مادر

گزارشي از كارها و عملكرد شوراي فرهنگي و ديني

مادر

براي شناختنش هميشه ترديد دارم ، كه بايد بيشتر به دستاش نگاه كنم يا چشم هاش؟ براي اين كه بفهمم چقد رنج كشيده تا من الان به اين سن رسيدم بايد به دستاش نگاه كنم يا موهاش كه كم كم داره سفيد ميشه؟
دارم از مامانم حرف مي زنم ! مامان … چه واژه ي لطيف و مهربوني !

متن ادبي روز مادر
مدام برمي گردم عقب تا ببينم مامانم از كِي مامان من بوده ؟ بعد مي بينم هر چقد كه برگردم عقب نمي تونم درست به ياد بيارم .. آخه من خيلي كه تلاش كنم از ۵ سالگي ام يه چيزايي يادمه . قبلش چي؟ كي درد زايمان رو تحمل كرد تا من به دنيا بيام ؟  كي حرف زدن رو آروم  آروم به من ياد داد ؟  كي شبا بيدار موند تا من خوابم ببره ؟ صداي قلب كي منو آروم مي كرد؟ صداي لالايي كي باعث مي شد آروم بخوابم ؟
همين حالا كي نگران منه؟ كي تا مريض ميشم ، انقد نگرانم ميشه و دعا مي كنه تا زودتر خوب بشم چون تحمل بيماري ِ منو نداره؟
.. مامان بودن سخته .. خيلي سخت . مگه كسي جز مامانا مي تونه انقدر خودشو رو فراموش كنه تا خانواده شون ، حالشون خوب باشه ؟
نمي دونم بقيه ي بچه ها چطور فكر مي كنن ، ولي من دلم مي خواد وقتي بزرگ شدم ، اجازه ندم آب تو دل مامانم تكون بخوره . دوست دارم از همين حالا تا هميشه كاري انجام بدم كه مامانم شاد باشه . چون مي دونم اون  همه ي تلاشش رو كرده تا من راحت و شاد باشم .
مي دونم خيلي زحمت كشيده تا من متوجه سختي هاي زندگي نشم . اما حالا كه دارم بزرگتر و بزرگتر ميشم مي فهمم كه شايد نتونم تمام محبت هاي اون و نتونم جبران كنم اما مي تونم كاري كنم كه او راحت باشه و خوشحال .
مامان بودن خيلي سخته . مامان خوب بودن خيلي سخت تر . همين طور فرزند خوب بودن هم سخته . ولي حتما از پسش برمياييم .
حتما مي تونيم با رفتارهاي درست كاري كنيم كه مامانا نگران مون نباشن .
ما كه هر روز مادرمون رو مي بوسيم اما روز مادر يه بهونه ي خيلي خوبه كه مي تونيم با بوسيدن دستش بهش بگيم كه چقدر قدرشون رو مي دونيم .

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.