي به وجود آورند و از سوي ديگر افراد و اجتماعات و ملتها را به ارزش حيات و زندگي و حقوق انساني آنها آشناسازند،نهضتها و حركتها و انقلابها به وجود آورند و چهره جهان را عوض كنند.

به نظر من گذشته از علل تاريخي يك علت رواني و منطقه اي نيز دخالت داشت دراينكه مشرق اسلامي مساله حقوق عقلي را كه خود پايه نهاده بود دنبال نكند.يكي ازتفاوتهاي روحيه شرقي و غربي در اين است كه شرق تمايل به اخلاق دارد و غرب به حقوق،شرق شيفته اخلاق است و غرب شيفته حقوق;شرقي به حكم طبيعت شرقي خودش انسانيت خود را در اين مي شناسد كه عاطفه بورزد،گذشت كند،همنوعان خود را دوست بدارد،جوانمردي به خرج دهد اما غربي انسانيت خود را در اين مي بيند كه حقوق خود را بشناسد و از آن دفاع كند و نگذارد ديگري به حريم حقوق اوپا بگذارد.

بشريت،هم به اخلاق نياز دارد و هم به حقوق.انسانيت،هم به حقوق وابسته است و هم به اخلاق;هيچ كدام از حقوق و اخلاق به تنهايي معيار انسانيت نيست.

دين مقدس اسلام اين امتياز بزرگ را دارا بوده و هست كه حقوق و اخلاق را توامامورد عنايت قرار داده است.در اسلام همچنانكه گذشت و صميميت و نيكي به عنوان اموري اخلاقي «مقدس »شمرده مي شوند،آشنايي با حقوق و دفاع از حقوق نيز«مقدس »و انساني محسوب مي شود و اين داستان مفصلي دارد كه اكنون وقت توضيح آن نيست.

اما روحيه خاص شرقي كار خود را كرد.با آنكه در آغاز كار حقوق و اخلاق را باهم از اسلام گرفت،تدريجا حقوق را رها و توجهش را به اخلاق محصور كرد.

غرض اين است:مساله اي كه اكنون با آن روبرو هستيم يك مساله حقوقي است،يك مساله فلسفي و عقلي است،يك مساله استدلالي و برهاني است،مربوط است به حقيقت عدالت و طبيعت حقوق.عدالت و حقوق قبل از آن كه قانوني در دنيا وضع شود وجود داشته است.با وضع قانون نمي توان ماهيت عدالت و حقوق انساني بشر راعوض كرد.

منتسكيو مي گويد:

«پيش از آن كه انسان قوانيني وضع كند روابط عادلانه اي بر اساس قوانين بين موجودات امكان پذير بوده،وجود اين روابط موجب وضع قوانين شده است.حال اگر بگوييم جز قوانين واقعي و اوليه كه امر و نهي مي كنند هيچ امر عادلانه يا ظالمانه ديگر وجود ندارد،مثل اين است كه بگوييم قبل از ترسيم دايره تمام شعاعهاي آن دايره مساوي نيستند.»

هربارت سپنسر مي گويد:

«عدالت غير از احساسات با چيزي ديگر آميخته است كه عبارت از حقوق طبيعي افراد بشر است،و براي آنكه عدالت وجود خارجي داشته باشد بايد حقوق و امتيازات طبيعي را رعايت و احترام كنند.»

حكماي اروپايي كه اين عقيده را داشتند و دارند فراوانند.حقوق بشر-كه اعلانها واعلاميه ها براي آن تنظيم شد و موادي به عنوان حقوق بشر تعيين شد-از همين فرضيه حقوق طبيعي سرچشمه گرفت;يعني فرضيه حقوق طبيعي و فطري بود كه به صورت اعلاميه هاي حقوق بشر ظاهر شد.

و باز چنانكه مي دانيم آنچه منتسكيو،سپنسر و غير آنها درباره عدالت گفته اندعين آن چيزي است كه متكلمين اسلام درباره حسن و قبح عقلي و اصل عدل گفته اند.

در ميان علماي اسلامي افرادي بودند كه منكر حقوق ذاتي بوده و عدالت را قراردادي مي دانسته اند،همچنانكه در ميان اروپاييان نيز اين عقيده وجود داشته است.هوبزانگليسي منكر عدالت به صورت يك امر واقعي است.

اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون

مضحك اين است كه مي گويند متن اعلاميه حقوق بشر را مجلسين تصويب كرده اند،و چون تساوي حقوق زن و مرد جزء مواد اعلاميه حقوق بشر است پس به حكم قانون مصوب مجلسين زن و مرد بايد داراي حقوقي مساوي يكديگر باشند.

مگر متن اعلاميه حقوق بشر چيزي است كه در صلاحيت مجلسين باشد كه آن راتصويب يا رد كنند؟

محتويات اعلاميه حقوق بشر از نوع امور قراردادي نيست كه قواي مقننه كشورهابتوانند آن را تصويب بكنند يا نكنند.

اعلاميه حقوق بشر حقوق ذاتي و غير قابل سلب و غير قابل اسقاط انسانها را موردبحث قرار داده است;حقوقي را مطرح كرده است كه به ادعاي اين اعلاميه لازمه حيثيت انساني انسانهاست و دست تواناي خلقت و آفرينش آنها را براي انسانها قرارداده است،يعني مبدا و قدرتي كه به انسانها عقل و اراده و شرافت انساني داده است اين حقوق را هم طبق ادعاي اعلاميه حقوق بشر به انسانها داده است.

انسانها نمي توانند محتويات اعلاميه حقوق بشر را براي خود وضع كنند و نه مي توانند از خود سلب و اسقاط نمايند.از تصويب مجلسين و قواي مقننه گذشته يعني چه؟!

اعلاميه حقوق بشر فلسفه است نه قانون;بايد به تصديق فيلسوفان برسد نه به تصويب نمايندگان.مجلسين نمي توانند با اخذ راي و قيام و قعود،فلسفه و منطق براي مردم وضع كنند.اگر اينچنين است پس فلسفه نسبيت اينشتاين را هم ببرند به مجلس واز تصويب نمايندگان بگذرانند،فرضيه وجود حيات در كرات آسماني را نيز به تصويب برسانند.قانون طبيعت را كه نمي شود از طريق تصويب قوانين قراردادي تاييد يا رد كرد.

مثل اين است كه بگوييم مجلسين تصويب كرده اند كه اگر گلابي را با سيب پيوندبزنند پيوندش مي گيرد و اگر با توت پيوند بزنند نمي گيرد.

وقتي كه چنين اعلاميه اي از طرف گروهي كه خود از متفكرين و فلاسفه بوده اندصادر مي شود،ملتها بايد آن را در اختيار فلاسفه و مجتهدين حقوق خويش قراردهند.اگر از نظر فلاسفه و متفكرين آن ملت مورد تاييد قرار گرفت،همه افراد ملت موظفند آنها را به عنوان حقايقي فوق قانون رعايت كنند.قوه مقننه نيز موظف است قانوني بر خلاف آنها تصويب نكند.

ملتهاي ديگر تا وقتي كه از نظر خودشان ثابت و محقق نشده كه چنين حقوقي درطبيعت به همين كيفيت وجود دارد، ملزم نيستند آنها را رعايت كنند و از طرف ديگراين مسائل جزء مسائل تجربي و آزمايشي نيست كه احتياج به وسايل و لابراتوار وغيره دارد و اين وسايل براي اروپاييان فراهم است و براي ديگران نيست;شكافتن اتم نيست كه رموز و وسايلش در اختيار افراد محدودي باشد،فلسفه و منطق است،ابزارش مغز و عقل و قوه استدلال است.

اگر فرضا ملتهاي ديگر مجبور باشند در فلسفه و منطق مقلد ديگران باشند و درخود شايستگي تفكر فلسفي احساس نكنند،ما ايرانيان نبايد اينچنين فكر كنيم.ما درگذشته شايستگي خود را به حد اعلي در بررسيهاي منطقي و فلسفي نشان داده ايم.ماچرا در مسائل فلسفي مقلد ديگران باشيم؟

عجبا!دانشمندان اسلامي آنجا كه پاي اصل عدالت و حقوق ذاتي بشر به ميان مي آيد،آنقدر برايش اهميت قائل مي شوند كه بدون چون و چرا به موجب قاعده تطابق عقل و شرع مي گويند حكم شرع هم همين است،يعني احتياجي به تاييد شرعي نمي بينند اما امروز كار ما به آنجا كشيده كه مي خواهيم با تصويب نمايندگان صحت اين مسائل را تاييد نماييم.

فلسفه را با كوپن نمي توان اثبات كرد

از اين مضحكتر اين است كه آنجا كه مي خواهيم حقوق انساني زن را بررسي كنيم،به آراء پسران و دختران جوان مراجعه كنيم،كوپن چاپ كنيم و بخواهيم با پر كردن كوپن كشف كنيم كه حقوق انساني چيست و آيا حقوق انساني زن و مرد يك جوراست و يا دو جور؟

به هر حال ما مساله حقوق انساني زن را به شكل علمي و فلسفي و بر اساس حقوق ذاتي بشري بررسي مي كنيم. مي خواهيم ببينيم همان اصولي كه اقتضا مي كند انسانها به طور كلي داراي يك سلسله حقوق طبيعي و خدادادي باشند، آيا ايجاب مي كند كه زن و مرد از لحاظ حقوق داراي وضع مشابهي بوده باشند يا نه؟لذا از دانشمندان ومتفكران و حقوقدانان واقعي كشور كه يگانه مرجع صلاحيتدار اظهار نظر در اين گونه مسائل مي باشند درخواست مي كنيم به دلايل ما با ديده تحقيق و انتقاد بنگرند.موجب كمال امتنان اينجانب خواهد بود اگر مستدلا نظر خود را در تاييد يا رد اين گفته ها ابرازنمايند.

براي بررسي اين مطلب لازم است اولا بحثي درباره اساس و ريشه حقوق انساني انجام دهيم و سپس خصوص حقوق زن و مرد را در مورد مطالعه قرار دهيم.

بد نيست قبلا اشاره مختصري به نهضتهاي حقوقي قرون جديد كه به نظريه تساوي حقوق زن و مرد منتهي شد بنماييم.

نگاهي به تاريخ حقوق زن در اروپا

«در اروپا از قرن 17 به بعد به نام حقوق بشر زمزمه هايي آغاز شد.نويسندگان ومتفكران قرن 17 و 18 افكار خود را درباره حقوق طبيعي و فطري و غير قابل سلب بشر با پشتكار عجيبي در ميان مردم پخش كردند.ژان ژاك روسو و ولتر ومنتسكيو از اين دسته از متفكران و نويسندگان اند.اولين نتيجه عملي كه از نشرافكار طرفداران حقوق طبيعي بشر حاصل شد اين بود كه در انگلستان يك كشمكش طولاني ميان هيات حاكمه و ملت به وجود آمد.ملت موفق شد در سال 1688 ميلادي پاره اي از حقوق اجتماعي و سياسي خود را طبق يك اعلام نامه حقوق پيشنهاد كنند و مسترد دارند.» (5)

نتيجه عملي بارز ديگر شيوع اين افكار در جنگهاي استقلال امريكا عليه انگلستان ظاهر شد.سيزده مستعمره انگلستان در امريكاي شمالي در اثر فشار وتحميلات زيادي كه بر آنها وارد مي شد سر به طغيان و عصيان بلند كردند و بالاخره استقلال خويش را به دست آوردند.

در سال 1776 ميلادي كنگره اي در فيلادلفيا تشكيل شد كه استقلال عمومي رااعلان و اعلاميه اي در اين زمينه منتشر كرد و در مقدمه آن چنين نوشت:

«جميع افراد بشر در خلقت يكسانند و خالق به هر فردي حقوق ثابت و لايتغيري تفويض فرموده است مثل حق حيات و حق آزادي،و علت غايي تشكيل حكومتهاحفظ حقوق مزبور است و قوه حكومت و نفوذ كلمه او منوط به رضايت ملت خواهد بود...» (6)

اما آن كه به نام «اعلاميه حقوق بشر»در جهان معروف شد آن چيزي است كه پس از انقلاب كبير فرانسه به نام اعلان حقوق منتشر شد.اين اعلاميه عبارت است از يك سلسله اصول كلي كه در آغاز قانون اساسي فرانسه قيد شده و جزء لا ينفك قانون اساسي فرانسه محسوب مي شود.اين اعلاميه مشتمل است بر يك مقدمه و هفده ماده.

ماده اول آن اين است:«افراد بشر آزاد متولد شده و مادام العمر آزاد مانده و درحقوق با يكديگر مساويند...».

در قرن 19 تحولات و افكار تازه اي در زمينه حقوق بشري در مسائل اقتصادي واجتماعي و سياسي رخ داد كه منتهي به ظهور سوسياليسم و لزوم تخصيص منافع به طبقات زحمتكش و انتقال حكومت از دست سرمايه دار به دست كارگر گرديد.

تا اوايل قرن بيستم هر چه در اطراف حقوق بشر بحث شده است مربوط است به حقوق ملتها در برابر دولتها و يا حقوق طبقات رنجبر و زحمتكش در برابر كارفرمايان و اربابان.

در قرن بيستم براي اولين بار مساله «حقوق زن »در برابر حقوق مرد عنوان شد.انگلستان-كه قديمترين كشور دموكراسي به شمار مي رود-فقط در اوايل قرن بيستم براي زن و مرد حقوق مساوي قائل شد.دول متحده آمريكا با آنكه در قرن هجده ضمن اعلان استقلال به حقوق عمومي بشر اعتراف كرده بودند،در سال 1920ميلادي قانون تساوي زن و مرد را در حقوق سياسي تصويب كردند و همچنين فرانسه در قرن بيستم تسليم اين امر شد.

به هر حال در قرن بيستم گروههاي زيادي در همه جهان طرفدار تحول عميقي درروابط مرد و زن از نظر حقوق و وظايف گرديدند.به عقيده اينها تحول و دگرگوني درروابط ملتها با دولتها و روابط زحمتكشان و رنجبران با كارفرمايان و سرمايه داران،مادامي كه در روابط حقوقي مرد و زن اصلاحاتي صورت نگيرد وافي به تامين عدالت اجتماعي نيست.

از اين رو براي اولين بار در اعلاميه جهاني حقوق بشر-كه پس از جنگ جهاني دوم در سال 1948 ميلادي(1327 هجري شمسي)از طرف سازمان ملل متحد منتشرشد-در مقدمه آن چنين قيد شد:

«از آنجا كه مردم ملل متحد ايمان خود را به حقوق بشر و مقام و ارزش فرد انساني وتساوي حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كرده اند...»

تحول و بحران ماشيني قرن نوزدهم و بيستم و به فلاكت افتادن كارگران وبخصوص زنان بيش از پيش سبب شد كه به موضوع حقوق زن رسيدگي شود.درتاريخ آلبر ماله،جلد6،صفحه 328 مي نويسد:

«تا زماني كه دولتها به احوال كارگران و طرز رفتار كارفرمايان با آن طبقه توجه نداشتند،سرمايه داران هر چه مي خواستند مي كردند...صاحبان كارخانه ها زنان وكودكان خردسال را با مزد بسيار كم به كار مي گماشتند،و چون ساعات كار ايشان زياد بود غالبا گرفتار امراض گوناگون مي شدند و در جواني مي مردند».

اين بود تاريخچه مختصري از نهضت حقوق بشر در اروپا.چنانكه مي دانيم همه مواد اعلاميه هاي حقوق بشر كه براي اروپاييان تازگي دارد در چهارده قرن پيش دراسلام پيش بيني شده و بعضي از دانشمندان عرب و ايراني آنها را با مقايسه به اين اعلاميه هاي در كتابهاي خود آورده اند.البته اختلافاتي در بعضي قسمتها ميان آنچه دراين اعلاميه ها آمده با آنچه اسلام آورده وجود دارد و اين خود بحث دلكش و شيريني است;از آن جمله است مساله حقوق زن و مرد كه اسلام تساوي را مي پذيرد اما تشابه و وحدت و يكنواختي را در زمينه حقوق زن و مرد نمي پذيرد.

حيثيت و حقوق انساني

«از آنجا كه شناسايي حيثيت ذاتي كليه اعضاي خانواده بشري و حقوق يكسان وانتقال ناپذير آنان،اساس آزادي و عدالت و صلح را تشكيل مي دهد.

از آنجا كه عدم شناسايي و تحقير حقوق بشر منتهي به اعمال وحشيانه اي گرديده است كه روح بشريت را به عصيان واداشته،و ظهور دنيايي كه در آن افراد بشر دربيان عقيده،آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند به عنوان بالاترين آمال بشر اعلام شده است

از آنجا كه اساسا حقوق انساني را بايد با اجراي قانون حمايت كرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد

از آنجا كه اساسا لازم است توسعه روابط دوستانه بين ملل را مورد تشويق قرار داداز آنجا كه مردم ملل متحد،ايمان خود را به حقوق اساسي بشر و مقام و ارزش فردانساني و تساوي حقوق مرد و زن مجددا در منشور اعلام كرده اند و تصميم راسخ گرفته اند كه به پيشرفت اجتماعي كمك كنند و در محيطي آزادتر وضع زندگي بهتري به وجود آورند

از آنجا كه...

مجمع عمومي،اين اعلاميه جهاني حقوق بشر را آرمان مشتركي براي تمام مردم و كليه ملل اعلام مي كند تا جميع افراد و همه اركان اجتماع اين اعلاميه را دائما در مدنظر داشته باشند و مجاهدت كنند كه به وسيله تعليم و تربيت احترام اين حقوق وآزاديها توسعه بايد و با تدابير تدريجي ملي و بين المللي،شناسايي و اجراي واقعي و حياتي آنها،چه در ميان خود ملل عضو و چه در بين مردم كشورهايي كه درقلمرو آنها مي باشند تامين گردد...»

جمله هاي طلايي بالا مقدمه اعلاميه جهاني حقوق بشر است;مقدمه همان اعلاميه اي است كه درباره اش مي گويند: «بزرگترين توفيقي است كه تا اين تاريخ درطريق تاييد حقوق انساني نصيب عالم بشريت شده است ».

روي هر كلمه و هر جمله آن حساب شده است،و چنانكه در مقاله پيش گفتيم مظهر افكار چندين قرن فلاسفه آزاديخواه و حقوق شناس جهان است.

نكات مهم مقدمه اعلاميه حقوق بشر

اين اعلاميه در 30 ماده تنظيم شده است.بگذريم از اينكه بعضي مسائل در برخي مواد مكرر شده و يا لا اقل ذكر يك مطلب در يك ماده از ذكر مندرجات بعضي موادديگر بي نياز كننده است و يا بعضي مواد اعلاميه به مواد مختلفي قابل تجزيه است.

نكات مهم مقدمه اين اعلاميه كه شايسته است مورد توجه قرار گيرد چند تاست:

1.بشر از يك نوع حيثيت و احترام و حقوق ذاتي غير قابل انتقال برخوردار است.

2.حيثيت و احترام و حقوق ذاتي بشر كلي و عمومي است،تمام افراد انساني را دربر مي گيرد،تبعيض بردار نيست،سفيد و سياه،بلند و كوتاه،زن و مرد يكسان از آن برخوردارند.همان طوري كه در ميان اعضاي يك خانواده احدي نمي تواند گوهرخود را از ساير اعضا شريفتر و اصيلتر بداند،همه افراد بشر نيز كه عضو يك خانواده بزرگتر و اعضاي يك پيكر مي باشند از لحاظ شرافت متساويند،هيچ كس نمي تواندخود را از فرد ديگر شريفتر بداند.

3.اساس آزادي و صلح و عدالت اين است كه همه افراد در عمق وجدان خود به اين حقيقت(حيثيت و احترام ذاتي همه انسانها)ايمان و اعتراف داشته باشند.

اين اعلاميه مي خواهد بگويد منشا كليه ناراحتيهايي كه افراد بشر براي يكديگر به وجود مي آورند كشف كرده است.منشا بروز جنگها و ظلمها و تجاوزها و اعمال وحشيانه افراد و اقوام نسبت به يكديگر،عدم شناسايي حيثيت و احترام ذاتي انسان است.اين عدم شناسايي از طرف عده اي،طرف مقابل را وادار به عصيان و طغيان مي كند و از همين راه صلح و امنيت به خطر مي افتد.

4.بالاترين آرزويي كه همه در راه تحقق بخشيدن به آن بايد بكوشند،ظهوردنيايي است كه در آن آزادي عقيده و امنيت و رفاه مادي به طور كامل وجود داشته باشد;اختناق،ترس،فقر ريشه كن شده باشد.مواد سي گانه اعلاميه براي تحقق بخشيدن به اين آرزو تنظيم شده است.

5.ايمان به حيثيت ذاتي انسانها و احترام به حقوق غير قابل سلب و انتقال آنهاتدريجا به وسيله تعليم و تربيت بايد در همه افراد به وجود آيد.

مقام و احترام انسان

اعلاميه حقوق بشر چون بر اساس احترام به انسانيت و آزادي و مساوات تنظيم شده و براي احياي حقوق بشر به وجود آمده،مورد احترام و تكريم هر انسان با وجداني است.ما مردم مشرق زمين از دير زمان از ارزش و مقام و احترام انسان دم زده ايم.در دين مقدس اسلام-چنانكه در مقاله پيش گفتيم-انسان،حقوق انسان،آزادي و مساوات آنها نهايت ارزش و احترام را دارد.نويسندگان و تنظيم كنندگان اين اعلاميه و همچنين فيلسوفاني كه در حقيقت الهام دهنده نويسندگان اين اعلاميه هستند،مورد ستايش و تعظيم ما مي باشند.ولي چون اين اعلاميه يك متن فلسفي است،به دست بشر نوشته شده نه به دست فرشتگان،استنباط گروهي از افراد بشراست،هر فيلسوفي حق دارد آن را تجزيه و تحليل كند و احيانا نقاط ضعفي كه در آن مي بيند تذكر دهد.

اين اعلاميه خالي از نقاط ضعف نيست ولي ما در اين مقاله روي نقاط ضعف آن انگشت نمي گذاريم،روي نقطه قوت آن انگشت مي گذاريم.

تكيه گاه اين اعلاميه «مقام ذاتي انسان »است،شرافت و حيثيت ذاتي انسان است. از نظر اين اعلاميه انسان به واسطه يك نوع كرامت و شرافت مخصوص به خود داراي يك سلسله حقوق و آزاديها شده است كه ساير جانداران به واسطه فاقد بودن آن حيثيت و شرافت و كرامت ذاتي،از آن حقوق و آزاديها بي بهره اند.نقطه قوت اين اعلاميه همين است.

تنزل و سقوط انسان در فلسفه هاي غربي

اينجاست كه بار ديگر با يك مساله فلسفي كهن مواجه مي شويم:ارزيابي انسان،مقام و شرافت انسان نسبت به ساير مخلوقات،شخصيت قابل احترام انسان.بايدبپرسيم آن حيثيت ذاتي انساني كه منشا حقوقي براي انسان گشته و او را از اسب و گاوو گوسفند و كبوتر متمايز ساخته چيست؟و همين جاست كه يك تناقض واضح ميان اساس اعلاميه حقوق بشر از يك طرف و ارزيابي انسان در فلسفه غرب از طرف ديگرنمايان مي گردد.

در فلسفه غرب سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است.سخناني كه درگذشته درباره انسان و مقام ممتاز وي گفته مي شد و ريشه همه آنها در مشرق زمين بود،امروز در اغلب سيستمهاي فلسفه غربي مورد تمسخر و تحقير قرار مي گيرد.

انسان از نظر غربي تا حدود يك ماشين تنزل كرده است،روح و اصالت آن موردانكار واقع شده است.اعتقاد به علت غايي و هدف داشتن طبيعت يك عقيده ارتجاعي تلقي مي گردد.

در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمي توان دم زد،زيرا به عقيده غرب عقيده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اينكه ساير مخلوقات طفيلي انسان و مسخرانسان مي باشند ناشي از يك عقيده بطلميوسي كهن درباره هيئت زمين و آسمان ومركزيت زمين و گردش كرات آسماني به دور زمين بود;با رفتن اين عقيده جايي براي اشرف مخلوقات بودن انسان باقي نمي ماند.از نظر غرب،اينها همه خودخواهيهايي بوده است كه در گذشته دامنگير بشر شده است.بشر امروز متواضع و فروتن است،خود را مانند موجودات ديگر بيش از مشتي خاك نمي داند،از خاك پديد آمده و به خاك باز مي گردد و به همين جا خاتمه مي يابد.

غربي متواضعانه روح را به عنوان جنبه اي مستقل از وجود انسان و به عنوان حقيقتي قابل بقا نمي شناسد و ميان خود و گياه و حيوان از اين جهت فرقي قائل نمي شود.غربي ميان فكر و اعمال روحي و ميان گرماي زغال سنگ از لحاظ ماهيت وجوهر تفاوتي قائل نيست;همه را مظاهر ماده و انرژي مي شناسد.از نظر غرب صحنه حيات براي همه جانداران و از آن جمله انسان ميدان خونيني است كه نبرد لا ينقطع زندگي آن را به وجود آورده است.اصل اساسي حاكم بر وجود جانداران و از آن جمله انسان اصل تنازع بقاست.انسان همواره مي كوشد خود را در اين نبرد نجات دهد. عدالت و نيكي و تعاون و خيرخواهي و ساير مفاهيم اخلاقي و انساني همه مولود اصل اساسي تنازع بقا مي باشد و بشر اين مفاهيم را به خاطر حفظ موقعيت خود ساخته وپرداخته است.

از نظر برخي فلسفه هاي نيرومند غربي انسان ماشيني است كه محرك او جز منافع اقتصادي نيست.دين و اخلاق و فلسفه و علم و ادبيات و هنر همه رو بناهايي هستندكه زير بناي آنها طرز توليد و پخش و تقسيم ثروت است;همه اينها جلوه ها و مظاهرجنبه هاي اقتصادي زندگي انسان است.خير،اين هم براي انسان زياد است;محرك وانگيزه اصلي همه حركتها و فعاليتهاي انسان عوامل جنسي است.اخلاق و فلسفه وعلم و دين و هنر همه تجليات و تظاهرات رقيق شده و تغيير شكل داده عامل جنسي وجود انسان است.

من نمي دانم اگر بناست منكر هدف داشتن خلقت باشيم و بايد معتقد باشيم كه طبيعت جريانات خود را كوركورانه طي مي كند،اگر يگانه قانون ضامن حيات انواع جاندارها تنازع بقا و انتخاب اصلح و تغييرات كاملا تصادفي است و بقا و موجوديت انسان مولود تغييرات تصادفي و بي هدف و يك سلسله جنايات چ

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.